یادداشت های سیاسی - بخش چهارم


آقای محقق به چه می اندیشد؟
ساعت 9:30
دیروز دربحث یک ساعته ای که از سوی تلویزیون"راه فردا" سازمان داده شد، شرکت کردم. قضیه موردبحث، چالش های کرزی- اوباما بود. شبکه رادیوتلویزیونی راه فردا وابسته به آقای حاجی محمدمحقق یکی ازرهبران حزب وحدت اسلامی است. ایشان بعد ازآن که مسیر روش های سیاسی خود را از آقای خلیلی رهبرحزب وحدت اسلامی جدا کرد، جریان تحت رهبری خود را "حزب وحدت اسلامی مردم افغانستان" نام گذاشته است. آقای محقق مانند رقیب سیاسی خویش ( آقای خلیلی) نیزجزائتلاف با کرزی است. احساس می کنم که هدف از پهن کردن بساط بحث های داغ در باره سخنان رئیس جمهوری برضد خارجی ها که به بحران سیاسی ناراحت کننده ای منتهی شد، آماده شدن محقق دربهره گیری از حوادث است. جریان تحت رهبری محقق، همیشه درصدد محدود کردن نفوذ آقای خلیلی است. اما کمتر به این هدف نزدیک شده است. من بدین باورم که آقای محقق هم از خلیلی و هم از شخص رئیس جمهور، دلگیر است ولی ناگزیراست به بازی های تلخ و نابرابر با آنان ادامه دهد.
اکنون شاید برخی جناح های متحد رئیس جمهور، به تشویش افتاده اند که آیا باقی ماندن درکنار رئیس جمهور، بیش ازین می تواند به صلاح آنان باشد یا آن که بهتراست باب تازه ای از روابط  با کشورهای خارجی و مخالفان سیاسی را مفتوح کرد؟ جناح رقیب تحت رهبردکترعبدالله و اشرف غنی احمدزی بعد از بالارفتن گراف اختلاف کابل- واشنگتن تکان تازه ای به خود داده است. می توانم بگویم که آقای محقق نسبت به آقای خلیلی از استقلالیت بیشتری در برخورد با قضایای سیاسی و معضل های داخلی که جامعه هزاره افغانستان با آن مواجه می شوند، برخوردار است. اما توان مالی جناح آقای خلیلی بیشتر از آقای محقق است.

موقعیت رئیس جمهور
12:5 ظهر
ظاهراً ابرهای سیاه از فضای مناسبات کابل و واشنگتن دور شده اما محو نشده است. حمله لفظی کرزی برضد خارجی ها، پاسخ به حملات رسانه ای وفشارهای مستمرغرب بود. به نظرمن این حادثه یک انفجاراعصاب بود. گویا غرب ازین ازمایش خویش، نتایجی را برداشت کرده است که با تکیه برآن، رفتارهای آتی خویش را طراحی خواهد کرد. این مسأله درجمع جناح های شامل درحکومت، جدی تلقی می شود. نتیجه منطقه ای تصادم کرزی با خارجی ها، همان چیزی بودکه ایران و پاکستان توقع داشتند. مگراین حادثه درسطح داخلی، یک زلزله سیاسی مخرب است. بیلانس روابط میان تیم کرزی و جامعه جهانی به هم خورده است. حال نگرانی هایی مطرح است که ممکن است امریکا صحنه افغانستان را خالی کند و یا رفتار خود در برابر طالبان و پاکستان را به مقصد تنبیه حکومت تغییر بدهد. احتمال مورد اول به شکلی که فکرمی شود، اتفاق نخواهد افتاد اما ممکن است به طریقه دیگری صورت بگیرد. به همین ترتیب، تغییربرخورد با طالبان وپاکستان نیز ازاحتمال به دور نیست؛ اما مؤقتی وگذرا خواهد بود. درین میان پاکستان سخت درتلاش است تا به حوزه افغانستان را برای خودش بلامانع بسازد.
برای من خیلی جالب که می بینم، برخی روشنفکران و "صاحب نظران!" ازاتخاذ تدابیرتشدیدی علیه غرب سخن می گویند اما خود شان خیلی ترسو و کم مقاومت اند! اگر ازخود ایشان دعوت کنند به میدان مبارزه گام بگذارد، ناگهان از جوش وخروش می افتند وبه یک موجود بی آزار ونرم گردن مبدل می شوند! این افغانستان هم چه راز هایی دارد که هیچ یکی ازما نتوانسته ویا نخواسته ایم، آن را برملا کنیم تا لااقل خودمان را بشناسیم.
دنبالۀ توضیح: جمع بندی اطلاعات من نشان می دهدکه حکومت خواهان حفظ وضع موجود وادامه کاربا همین تشکیل و همین سیستم است. جناح های شامل حکومت خوشحال اند که آب ازآب تکان نخورد. اما امریکا خواستار حفظ اوضاع کنونی نیست. آن را علیه منافع خویش تعبیرمی کند وخواهان تغییر ریشه ای درمدیریت حکومتی است. تصادم میان تیم کابل و مقامات واشنگتن وجود دارد. معلوم نیست چه گونه به حل قضیه اقدام خواهد شد.
                                              ایران کمافی السابق، آرزومند درهم پیچانیدن اوضاع و سیستم است. گویا به هدف خویش رسیده است وبیش ازین دست به پیشروی هم نخواهد زد. پاکستان حالت عقده مندانه وعطش ناک دارد و برای رسیدن دو باره به میدان بدون رقیب درصحنه افغانستان کارمی کند. حمایت ایران و پاکستان از حکومت، به نفع خود شان وبه زیان افغانستان است. خوشبختانه که امریکاییان هم ازین امر نگران اند. علاوه براین وضع،
من معقتدم که غرب با کرزی کنار نیامده است و سیاست بازی وتاکتیک های غافلگیرانه را درپیش گرفته است. حکومت کنونی یک نهاد ائتلافی است و نقاط اختلاف وتصادم زیادی با غرب پیدا کرده است. نقطه اصلی تصادم، فقدان اعتماد است. حصول اعتماد غرب کارساده ای هم نیست ودر شرایط حاضر، اصلاً نمی شود عطف به ماقبل کرد.
عضوپارلمان می شوم
تحلیل کوتاه وضع جاری
ساعت یک:
من خیال دارم خود را به عضویت پارلمان نامزد کنم. برخی از رفقا هم مشوره می دهند که وارد عرصۀ دولت شوم. اگر به رأی مردم احترام گذاشته شود، من چانس برنده شدن دارم. علاوتاً برای من، صرفاً کسب عضویت ولسی جرگه کافی نیست. اصولاً درسطح ولسی جرگه، احرازریاست مجلس را خواستارم نه چیزکمتر. خواستن توانستن است؟ برای من تجربه نشده است. راستش به این عبارت کوتاه اعتقادی هم ندارم. فقط بالای خودم اعتماد دارم. با این حال، می دانم که هفت خوان رستم درپیش است. هفت پست موانع، توطئه وتخلف. ما مردم افغانستان زندگی بدی داریم. آسان ترین کار برای ما دشوارشده  است. گویا دشواری ها را ازسراسر جهان گردآورده و درهمین جغرافیا ریخته اند.
فکر می کنم که جامعه جهانی اجازه نمی حهد تا حکومت، ریسمان به گردن پارلمان بیأندازدو هرکسی را که خودش انتخاب می کند، رو؇نۀ پارلمان کند. پس جنجال زختی درپیش است. ائتلاف حکومتی، همه چیز را درعنان  خود دارد. آدم های مثل من، درنظرایشان اؤباح شو؅ی اند که باید تاذانده شود و هرگونه فرصت تظاهر دءمجامع ازآنان گرفته شود. تنظیم ها جمع به اصطلاح  تکنوکرات ها وبه اضافه اطرافیان رئیس جمهورسعی دارند از ظهور وورود من وجمعی دیگر به محافل دولت وحکومت جلوگیری کنند. تا جایی که مطلع هستم، حلقات وابسته به اطلاعات ایران و پاکستان روسیه نیز به طورخاص، ازورود من به عرصۀ فعال اجتماعی جلوگیری می کنند. آن ها با توجه به رابطه های شخصی من با بعضی افراد، خیال می کنند با امریکایی ها رابطه دارم!
قبل از همه باید بگویم:" درونش ما را کشته،  بیرونش دیگران را!"
ثانیاً عرض کنم که امریکا به آدم هایی مثل من نیاز ندارد. به کسانی نیازمندند که صاحب اسلحه، نفوذ نظامی و رهبر محلی اند. همه حضرات نظامی و هم کیشان ایشان از سراسر افغانستان درخدمت امریکا بودند و هستند و انبار های پول و موقعیت های حکومتی و دولتی ایشان شاهد مدعای من است. افراد ردۀ دوم وسوم وابسته به حضرات نامبرده نیز درهمان خطی اند که آن ها بودقد, پس بالطبع جای چندانی برای آدم هایی مثل من باقی نڌست. درادامه لازم می دانم تـضیح دهم این جم؇عت، اول مرا نمی شناسند، دوم ا؅ریکا را نɅی ؤناسند وسوم فکر می کنند که دوره تقسیم بندی جنگ سرد هنوز هم حاکم است و با همان روحیه به قضایآ می بۄنند. چهارم، تلاش می کنند رد پای خود را گم کنند!
من از حضور امریکا وجامعه جهانی درافغانستان، با توجه به آگاهیی که ازتاریخ کشور وتجارب جنگ های سی ساله دارم، بدون داشتن رابطه حمایت کرده ام و تا زمانی که هستی بشری و کشوری ما از سوی آنان مورد تهدید قطعی قرار نگیرد، به حمایت خود ادامه می دهم. کاش منابع امریکایی با من به عنوان رزاق مأمون، جمع بیش از ده کتاب و تجارب سیاسی، هنری و ژورنالیستیک راه تفاهم داشته باشند تا من فرصت یابم با استفاده از امکانات امریکا هم خود و هم جایگاه خویش را درجامعه ودولت تقویت کنم. من خواستار حضور سیاسی و اقتصادی روسیه هم درافغانستان هستم. بدون روسیه هیچ نظامی درافغانستان روی آرامش نمی بیند. بدون روسیه، ما حوزه بزرگ ارتباطی آسیای میانه را از دست می دهیم. اکثرکسانی که دهل مخاصمت با روس ها را می کوبیدند درمعامله های امرزین، همه شان با روس ها رابطه دارند. رابطه استراتیژیک با روسیه، درعین حال، منافع ایران را نیزدرحوزه ما تأمی؆ می کند.
أما درمورد پاکستان و ایذان. فکر من این اؓت که متاسفانه این دوکشورها، ازهیچ رهگذری به وجود یک افغالستان آبرومند، روی پا شده، чم فرمنگ وهم دین، التزا؅ی ندارند. تا زمانی که افغانستان به کمک قدرت های بین المللی روی پاهای خویش هم ازلحاظ نظامی و اقتصادی ایستاده نشود، و ذخایر پنهان و بی پهنای خود را به هدف توسعه خویش به کار گرفته نتواند، وجب وجب هستی اش، لقمه های چرب برای ایران و پاکستان خواهد بود. اجبار سرنوشت چنین است که  رابطه افغانستان با پاکستان وایران یک امر حیاتی و مهم است اما متأسفانه، نگاه آنان به خیروفلاح افغانستان ذاتاً سیاه و دربهترین حالت، به شدت مشروط وتحقیرآمیز است.
اهداف این کشورهای دربه دیوار، احترام به هستی جغرافیایی و ایجاد همزیستی برادرانه و برپایه دادوستد آبرومند با افغانستان نیست. تجارب ده ها سال، به ویژه آزمودن های سی سال اخیر، چنین حقیقت تلخ وتعذیب آور را به اثبات رسانده است. با این اوصاف، یک نگاه به آینده جنگ ها و بازی ها درقلمرو افغانستان نشان می دهد که ایران وپاکستان قوی تر از شوروی سابق نیستند. خیلی هم آسیب پذیراند. اسلحه پیشرفته، ضامن زورگویی کشور ها نیست؛ وگرنه امپراطوری های جبار تاریخ، هرگز مضمحل نمی شدند. اگرافغانستان به طورتمام و کمال با یکی ازین دوکشور ها درافتد، سرنوشتی جز شوروی نخواهند داشت. به همین موجب، من ازحضورامریکا درین جا  حمایت می کنم و آن را یک غنیمت می دانم. اگربخشی ازمملکت و حوزه جنوب افغانستان با غرب درجنگ است، همه اش محصول عملیات پاکستان وایران است. این را هم درک می کنم که اگرامریکا، عقل مندانه درافغانستان حرکت نکند، توازن جهانی خود را هم درداخل وهم درخارج از امریکا از دست خواهد داد. این مسایل، درحال حاضر، چیزی بیشتر ازپیشگویی ها دردانگیز نیست. فعلاً برای ما مهم است که  بافت اقتصادی افغانستان باید محکم شود. بافت فکری برای ایجاد پایه های فاشیزم ملی نه فاشیزم قومی  ایجاد شود. مشترکات اسلامی، تاریخ وزبان مشترک نتوانست افغانستان را از پلان های مخرب پاکستان و ایران نجات دهد. یعنی اسلام به عنوان ارزش مشترک مسلمانان، دم چشم این کشورها را نگرفته است. داهیه تبلیغاتی  زبان و فرهنگ مشترک که جای خود دارد و به حیث حربه، گه گاه برضد افغانستان استفاده می شود. ملتی که برای زنده ماندن درتلاش است، راه دشواری را درپیش دارد. وقتی به روند تاریخ خراسان زمین می اندیشم، به این نتیجه می رسم که کشورهای منطقه ازهمین چاله ای به نام افغانستان، توازن خود را از دست خواهند داد. این منطقه بسترعیاران دین و دیانت و خاستگاه شمشیرکشی ها و شهادت ها برضد مستکبران تاریخ است. شاید برخی مردم غافل هنوز ازین اسرار کمتر می دانند وای چه بسا که ناگزیری های زندگی آنان را در مسیری انداخته است که خواسته و ناخواسته از تشخیص درست اهداف نهفته درپس چهره این کشورها خود شان کنار می کشند
. این نکته را قید کرده باشم که افغانستان نیز به ذات خویش یک سرزمین خطرناک، شبح آسا، منبع چالش وپل چهارگوش حیاتی است و بدون مماشات با این بستر کوهستانی نیز، کشورهای منطقه مأمون نخواهند بود. راه چاره این خواهد بود که افغانستان به حیث یک دهلیزمشترک عبوری به منظورتوسعه همه جانبه از سوی همه بازیگران به رسمیت شناخته شود. ولی ازآن زمان خیلی دور هستیم.
شاید ازیک لحاظ، کلان شدن جنگ باعث خروج جنگ از افغانستان خواهد شد. حالا به صلاح افغان هاست که نخست، یک پایگاه پولادین ناسیونالیزم برای بقای افغانستان ( به هرطریق ممکن) شکل بگیرد. یک قدرت پرچالش، که برآگاهی مردم شلاق بکوبد و آنان را از خواب قرون بیدار کند. شاید این یک آرزوی محال معلوم می شود. به نظرمن، ادامه جنگ فضایی را برای این مأمول به تدریج ایجاد می کند.



فساد رسمی دروزارت مالیه
بیست ویک حمل
ولسی جرگه بودجه سال 1389 را رد کرده است. مقامات وزارت مالیه طبق معمول بیماری خیالی  اداری، گفتند که این اقدام ولسی جرگه" برخورد سیاسی" است. برخی اعضای مجلس بدین نظرندکه این بودجه بسیارظالمانه و از روی بی مسئولیتی به منافع مردم ترتیب شده است. برچسب "برخورد سیاسی" برولسی جرگه به معنی آن است که مجلس دشمن قوه اجرائیه است. این اتهام نشان می دهد که حکومت تا چه حدی نسبت به مجلس مظنون است.
یک عضومجلس می گویند: ما سوال می کنیم که مثلاً دوازده میلیون دالر که درفلان اداره اختصاص داده شده، روی چه ضرورتی بوده، مقام وزارت مالیه جواب می دهد: والله این جا کمی اشتباه شده!
خانم شکریه بارکزی گفت:
ما متوجه شدیم که مثلاً بودجه سالیانه "ریاست دفترمقام ریاست جمهوری" برابر با شش ارگان معتبر که کمیسیون حقوق بشر، ولسی جرگه ومشرانو هم شامل آن می شود، بودجه برای خود مطالبه کرده و منظور شده است!
ریاست دفتر مقام ریاست جمهوری، یک نهادی است که سفرها وملاقات ها وبرخی امور خردو ریز رئیس چمهور را انجام می دهد، مگر روی چه حقی برابر با بودجه یک وزارت پول خرج کند؟ فساد وبی نظمی و خیانت، مگر شاخ و دم دارد؟ یا مثلاً دروزارت مخدر آمده است که بودجه سالیانه برای تقدیر از خدمات کارمندان مبلغ 122 هزاردالر است!
مجموعۀ اطلاعات مشخص دررابطه به بودجه حکومت می رساند که هیچ برنامه مؤثر اشتغال زایی و زیربنا سازی، توسعه متوازن درسراسرکشور درین بودجه به چشم نمی خورد. موارد و زمینه های حیف ومیل بیت المال درتمامی بخش های آن قابل تشخیص است. این حکومت تا چه زمانی دفاع از باطل خواهد کرد؟

ملابرادردرپاکستان چه می کرد؟
ساعت شش وچهل وپنج عصر
ملاعبدالغنی برادریک ونیم ماه پیش وقتی از یک مدرسه مذهبی درشهرکراچی با خیال راحت بیرون می شد، ازسوی استخبارات پاکستان بازداشت شد. او همیشه به آن جا رفت وآمد داشت وسال های سال، مانند خانه شخصی اش به آن جا رفت و آمد داشت. اما این بار پاکستان به مأموریت وی خاتمه داد.
حکومت افغانستان بعد ازآن که از تحویل گیری موصوف نا امید شد، اظهار داشت که ملابرادر عنصراصلی طالبان درمذاکره با حکومت بود. ازنظر حکومت، پاکستان درعقب بازداشت ملابرادر برهم زدن پروسه مصالحه با مخالفین دولت افغانستان، هدف اصلی بوده است. کای ایده هم چنین حرف هایی را برزبان راند. اما اکنون پاکستان به ادعا های افغانستان جواب داده است.  مقامات پاکستانی پرسیده اند:
یک: اگرملابرادر با حکومت افغانستان درمذاکره صلح شریک بود، چرا افغانستان اجازه دادکه وی افغانستان را ترک گوید؟
دو: ملابرادر درمدارس پاکستانی که به قول شما، گاهواره تندروان است، به چه کاری مشغول بود؟
سه: ملابرادر اگر با حکومت افغانستان تماس های تفاهم آمیزرا انجام می داد، چرا امریکا با دادن اطلاعات لازم، از پاکستان درخواست کرد که ملابرادربه وسیله پاکستان دستگیرشود؟
حالا فهمیدن این حقیقت که همزمان با تیره گی روابط میان حکومت کرزی و امریکا، ملابرادر ازصف مصالحه گران خارج ساخته شد، چندان دشوار نیست. ریچارد هالبروک قبلاً وضاحت داده بود که حکومت امریکا درپروسه مصالحه با طالبان نقش ندارد. گویا امریکا فشردن دست طالبان را هنوز قبل ازوقت می داند.

شبح طالبان درمارجه گشت می زند
بیست دوم حمل- بامداد
پاکستان وایران سعی دارند ولسوالی مارجه هلمند را درموجی از خطر امنیتی نگهدارند. دسته های جدیدی از طالبان به منطقه وارد شده و با نفرات سابق یکی شده اند. عملیات مارجه زیاد تلفات نداشت؛ همین امروضعیت جدیدی را پدید آورده است که هرطالب می تواند به راحتی درخانه های شهرپناه بگیرد و کسی هم مزاحمش نباشد.
گزارش می رسد که افراد باقی مانده درشهرک مارجه، مأموران ومجریان کارخانه های مواد مخدر اند که حالا ازبین رفته اما پول پیش پرداخت معاملات قبلی هنوز به طور مخفی میان دسته های معامله دار، درگردش است. بخشی ازساکنان مارجه، با طالبان همکاری دارند و اسلحه و مهمات شان را درخانه های شان نگهداری کرده و زمینه حضور شبانه جنگجویان را فراهم می کنند.  جالب این است که جنگجویان شبانه اکنون سیستم تبلیغاتی و هراس افگنی خاصی را به طور دهان به دهان سازمان داده اند و به مردم توضیح  می دهند که شما فریب نخورید. خارجی ها و حکومت تبلیغات نادرست می کردکه برای شما شفاخانه می سازد ومکاتب را باز می کند. حالاکجا شد مکاتب و شفاخانه ها؟ یک مشت افراد فاسد رامثل گذشته آورده اند تا بالای شما زور بگویند وهرچه دل شان خواست انجام دهند. تبلیغات طالبان عمدتاً به وسیله همین خانواده هایی که درشهرک زندگی دارند، انجام می شود.
یک منبع گفت: طالبان کاملا راست می گویند. نه مکاتب باز است. نه کمک های ضروری و نه هم بازسازی. دروغ امریکایی ها هم اظهرمن الشمس است.
احساس پررنج درصبح کابل
ساعت هشت ونیم
امروز هوا بی رنگ، غیرصمیمی وگزنده است. از دمادم صبح، سرمای آزاردهنده ای به جانم افتاده است. اپارتمان 101 به سمت جاده مزدحم مکروریان باز می شود. رنگ آسمان تیره، اما روشنایی  خام وآبکی برزمین ودرختان جاریست. از صدای وحشتناک هارن لاری ها متنفرم. هیچ کسی درین باره به هیچ کسی اعتراض نمی کند. لاقیدی و بی التزامی نسبت به این که ممکن است حرکات یک شخص برای دیگران بسیارعذاب آور باشد، روز تا روز درمیان مردم گسترش می یابد. بخشی ازنسل بیست و دو ساله ها عمیقاً رنجور ومعترض اند و کج خوو بی اعتقاد شده اند. قانون تحت هیچ نامی با زندگی روزانه رابطه ندارد. این فاجعه هیچ گاه درکشور سابقه نداشته است. تلاش سنگین و تب آلود به منظور قایم کردن حضور ونفوذ از سوی همه برضد همه جریان دارد. من که وضعیت را می بینم، بی تردید آبستن تغییر است؛ اما به چه شکلی؟!



نرمش سوال انگیز اوباما با حکومت کابل
ساعت نه ونیم
درین روزها، ذهن من به این نکته وصل است که آیا التهاب در روابط رئیس جمهور کرزی با متحدان امریکایی، بدون آن که زمینه را برای ایجاد بحران های دیگر، فراهم کند، مرهم پذیر است؟ خیلی فکر کردم؛ اما نتیجه ای که من به آن دست یافته ام و یا احساسی که برای من دست داده است؛ کاملاً برعکس تصور رسانه ها و نمایش های دپلوماتیک است. اوباما ظاهراً نامه دوستانه به کرزی ارسال کرده و از استقبال و پذیرایی وی در دوران سفرش به کابل ابراز خشنودی و امتنان کرده است. دوهفته بعد چه گونه به یاد اوباما آمده است که ازهمتای افغان خویش، به خاطرپیش آمد صمیمانه اش سپاسگزاری کند؟ همان روزنمی شد همین کار را کرد؟ اگر این طوربود، چرا ایشان حاضر نشد که حتی دریک نشست کوتاه رسانه ای درکابل حضور یابد و همین احساس خود را درگرماگرم پذیرایی میزبانان، ابراز نماید؟ چه اتفاق افتاد که کوه عظیم یخ بی اعتمادی یک ساله میان اوباما و کرزی یک شبه آب شد؟ آیا واقعاً قابل باور است؟
به نظرمن، نرمش رنجباراوباما دربرابر حکومت کرزی به ارزش حیاتی اش می ارزد. این نزدیکی یک جانبه نشان دادن هنر استفاده از زمان وظرفیت است. شاید مبالغه باشد که برخی ها گفته اند که تغییرناگهانی دربرخورد رهبرامریکا درمقابل آقای کرزی برتنش دوامدار و ریشه گرفته میان دوطرف" نقطه پایان گذاشته است." نتیجه گیری من برین تفکر استوار است که رویارویی، تمام نشده و حرف وسخن افراد رسمی و رسانه ها، با مسیراصلی قضیه متفاوت است.
 اصولاً برای حل یک گره کوچک، نمی شود بدون بحث وبسط مسأله گامی به جلو برداشت. نرمش آنی امریکا به معنی آن است که غرب وامریکا برای آن که بحران را به نفع خود مدیریت کرده و خاتمه دهد، به زمینه و زمان احتیاج دارد. غرب درصد ها سالی که سرگرم ایجاد تمدن و تحکیم بقای سرمایه بوده، به درستی یاد گرفته است که چه گونه به واقعیت ها به طورحیرت انگیزی تمکین کند؛ بی آن که به آن سرتسلیم بگذارد. شاید علت اصلی بازی دراماتیک واشنگتن، مصروف کردن ذهن مقامات کابل باشد تا دست کم درمدتی کوتاه، از انجام اقدامات تحریک آمیزبیشترعلیه غرب، دست بردارند.
ترس من این است که امریکا از پاکستان درمقابله با ایستاده گی بی موقع مقامات حکومتی کابل که هدفی جزبقا درقدرت ندارد، خواهان همکاری شود. گزارش هایی درمورد نزدیک ترشدن رقبای کرزی با نهاد های غربی وجود دارد. اگر روی طالبان به منظوراعمال فشار علیه تیم حکومت درکابل سرمایه گزاری شود، ساختار های مدنی و حقوقی و همچنان نهاد های دموکراتیک که درین سال ها درجامعه ما سربرآورده اند، با ضربات سختی مواجه خواهند شد. امریکا برخورد خود با کرزی را با شیوه های سخت و نرم وحتی مخرب دنبال خواهند کرد.

صحنۀ دیگر بازی برسربودجه
ظهربیست ویک حمل
دربودجۀ پیشنهادی سال 1389 که ازسوی ولسی جرگه ردشد؛ مسایل جالب اما تأسف باری گنجانیده شده است. اول این که بودجه عادی تقریباً یکنیم برابر بودجه توسعه ای است! دلیل وزارت مالیه این است که تأمین هزینه توسعه، درگرو شرایط کشورهای خارجی است و پرداخت آن، نیزدرحیطه حوادث وخیالات خارجی ها. مسأله دیگر، تفاوت فاحش  هزینه های مصرفی وزارت ها است. برخی اداره ها دو چند وزارت های حیاتی مثلاً وزارت تحصیلات عالی بودجه تقاضا کرده اند. درین بودجه، برای برخی پروژه هایی که درسال 1388 به اتمام رسیده اند، دوباره بودجه تقاضا شده است! دروهله اول، بودجه ترتیب شده، رد گردید. وزارت مالیه مدعی است که ولسی جرگه" مثل یک کودک شوخ وناسازگار، برای آن که  وجود خود را اثبات کند، بی سنجش، دست رد بربودجه سال 1389زده است!" اما ولسی جرگه با اشاره به دریافت های مستند مطابق ارجاع به متن بودجه پیشنهادی، صراحت می دهد که بودجه کنونی، نه برپایه مسئولیت ومکلفیت های ملی، بل، بربنای سلیقه و منافع یک قشر خاص حاکم برنظام ترتیب شده است.
نماینده وزارت مالیه چنین می گوید: ولسی جرگه می گوید که چرا بودجه انکشافی صرفاً بیست درصد درنظرگرفته شده، اما درعین حال مدعی است که دولت درسال گذشته، نتوانسته همین بیست درصد را هم مصرف کند، پس برایم سوال است که چرا برافزایش بودجه انکشافی اصراردارند؟
این دفاع آقای نجیب منلی، به آذان همان مردی می ماند که صدایش مردم را از شنیدن آذان بیزارمی ساخت. دفاع نکردن، خوب تر از دفاع بد  است! وزارت مالیه مسئول نظارت برامورمالی کشوراست. این حکومت است که باید درین باره برای مردم وضاحت بدهد. نه این که از دیگران استفسارکند. منلی طوری گپ می زند که ما بودجه را ترتیب کردیم، باقی امور به ما ربطی ندارد. ما کارخود را کردیم!
بودجه سازان که این طوراند، ازدیگرمسئولانی که فقط برای پرکردن جیب های خود درکمین نشسته اند، چه گله؟
وای به حال مردم... که نسبت به بحث بودجه ومسایلی ازین لون، سخت بی میل اند. آنان حکومت واین بودجه سازان را ازخود نمی دانند. خود را شریک دولت نمی دانند. چنین حاکمیتی، کارش به کجا خواهد کشید؟
حکومتی که ریاست دفتررئیس جمهور، به غیرازهزینه های امنیتی و بودجه نهاد های الحاقی آن، شش چند دیگرارگان های کلان حکومت، برای خود پول اختصاص می دهد، چقدربا آمال مردم نزدیک است؟

وحدت اقتصادی، وحدت دولتی، وحدت شخصی
ساعت سه
درسال های دهه سی خورشیدی عبدالملک خان عبدالرحیم زی، انحصارگرایی اقتصادی چند دلال تازه به میدان آمده خاندانی را هدف ضربه قرار داد؛ مگرتشکیلات دلالان که از سوی درباره شاهی حمایت می شد، متلاشی نگشت و سرانجام به بازداشت طویل المدت ملک خان شد. ملک خان قدرت ملی و ایمان داری خویش را طی 22 سال زندان به نمایش گذاشت وبا روحی سرشار ازنفرت، امید وخشم از دنیا رفت. درآن زمان ملک خان تشخیص داده بود که سررشته امور اقتصاد ضعیف مملکت دردست چهار دلال ( عبارت اند از سردارداود، مجیدزابلی، سردارهاشم وسردارنعیم) افتاده بود. وقتی دردوره صدارت داود خان به وزارت مالیه رسید، گروهی از کارشناسان ملی را جمع کرد و به میدان مبارزه با مافیای اقتصادی که دارایی های ملی را درقبضه خود گرفته بود، پا گذاشت. درآن زمان امتیاز مالیاتی کلیه اقلام صادراتی وواردات و همچنان مبادله ارز های خارجی به پول افغانی ( درجریان معاملات) کاملا در حیطه اختیار همین چهارنفربود. مفاد این همه معاملات به جای آن وارد سرمایه ملی شود، به حساب خارجی همان چهار نفر می ریخت. از سوی هم، اقتصاد کشور از رشد بازمانده و قدرتی که بتواند موانع را ازمیان بردارد وجود نداشت. ملک خان زلزله ای ایجاد کرد که تا اندازه ای طلسم غارت خاندانی را درعرصه اقتصاد مملکت مورد سوال قرار داد؛ اما درعوض، اتحادیه اقتصادی ضدملی او را از سرراه خود برداشت. داستان مقابله ملک خان با حلقات قدرت درآن سال ها طولانی است. اما هدف من از تذکار جریان آن زمان، مقایسه کم وبیش مشابه آن با حوادث اقتصادی امروز است.
تقریباً سیمای تشکیلاتی و قانونمندی غارت آن زمان با شگرد های شکل گرفته اقتصادی امروز، ازرهگذر حرکت کلی با هم مشابه اند. حالا نیز دلالان اقتصادی با بهره گیری از زمین های دولتی، دارایی های ملی، معامله ها درعرصه تورید و صادرات، ( هرچند پیچیده وتوسعه یافته است) قرارداد ها، زدوبند های بانکی، سرقفلی دادن اماکن تجاری بزرگ، شراکت سیاه درجمع آوری پول نامشروع، اشتراک مقامات ارشد به هدف بازکردن موانع اداری برای غارت گران، مصالح اقتصاد ملی را قبضه کردند. یگانه تفاوت آن است که درآن زمان، یک قشربالایی اشرافیت خاندانی همه چیز را دردست داشت؛ حالا قشر پول اندوز کلان که شمار شان بیشتر است و به اقوام مختلف تعلق دارند، دریک شراکت دولتی، نظامی، معامله خارجی ( با امریکا ودیگر کشورها) اقتصاد ملی را به همان سرنوشتی بدل کرده اند که معامله گران خارجی درتفاهم با آنان، برنامه ریزی کرده اند. افراد ردۀ دوم این اتحادیۀ عنکبوتی، درسطح شهرها و محلات، قرارداد ها و ساختمان سازی، نفوذ خود را عمیقاً مسلط کرده اند. قضا، اداره، شهرداری، دادستانی و پلیس ناگزیر دربند روابط همین طیف است. بدین ترتیب، سرنوشت اقتصاد ملی افغانستان مانند سرنوشت سیاسی کشور، دریک تونل تاریک سیرمی کند.
فساد مالی خارجی ها
ساعت یازده شب
گزارش های مؤثق می رسد که اداره های خارجی که درامور بازسازی و سایرفعالیت های امنیتی درافغانستان کارمی کنند، از روی یک برنامه منظم به حیف ومیل پول های کشورهای شان مشغولند. هیچ مرجعی بین المللی تا کنون ازدخل وخرج این مؤسسات نظارت نکرده و کاسه وکوزه فساد را به سرحکومت افغانستان می شکنند تا رد پای خود شان را گم کنند. مثلاً قطعات پی، آر، تی مؤظف درولایات کشور، به منابع مطمئن پول اندوزی و استفاده ناجایز ازحساب هزینه های نظامی و بازسازی برای افغانستان مبدل شده اند. حتی لاری های کلان حامل مواد نفتی که به پایگاه های نیروهای خارجی موادسوختی تأمین می کنند، بالون های نفتی خویش را به طور نیمه درذخایرخالی کرده و نیم دیگر را دربازار های کابل و درپمپ استیشن ها به فروش می رسانند. منبع خبر می افزاید: فرماندهان قطعات پی آرتی، به طور مستقیم با فساد کاران مالی رابطه دارند و پول های ناجایز را میان خویش تقسیم می کنند. وقتی بالون های بزرگ نفت به وسیله راننده ها وقراردادی ها به طورنیمه درذخایر پی آرتی خالی می شوند، فرماندهان پی ارتی سند تحویل گیری صددرصد مواد لوژستیکی را برای شان می نویسند!

آشتی ملی مساوی جنگ
بامداد 23 حمل
تاریخ بیست سال اخیرافغانستان نشان می دهد، که نواختن سازمصالحه ملی، که معمولاً بعد ازیک دوره جنگ و دشمنی به حیث جزء سیاست رژیم ها مطرح می شود، موجب وحشت کشورهای منطقه می شود. اعلام سیاست "مصالحه ملی" از سوی دکترنجیب الله، برخلاف برنامۀ سیاسی واستخباراتی پاکستان و روسیه بود. هرچه درداخل، تبلیغات برای ختم جنگ و منازعه به راه می افتاد و تلاش های مردمی سازمان داده می شد، حلقاتی که جنگ را به صلاح خویش می دیدند، به طورخاموش، اما تب آلود، تنور جنگ را باد می دادند. صلح وجنگ درین کشور، هماره به صلاحدید دشمنان افغانستان بوده است. ماه های قبل از سقوط دکترنجیب الله به ماه های اخیر حکومت آقای کرزی شباهت دارد. نوعی خاموشی مرموز حاکم شده است. مثل آخرین ماه های رژیم نجیب. درآن زمان، ایجاد ثبات به  زیان پاکستان وروسیه بود. زیرساخت های وسیع تسلیحاتی افغانستان خطری بازدارنده دربرابر پاکستان بود. روس ها به دلیل ویران کردن افغانستان، از رخنه جنگ به سوی قلمرو آسیایی خویش بیمناک بودند. دکترنجیب ازاهداف کوتاه مدت و نحوه برخورد با منطقه وافغانستان اطلاعات گسترده ای داشت. از سویی هم، روسیه از نزدیکی احتمالی واشنگتن و نجیب تشویق داشت. باید دکترنجیب با تمام داروندار خویش درهم می شکست. موفقیت روند مصالحه، اهداف  پاکستان را به طور کامل تضمین نمی کرد. حالا نیز همان داستان تکرارمی شود. مصالحه ملی به رهبری آقای کرزی، به زیان پاکستان و امریکا است. هدف سیاست جاری، معلق گذاشتن سرنوشت مصالحه و ثبات درافغانستان است. برنامه های طولانی مدت اعلام ناشده غرب، تا هنوزدرمرحله آغازین خود است. جنگ چندین کشور برضد چندین کشور تازه آغاز شده است. این جنگ دراستقامت های اقتصادی، استخباراتی و استراتیژیک باید ادامه یابد.
سیاست مصالحه کرزی چانس پیروزی ندارد. به دو دلیل:
یک: به ضررپاکستان وامریکا است.
دو: ایران ازآن برضد امریکا استفاده می کند.
سه:بنیاد این تلاش ها، ابقای حکومت کنونی است که امریکا با آن مخالف است.

بشیربیژن حزب دیگر می سازد
حزب سازی برای برخی از روشنفکران یک مصروفیت جالب، ایده آل وانباشته از مزیت هایی است که فقط خود شان می توانند ازآن استفاده کنند. درطی سال های اخیر بیش ازصد حزب مجوز فعالیت دریافت کردند؛ اما هیچ یکی نتوانست تعریف حزب را درتشکیلات وعملکرد های خویش، تمثیل کند. اکثر این احزاب که مطابق ذوق افراد و مد روز تشکیل شدند، اکنون هرکدام صد نفر را هم با خود ندارند! بعضی ها به این گمان بودند که با تشکیل حزب، مهم نیست که چیزی درباره ویژه گی های یک حزب بدانند. مهم نیست که حزب سازان یک کتاب را در زندگی خویش نخوانده باشند. کمک خارجی ها باید جلب شود. بدین ترتیب نوعی تجارت سیاه درحال شکل گرفتن بود؛ اما فعالان سیاسی و صاحبان احزاب کوچک ازاهداف کشورها و اوضاع کشورخویش درک و دریافت درست نداشتند. ازسیاست جهانی چیزی درک نکرده بودند. ازماهیت فلسفی تئوری بازار چیزی نمی دانستند. وقتی احزاب را درست کردند؛ به هر دری زدند و به هرمرجعی درتماس شدند؛ چیزی حاصل شان نشد. هنوز هم بسیاری از مالکان احزاب فامیلی که چیزی جزاجتماع کوچک دوستان وخویشاوندان نیست، به این نتیجه نرسیده اند که عنصراصلی که حرکت احزاب را به وجود می آورد، تفکرواندیشه و قدرت انسانی برای مبارزه، مقاومت، داشتن طرح ودورنما برای کشور است. حال که تعداد کثیری ازین دکان های سیاسی مسدود شده است، دوست من بشیربیژن تصمیم گرفته است که دست به تجدید حیات سیاسی خویش بزند.
بشیر بیژن چند سال با کمال صداقت، به حیث جاده صاف لطیف پدرام، به اصطلاح" تا دوید وبالادوید." وقتی دکان سیاسی و مؤقتی پدرام دستخوش کساد شد، بیژن خودش را نامزد انتخابات ریاست جمهوری کرد. من البته مخالف این گونه خیزهای بلند بودم. درآن روزها، بیژن مست امورسازماندهی و تأمین ارتباطات بود. چهل روزپیش ازبرگزاری انتخابات درنشستی که جمعی ازدوستان درخانه من، بیژن صاف وساده گفت:
از جمع بیش ازچهل کاندیدای ریاست جمهوری، درآخرکار، دو نفر رو در روی هم قرارمی گیرند. یکی من ویکی آقای کرزی!
این فرضیۀ بیژن بود. درعمل چنین نشد. همان روزها سیدجلال کریم قاصدی برای بیژن روانه کردو پیام دادکه اگر با من ملحق شوی، یک صد هزاردالر برایت می دهم. بیژن درکمال خونسردی جواب رد داد. ( بعداً ندامت کشید.!)
بعد ازانتخابات از من پرسید:
یک حزب دیگر با اجندای جدید باید بسازم.
تصادفی مشوره دادم:
به نام " حزب بقای افغانستان"!
بیژن لبخند زد:
والله خوب نام است.
حالا حزب بقای افغانستان را می سازد. البته مشوره من این است که حزب باید استخوان بندی فکری و تاریخی خود را محکم کند. دوم این که علیه غرب قرار نگیرد. به بازیچه کشورهای همسایه بدل نشود. نکته آخر این که خوشحالم که بیژن با آن که به اصطلاح آب هفت رژیم مختلف را خورده است، هنوز هم برای این گونه کارها، خسته گی ناپذیر است!

گاهواره طالبان درکندزتکان می خورد
ساعت هشت وسی
خبر می رسد که طالبان درکندز مانورهای خود برای حضورنمایی جدید را آغاز کرده اند. جای تعجب است که طالبان دربستر شمال، چه گونه راحت و بدون دردسر ظهور کردند؟ آیا انتقالات جنگجویان به وسیله چرخبال های خارجی درسال گذشته، کمرطالبان را درآن جا محکم کرده است؟ من فکر می کنم که پاکستان وانگلیس از مدت ها پیش خیال داشتند، برای پیچیده ترکردن وضع برای نیروهای امریکایی، جبهه دیگری درشمال بازشود. انتقال جنگ از جنوب به شمال، جزوبرنامه ای خیلی سری بودکه به تدریج شکل علنی به خود گرفت. وقتی رابطه میان کرزی وامریکا به سردی گرائید و رهبران سابق مخالف طالبان به کرزی پیوستند، گشایش جبهه طالبان درشمال تحرک تازه ای به خود گرفت و علاماتی مشاهده شدکه نیروهای امریکایی نیز درارتباط به ایجاد پایگاه های طالبان درشمال به حیث قوت های ریزرفی اپراتیفی بی علاقه نبودند. بعد از آن که تنش میان کرزی و امریکاییان به نقطه اوج رسید، طالبان کندز نیز به دروازه های شهر رسیده اند. قوت های مستقر ناتو درکندزتلاش لازم برای محو دسته های طالبان را نکرده اند. گروه طالبان در قدم اول، بقایای محلی حزب اسلامی را از بغلان بیرون راندند. این احتمال وجود داردکه درمراحل بعدی، به سوی قرارگاه های دیگر "تنظیم ها" دوربخورند.
من هرچه دربارۀ وضع آینده شمال به خصوص کندز وبغلان می اندیشم، تصاویرپر ازابهام و پرسش پیش چشمانم به حرکت درمی آیند.
طی تابستان سال گذشته، دسته های مسلح جنگجویان چچینی، ازبک و عرب به شمول تفنگداران محلی طالبان درکندز، ناگهان دو باره ظهور کردند. رئیس جمهورکرزی نیز نسبت به پرواز های مرموز طیارات به هدف انتقال جنگجویان به شمال ابراز نگرانی کرد؛ اما سپس درین باره سخن نگفت. یکی از مقامات امنیتی که سال گذشته درجمع یک هیأت ویژه حقیقت یابی به کندز رفته بود به من گفت:
دسته های خارجی طالبان از منطقه ناپدید شده اند!
سوال این است که به کجا رفته اند؟ آیا دسته های مذکور که  اکثراً ازکشورهای آسیای میانه بودند، فرصت نیافته اند که به سوی سلسله کوه های بی پایانی که کشورهای ازبکستان، قرغیزستان وتاجکستان را با هم ارتباط می دهند، پراکنده شده اند؟

آئینه من و کابل
ساعت ده و بیست
یک هفته قبل، خیلی ساده، با خوردن کباب گوسفند، یک دندان پائینی ام ترک برداشت. حالا حس می کنم به دکترمراجعه کنم. ازازدحام شهر منتفرم. خیلی سعی می کنم پیاده بروم. موتر بلای جان آدم است درین شهر. مردم روز تا روز برخورد مدنی ونزاکت های اجتماعی را فراموش می کنند... نشانه های یوم البدتر... چیزی به نام کنترول درشهر وجود ندارد. مردم خود شان، خود را کنترول می کنند و به اصطلاح گذاره می کنند. موتر های پلیس، اردوی ملی و وسایط دنباله دار همراه با تفنگداران عینک پوش و بعضاً نقاب دار، هرنوع امید برای ایجاد روحیۀ نرمش، مدارا و نظم آفرینی را دروجود شهروندان ضعیف می کند. موترهای زره دار خارجی ها، سمبول های وحشت اند. موترهای شیشه سیاه و ضخیم که در مسیرجاده ها ظاهر می شوند، همه را می ترسانند. نمی دانم که آینده شهر چه خواهد شد؟ تقریباَ تمامی راه های مرکزی و چهارراهی ها به وسیله دیوارهای بلند سمنتی مسدود اند. دیوارهای بسیار بلند سمنتی دراطراف دفاتر و مراکزخارجی، چهره کابل را خیلی زشت ساخته است. ازدحام عصبانی کننده است و آدم وقتی برای پیمودن ده دقیقه فاصله، یک ساعت یا بیشترازآن، درموجی از موترها وموانع گیرمی افتد، به شدت بدبین می شود. من زمانی دستخوش نا امیدی می شوم که دررفتار و کردار همه مردم، نوعی لاقیدی، بی مسئولیتی دربرابر دیگران ومحیط زیست، راه رفتن خنده آور، صداهای ناهنجار درملاعام، فحش گویی و مزاحمت های عقده مندانه را مشاهده می کنم. جالب این است به هراندازه ای که مظاهر پررویی و گستاخی درمیان مردم پررنگ تر می شود، بیچاره گی ودردمندی نیز از نگاه های شان ساطع است. معمولاً بیشتر از حد ترسو اند؛ مگرتظاهر به سرشاری وبی خیالی می کنند. سطح توجه به نظم ونظافت شخصی نیز بسیار پائین آمده است. هیچ کسی نسبت به روفتن کثافات و دور کردن لاشه های قوطی های فلزی وپلاستیکی از دم راه خود شان توجه نمی کند. حتی بی تفاوتی شهروندان کابل، خیلی عمیق تراز بیگانه هایی است که بعضاً روی جاده های کابل هنگام پیاده روی مشاهده می شوند. این وضعیت روانی اجتماعی خیلی خطرناک ومرگباراست.
مثلاً درجاده میدان هوایی به سوی خیرخانه که به همت جناب محترم سخی نورزاد شهردارسابق اعمارشد، هزاران موتر ازنوع آخرین مودل دارای قیمت از پنج هزاردالر تا دوصد هزار دالر در رفت و آمد اند. سرنشینان این موترها از افراد عادی گرفته تا وزیران، والی ها، فرماندهان ارشد خلاصه رهبران بانک ها، شرکت های بزرگ و .... می باشند. من همیشه ازین مسیر به سوی شهر می آیم و به سوی خیرخانه یا کارته پروان می روم. بارها اتفاق افتاده است که یک سگ ولگرد به هنگام عبور از عرض جاده، با موتری تصادم می کند و پیکرش روی سرک می چسبد. اما هیچ کس، نه شهردار، نه رئیس ناحیه، نه شهروند، نه کسی که جسد متلاشی شده سگ ازخانه اش فقط ده متر فاصله دارد، نه پلیس، نه فرماندهان و نه.... که همه لحظه به لحظه از روی جسد آغشته به خون وبوی سگ عبورمی کنند، هیچ یک، برای دورکردن نعش سگ کوچکترین اقدامی انجام نمی دهند. وزیریا فرمانده پلیس یا فرمانده ارتش ملی یا هرکس دیگر... خیلی ساده می توانند نعش سگ را ازآن جا دور کنند.
روزبعد، می بینی که نعش کاملاً جزو کف جاده شده وبه رنگ سیاه درآمده است. بوی بدی به دماغ می زند اما عابران گویی از یک سرزمین دیگری اند که به سرزمین دیگری می روند. مثلی که ازمسیر یک جنگل بی صاحب می گذرند و به هیچ چیزی درین مسیر جوابگو نیستند. درنتیجه نعش سگ طی روز های بعد، ازبرکت عبور و فشرده شدن زیرارابه های موتر ها، خشک وتجزیه می شود وآخرلاامر به ذرات گروخاک وهوا مخلوط می شودوواپس به دماغ وشش همین عابران عادی وغیرعادی فرو رفته و ته نشین می گردد. این است یک نمونه ازفرهنگ شهری کابل امروز!
اگرزمان لاف وگزاف فرابرسد، هرکس، بی سواد یا با سواد، حرف مفت برزبان می راندمی گوید:
برادر ما پنج هزارساله تاریخ داریم... ما آدم های خورد نیستیم...
 وازین قبیل اراجیف خنده آور....
اصل رعایت که جزو انسانیت، افغانیت واسلامیت است، کاملا اززندگی روزمره ناپدید شده است. گروه های بی هویت با موتر های بادآورده ، تسلیم عقده های حقارت و هیجان های پاسخ نیافته خویش اند. انسان روشنفکر و آدم هایی که روح مدنیت پرور و بلند دارند، درین گیرودار به بی رحمانه ترین شکلی، شکنجه می شوند. بسیاری از بیست ساله ها وبیست و پنج ساله ها  از زندگی به شدت بیزار اند و به آینده هیچ اعتمادی ندارد.
خدایا این مردم چقدر ترسو، بی تفاوت و بی مصرف شده اند!

احمدشاه مسعود چه می گفت؟
عصربیست وسوم حمل- 1389
من درین اواخرمؤفق شدم که یک بخش کوچک سخنرانی ویژه شادروان احمدشاه مسعود را که حدود بیش ازبیست سال پیش درشرایط دشوارجنگ ایراد شده، گوش کنم. سخنرانی ایشان درسیمینار آموزشی یک هفته ای درپنجشیربوده که درزمینه های مختلف، ابرازنظرکرده و تحلیل های عجیبی ارائه کرده است که درمیان نسل فرماندهان جهاد، کاملاً منحصربه فرد است. درین یادداشت ها، برشی ازنظرات وی را از نوار به نوشت می آورم:
" وقتی درکشورهای آسیایی و یا اسلامی، ملتی بتواند روی پای خود بیایستد، زندگی یک امریکایی درآنسوی جهان خراب می شود. به اروپا توجه کنید: ذخایرانگلیس از قبیل نفت وگار، آهن و معادن حیاتی ته کشیده است. فرانسه و بلجیم نیز درهمین قطار اند. اما ثروت جهان دیگر را مصرف می کنند. جاپان از لحاظ مساحت، نیم افغانستان است. معادن حیاتی آهن، برنج ونفت ندارد. اما دانش وفن را در اختیار دارد. این کشور، طلا، آهن، پنبه ونفت و... را از جاهای دیگر می آورد. بعداَ از مواد خام وارداتی خصوصاً پترول انواع محصولات پتروشیمی، لباس (  مثلا تترس که ما می پوشیم) تترون، وسایل پلاستیکی می سازد. درقسمت لباس ازمواد وارداتی به خصوص پترول بیش ازهزار نوع لباس تولید می کند. خودش هیچ منابعی ندارد. همه معادن برای تولید را از خارج می آورد و به کالا تبدیل می کند. اما ما هنر استفاده از مواد طبیعی مثلاً پنبه را نداریم. جرمنی و جاپان دانش وعلم استفاده ازین منابع را دارند.
تمام این کشورها، به دلیل زندگی سطح بالا وقوی، ضرورت دارند تا کشورهای جهان سوم را دردست خود داشته باشند. این ها هرگز نمی خواهند تا کشورهای غیرغربی و اسلامی، ( دارای تکنیک ضعیف اما دارنده ذخایربزرگ مواد خام صنعتی) صاحب فابریکه، پالایشگاه های نیرومند برای استفاده از منابع خود شان شوند. کشورهای بزرگ وظیفه دارند تا نگذارند که این کشور ها قدرت تولید پیدا کنند.
حالا معلوم می شود که اگر ما  مثلاً حکومت مستقل داشته واراده به پا ایستادن داشته باشیم، چرا محصولات خام یا پنبه خود را به دیگران بدهیم؟ مخالفت جاپان، روسیه و امریکا و ... با کسانی است که درین کشورها صدا بلند می کنند.
توجه کنید. تاجکستان شصت سال پنبه تولید کرد اما حالا چرا یک جوره لباس نمی تواند تولید کند؟ کارخانه های مادرهمه در خاک روسیه بودند. هیچ چیزی درآن جا نبود.
کسی به من قصه کرد:
رئیس جمهورازبکستان بعد ازفروپاشی شوروی فرصت پیدا کردکه به داخل معدن طلای کشورش برود. او دربرابر کمره های تلویزیون یک پارچه طلا را دردست گرفت وگفت: من اولین کسی هستم که طلای وطنم را درست می گیرم وحق این را پیدا کرده ام که بعد ازچهل سال به داخل معدن پا بگذارم. کمونیست های افغانستان ناحق افسوس می خوردند. حالا هم روس ها درآن جا کار می  کنند. ازبک ها طریق استخراج طلا را نمی دانند. خاصیت استعمار است که ازچند نظر باید بریک کشورتسلط یابند. مثلاً یک کسی ازغرب می آید حرکاتش درست مثل میمون است که از ظواهر غربی تقلید می کند. شستشوی فکری شده. جنرال اسلم بیگ درزمان جنگ خلیج برضد امریکا گپ زده بود، چرا تا امروز روی پای ایستاده نیست؟ دیدید که چطور ازکار برکنار شد؟ دیدید که پاکستان درمسأله افغانستان چطور تابع امریکا شد؟ امپریالیزم سیاست تک محصولی را پیش می برد. کشورها را چنان به خود وابسته می کندکه اگرمثلاً امریکا چیزی را برای کشوری ندهد، سقوط می کند. مثال دیگر:
تاجکستان محصول پنبه دارد؛ اما اگر روسیه آن را نخرد، تاجک ها گرسنه می مانند. عمده ترین کار امپریالیزم آن است که محصولات طبیعی یک کشور را از بین می برد. درایران به شاه می گفتند که به تولید شیروگندم چه ضرورت داری...ما ارزان می دهیم. ام وقتی گندم بالای ایران قطع شد، دیدید که چه وضع بحرانی پیش آمد. امپریالیزم هیچ کشوری را آباد نمی کند. وهیچ نمی گذارد که تولید ملی رشد کند.
سی سال تمام روس ها درمعادن گاز وتیل ما کار کردند اما امروز ما صاحب گاز و تیل نشدیم. میتر گاز را هم درخاک خود نصب کرده بودند. میلیون افغانی مصروف شدکه هزاران جا را برمه کاری کردند. اما بگوئید که امروز ما پترول داریم؟ چرا که از اول تصمیم برین بودکه ما هیچ گاه نتوانیم روی پای خود ایستاده شویم.
تا کنون بیشتر ازین نتوانستم دنباله سخنان مسعود را از روی نوار پیاده کنم.
یک نگاه به صبح
 بیست وچهارحمل
بامداد ساعت نه
دیرتر خوابیدم. یکی دو صحنه خواب ناخوش دیدم. من کمتر خواب می بینم. به اثرات واقعی خواب درزندگی هم اعتقادی ندارم. هیاهوی صبح با تجمع کاروان موتر ها روی جاده ای که به سوی چهارراهی مسعود می رود، سازیک نواختی را می ماند که جاذبه اش را از دست داده است. از پس شیشه شلوغی بی هدف مملو از از بی نظمی کابل قابل مشاهده است. آفتاب مثل روزهای قبل، رنگ پریده، فاقد بشارت وزیبایی است. بهتر است ابری باشد و ببارد. راننده ها بی جهت هارن می زنند. خوب می بینند که قطار وسایط مورچه رو به سوی چهارراهی و ایستگاه نظارت پلیس درحرکت است اما عادت کرده اند که هارن بزنند. این عمل نشان می دهد که جامعه تا حد میزانی کم حوصله است و می خواهد از روی شانه واقعیت به جلو بپرد.

نام نویسی انتخابات
ساعت نه وپانزده
ثبت نام نامزد های انتخابات پارلمانی تا چند روز دیگر شروع می شود. برای من تا حال، مبرهن نیست که آیا می توانم خودم را نامزد کنم یا خیر؟ دلیل روشن است: مجریان برگزاری انتخابات کی ها خواهند بود؟ کارنظارت برنظارت برصندوق ها و شمارش گر ها برعهده کدام مرجعی خواهد بود که بتوان بربی طرفی آن ها اعتماد کرد؟ من از پنج سال به این سو، از مزه منقدین صریح اعمال حکومت و دولت بوده ام. خصوصاً بسیاری از مقامات به علت آن که به اسناد دسترسی دارم، از من بیزار اند وتیم ائتلافی حاکم هرگز حاضر نیست مرا روی کرسی پارلمان آینده بییند. منازعه برسراین که رئیس وسایر اعضای رهبری کمیسیون انتخابات آیا از سوی جامعه جهانی گزینش شوند یا ازسوی دولت، هنوز دست ناخورده باقیست. به نظرمی رسد که این قضیه می تواند بازهم زخم تشنج وبحران لفظی میان کرزی وامریکا را باز کند. فکر می کنم اعادۀ صلاحیت جامعه جهانی برای نظارت پروسه انتخابات می تواند راه را برای آدم هایی مثل من در رقابت های انتخاباتی بگشاید؛ درغیرآن، من از خیر این کار می گذرم. نتیجه گیری من این است که جامعه جهانی هرگزحاضر نیست که هم قوه اجرائیه و هم نهاد قانون گذاری را دراختیار بلامانع تیم آقای کرزی قرار دهد.  کشورهای همسایه که از تیم حاکم حمایت می کنند، خیلی تلاش خواهند کرد تا وزنۀ نفوذ خویش را طوری به کار گیرند تا لنگرحکومت درپارلمان سنگین تر شود. اصلاً یک رویارویی منطقه ای درجریان است. باید درین باره با بعضی رفقا مشوره کنم.

سوال قندهار جواب می طلبد
ساعت ده
همزمان با نزدیک ترشدن موعد عملیات احتمالی قوای امریکایی- افغان دراطراف قندهار، اتفاق های می افتد که رنگ وبوی عادی ندارد. حمله فدائیان طالب بالای ریاست امنیت ملی و تیراندازی قوای ناتو برموتر حامل غیرنظامیان، مصداق این گفته است. قندهار از لحاظ موقعیت جغرافیایی، کلید افغانستان است. پاکستان از استقراروضعیت درقندهاربیمناک است. تأمین اقتدار درقندهار، موجب صدوراقتدار به بلوچستان وهرات و ایران است. من معتقدم که تیمورشاه ابدالی بعد از آن که مرکزحکومت خود را به کابل آورد، اشتباه تاریخی وجبران ناپذیری را مرتکب شد و از همان آوان، افغانستان را درمیدان بازی های منطقه ای رها کرد. قندهار درآن زمان مرکزمهم برای تعیین سیاست درمنطقه بود. قاجاری های ایران به تحریک انگلیس، پروژه دایمی بحران زایی را ازسمت هرات به سوی قندهار وکابل دردست اجرا گرفتند وبدین ترتیب، تمامی متصرفات افغان ها در هند به تدریج از بین رفت و نوبت به صدور نفاق به قندهار و کابل رسید و جان بسیاری از پادشاهان وشهزاده گان را گرفت.
اگرازین شرح مقدمه تاریخی بگذرم، باید بگویم که بازگشت استقرار درقندهار، شخصیت های سیاسی آن ولارا فعال تر کرده و به حیث رقبای منطقه ای آقای کرزی با سرعت روی صحنه ظاهر می شوند. پاکستان وایران ازعملیات درقندهار ناراضی اند و تأمین ثبات درقندهار و هلمند ودرمجموع ( حوزه جنوب غرب) مرحله جدیدی از زورآمازمایی ها میان کشورهای منطقه وامریکا را به وجود می آورد. نکته اصلی دیگر آن است که امریکایی ها درصدد تقویت پایگاه نظامی خود درقندهار اند و پیشاپیش، موجبات خطر ومزاحمت را از سر راه خویش بر می دارند.

جنگ استخباراتی وتوطئه قتل والی هلمند
ساعت دوازده ظهر
به تاریخ بیست حمل، سه دکتروکارمند ایتالیایی مؤظف درشفاخانه ایمرجنسی ایتالیا درآن ولا، همراه با شش نفرازهمکاران افغان آن ها ازسوی اداره امنیت ملی بازداشت  شده اند. دوواسکت مخصوص عملیات انتحاری، دوتفنگچه و مقداری مواد انفجاری بسیار قوی از دیپوی شفاخانه کشف شده که درکارتن های دارو جا به جا شده بودند. مقامات امنیتی تصریح کرده اند که گروه دکتران خارجی وکارمندان شفاخانه ایمرجنسی درهلمند، ظرف یک ماه  تحت پیگرد وتحقیقات قرارداشتند ومسیر توطئه از شهرکویته پاکستان تا هلمند را کاملاً تحت نظارت داشتند و سرانجام، از وقوع عملیات انتحاری به هدف کشتن آقای گلاب منگل والی ولایت جلوگیری کردند. منابع امنیت ملی تذکر داده اند که رئیس شفاخانه ایمرجنسی دربدل همکاری درپروژه کشتن والی هلمند و تنظمیم مسیرانتحاری ها و جا به جایی آنان با بهره گیری از وسایل وامکانات شفاخانه، مبلغ پنج صد هزاردالر به طورپیش پرداخت دریافت کرده است.  تحویلدار دیپوی شفاخانه دراوراق ابتدایی استجواب گفته است که وقتی کارتن های داروبرای آخرین بار وارد انبارگردید، مسئول گارد شفاخانه ازمن خواست تا کلید انبار را برایش تحویل بدهم. وی افزود:
درطی بیست سال سابقه کاری ام درشفاخانه ایمرجنسی این نخستین بار بودکه کلید تحویلخانه را از من گرفتند. این عمل نزد من سوالی را ایجاد کرده بود که اکنون بعد از بازداشت گروه کارمندان، جوابش را دریافتم.
بررسی ماجرا:
توسعه مناطق تحت نفوذ نیروهای امریکایی درهلمند، سه کشور( ایران، پاکستان وانگلیس) را نسبت به ادامه این روند نگران کرده است. خارج کردن هلمند از دایره نفوذ این کشورها، ازلحاظ استراتیژیک بسیار با اهمیت است.   امریکایی ها ظاهراً تصمیم دارند که یکه تازی خود درین محور را عملی کنند. تحقق این پلان، درواقع زوال حضور فعال کشورهای مخالف امریکا درمیدان بازی های پیچیده هلمند است که قبل از همه، ازرهگذر ظرفیت های اقتصادی، چیزهای زیادی را از دست می دهند. بازی خونین درهلمند برای هریک ازین کشورها، به زحمت و مصارفش می ارزد. مثلاً:
هلمند کشت گاه اصلی خشخاش، محل پروسس، تولید تنظیم بسته های مواد مخدر در سطح جهان است. دروهله دوم، ترمینال مرکزی مدیریت منطقه ای و صدور کاروان های مال التجاره مخدر به سوی ایران وپاکستان و ( با توجه به حضورپایگاه بزرگ انگلیس وامریکا) واروپا به شمار می رود. بدین ترتیب، اهمیت اقتصادی وجهانی هلمند به عیان متبلور است. گذشته ازین، موقعیت جغرافیایی این ولایت که پلی میان ایران، پاکستان وافغانستان است، درواقع مسیراصلی عملیات غرب به سوی پاکستان وایران است. ولسوالی موسی قلعه، به مثابۀ دروازه اصلی یک قلعۀ بزرگ است که تسلط برین دروازه، تمامی هلمند وسپس کلیه نواحی همجوار این ولایت، درتیررس اطلاعاتی و نظامی نیروی غالب قرار می گیرد. سه کشور درگیردرمنازعه خاموش با ابرقدرت امریکا، هیچ گاه به آسانی از حوزه هلمند عقب نشینی نخواهند کرد. پس مؤثرترین و ارزان ترین وسیله مقاومت درجنگ استراتیژیک، در دست طالبان ویا استفاده تجارتی از آنان در پیشبرد عملیات است. طالبان هلمند هیچ
گاه یک دست نبوده اند. دسته های مسلح چند ملیتی که هماره از پاکستان به سوی هلمند سرازیرشده اند، عمدتاً از سوی استخبارات مشترک پاکستان و انگلیس مدیریت می شوند. همکاری ایرانی ها نیز درعرصه فراهم آوری تجهیزات انفجاری و مخابراتی برای طالبان درهلمند جزو برنامه خرابکاری مشترک با پاکستان وانگلیس بوده است. بعد از کشته شدن ملادادالله، شبکه های طالبان پروتوکولی با امریکایی ها کم کم درمنطقه حضور پررنگ تریافتند. حضور بیشتر نظامیان امریکایی درهلمند، بالطبع، رویارویی نظامی را افزایش داده و سقوط ولسوالی مارجه به وسیله نیروهای امریکایی، ضدحمله سه کشور مذکور را به مرحله تازه کشانیده است. قبل از کشته شدن ملادادالله، امریکایی ها مصرانه از پاکستان می خواستند که ملادادالله را زنده برای آنان تحویل دهد. این چانه زدن ها مدت ها دوام کردتا آن که کوماندو های امریکایی خود وارد معرکه شدند. ملادادالله بعد ازچند بار محاصره ونجات، دریک موقعیت دشوارقرار گرفت.  نیروهای امریکایی به سوی مخفیگاه ملادادالله پیوسته نزدیک می شدند. درچنین احوال، پاکستان و انگلیس تصمیم گرفتندکه ملادادالله را قبل از آن که زنده به دام امریکایی ها بیافتد، ازصحنه بازی خارج کنند. چنان که همین کار را کردند. گزارش ها می گفتند که ملادادالله از عقب مورد تیراندازی قرارگرفته بود.
از نظر امریکایی ها، برای پیشروی به مرکزبازی های جدی تر، تسخیر و یک دست کردن هلمند ضروری است. گلاب منگل ازافراد باهوش ومتحد امریکاییان است و کفایت کاری وی درتحولات هلمند چشمگیر بوده است. گویا پاکستان و ایران وانگلیس درنخستین مرحله ازضد حمله اطلاعاتی خویش، حذف گلاب منگل ازصحنه را طراحی کرده بودند. تاکنون هیچ والی به اندازه گلاب منگل، نمایش اقتدار از خود نشان نداده است. احتمالاً نتیجه گیری چنین بوده است که قدرت گیری گلاب منگل، درد سرهای جدی را برای آنان ایجاد خواهد کرد. مطالعه اطلاعاتی به منظور رخنه به سوی هدف، نشان داده بود که این پلان با بهره گیری از موقعیت ایتالیایی های شفاخانه ایمرجنسی که آزادانه سواربرموتر های مخصوص به هرجا می توانند بروند، قابل اجرا است. افراد پلیس، مأموران ولایت و شخص والی ومقامات هلمند بالاثر روحیۀ مسامحه ورعایت دربرابر کارکنان خارجی نسبت به باربندی موترها و رفت و آمد آنان به استقامت های مختلف، نظارت مقیدانه اعمال نمی کردند. این نقطه ضعف، ممکن است درهمه جای افغانستان، حادثه بیافریند و مچ خارجی ها را هم کسی نگیرد. اما امنیت ملی شبکه مذکور را رد گیری کرده بود. ظن امنیت ملی از زمان کشته شدن اجمل نقشبندی درسال 2007 نسبت به فعالیت ایتالیایی ها حساس تر شده بود. این نکته ای بود که کارکنان ایتالیایی چندان به آن دقت نکرده بودند.  امنیت ملی دهلیز حرکت از پاکستان به سوی هلمند و تماس های متهمان با عناصر مخالف درکویته را تحت پوشش خود داشت واطلاعات کسب کرده بود. حال این سوال مطرح است که آیا مقامات نظامی و رسمی ایتالیا ازارتباط  شبکه ایتالیایی ها با مراکزتروریستی درکویته و ماهیت کارهای آن ها آگاهی داشته اند ویاخیر؟
من معتقدم که این مسأله چندان غیررسمی هم نمی تواند باشد. توضیح می دهم:
درسال 2007 یک شهروند ایتالیایی (ظاهراً خبرنگار) همراه با راننده و ترجمانش( اجمل نقشبندی) ازسوی نفرات ملادادالله ربوده شدند. آدم ربایان راننده را فوری تیرباران کردند. فشارجهانی به هدف آزادی فرد ایتالیایی درسطح دولت ایتالیا آغازشد. طالبان خواستاررهایی جنگجویان خویش درازاء آزادی خبرنگار ایتالیایی بودند؛ اما با کمال تعجب او را رها کردند. کسی نفهمیدکه این شخص مشکوک کی بود؛ برای چه کاری به هلمندرفته بود وسرانجام تحت چه شرایط ومعامله ای ازچنگ طالبان رهایی جست؟ درآن زمان، شفاخانه ایمرجنسی ایتالیایی ها نیزفعال بود وبا حلقات مختلف به خاطرآزادی هموطن شان درتکاپو بودند. همین که ایتالیایی ازبند رهید، اجمل نقشبندی سربریده شد. گفته شد که اجمل را هم رها کرده بودند، اما او را از نیمه راه دو باره آوردند وسرش را بریدند. علت چه بود؟
علت آن بودکه ایتالیا درسطح رسمی با طالبان یک معامله سری انجام داد. این معامله با ملادادالله صورت گرفت. درین معامله چه کسی ابتکار را دردست داشت؟ برخی منابع می گویند که مایکل سمپل معاون سابق اتحادیه اروپا درکابل درساماندهی این معامله دست بالا داشت. اجمل نقشبندی مایکل سیمپل را مشاهده کرده بودکه خیلی راحت با ملادادالله دراتاقی نشسته بود و باوی گرم صحبت بود. مرگ اجمل ازهمان لحظه حتمی شد وشاهد صحنه باید نابود می شد.
مایکل سیمپل بعد ازمرگ اجمل تحت نظارت سری قرارگرفت. طبق سند موجود دروزارت خارجه، وی درآخرین دور دیدارخود ازهلمند، مبلغ یک صدوبیست وپنج هزاردالررا به طالبان تحویل داده بود. شاید سند اصلی وزارت خارجه درلابه لای ورق پاره های من موجود باشد. چون تازه به خانه دیگر کوچیده ام، بعدها ممکن است پیدایش کنم. امنیت ملی با تهیه مدارک لازم درباره ارتباط فعال مایکل با طالبان هلمند، زمینه را برای اخراج وی از افغانستان مساعد کرد. اما مأموریت مایکل نه درکابل و نه درجای دیگرافغانستان متوقف نشده است. ایشان گاه اسلام آباد و پشاورهم درمناطق قبایلی وزیرستان سرگرم سازماندهی عملیات تروریستی درخاک افغانستان است. خانه مایکل درآبدره رود پشاور است. همسرش از مسیحی های پاکستان بوده واز مدت بیست وپنج سال به این سودرپاکستان اقامت کرده است. پسر شانزده ساله وی نیز در پاکستان اقامت دارد.
مایکل درزمان طالبان تحت نام جعلی" ایگل امریکایی" واردکابل شده ویکجا با کرنیل امام مشهور به سلطان صاحب، کادربرجسته استخبارات پاکستان سرگرم پیشبرد پروگرام های اطلاعاتی به منظور درهم شکستن مقاومت احمد شاه مسعود بود. مایکل درتشکیل و سازماندهی تحریک طالبان نقش عمده داشت وبا شماری ازشخصیت های چپی افغانستان نیز رابطه خوب دارد. ایشان برخی اوقات با پاسپورت هالندی هم رفت وآمد می کند. درزمانی که معاونت اتحادیه اروپا را بردوش داشت، دفاترغیررسمی جاسوسی درگوشه وکنار افغانستان ایجاد کرده وپروژه ای را تحت نام تعقیب مجرمین جنگی تحت کار داشت. اما هدف وی تثبیت ومجازات مجرمان جنگی نبود؛ بلکه بعد از اتمام مراحل مستند سازی سوابق مجرمان، با آن ها وارد معامله می شد ودربدل عدم افشای پرونده، آنان را برای اجرای اهداف سبوتاژ سیاسی نظام درافغانستان استخدام می کرد. درحال حاضر، آقای مایکل درمنطقه میرعلی وزیرستان گروه های طالبان را بسیج کرده و تا کنون یک مدرسه قدیمی را نیز بازسازی کرده است.
وقتی دراواخرسال 2007 مجموعه تحقیقات من درباره اسرارمرگ دکترنجیب الله رئیس جمهور پیشین کشور، تحت نام"رازخوابیده" درکابل انتشاریافت، حلقات استخباراتی عمدتاً مرتبط با پاکستان تکان سختی خوردند. درین میان روزی از اتحادیه اروپا تلفن زدندکه کسی با تو می خواهد ملاقات کند. به اتحادیه اروپا رفتم. درانتظار فرد ملاقات کننده بودم که شخص سفید چهره، پکول به سر، ریش دراز وملبس با پیراهن وتنبان به اتاق وارد شد. وی حضور وی اعتنایی نکردم، چون گمان بردم ازکارمندان خدماتی دفتر است. وی راست درچشمانم نگاه کرد و سپس دست خود را به نشانه احوال پرسی درازکرد و گفت:
فارسی سخن می گویی یا پشتو؟
ازلهجه اش فوری دریافتم که این شخص، خارجی است. کسی آمد و گفت: این آقای مایکل سیمپل است. او ازمن پرسید که اسناد مربوط به رازهای قتل دکترنجیب را از کجا کرده ام؟ من با خنده گفتم:
این قضیه چرا برای شما مهم است؟
گفت: کرنیل امام رفیق من است. عکش را ازکجا کردی؟
او راست می گفت. کرنیل امام افسرمجرب اطلاعاتی پاکستان، درتحولات افغانستان اززمان سقوط دکترنجیب تا کنون نقش تعیین کننده داشته است. وی سابق قنسل پاکستان درواشنگتن بود وسپس درسقوط ولایت هرات درسال 1374 ومدیریت دسته های خلقی طالبان درکابل وجبهات جنگ با مسعود، وظایف بس دشوارو مغلق را انجام داده است. دفتراطلاعاتی وی درسال های حاکمیت گروه طالبان درسفارت سابقه اتریش درکلوله پشته کابل موقعیت داشت. مایکل گفت:
کرنیل امام رفیق شخصی من است. عکسی را که تو درکتابت نشرکرده ای، ازده سال پیش است.
گفتم: درست می گویی!
حوالی شام بود. ناگهان گفت: حالا هلمند می روم... وقتی که آمدم، مفصل با هم درباره این کتاب صحبت می کنیم!
خیلی ساده، برخاست. عقب فرمان یک موترمادل کهنه پرادو نشست. ماشین را روشن کرد و بدون کدام محافظ، همراه و یا وسایل خوراکی وپوشاکی به سوی هلمند رفت!
او دیگر فرصت نیافت مرا ملاقات کند. حال عطف به ما وقع قضیه می کنم: پروژه قتل والی هلمند درتبانی با کارمندان ایتالیایی که درکویته طراحی شده بود، بدون تردید، از همکاری شبکه های بازمانده مایکل برخوردار بوده است. این چنین برداشت می توانم کردکه مایکل درامرآزادی خبرنگار ایتالیایی با ملادادالله مشورت کرده و دربدل معامله ای ( که جزئیاتش روشن نشده) وی را رها کرده بود. اکنون رئیس کل شفاخانه های ایمرجنسی ایتالیا، مشارکت کارکنان خود دریک توطئه تروررا قویاً رد می کند. چون اسناد کامل درین باره وجود دارد، سه روز بعد، سفیر ایتالیا به هلمند رفت تا موضوع را بخواباند. وی ماهرانه گفت:
بازداشت دکتران ایتالیایی، برروابط افغانستان و ایتالیا تأثیر منفی نخواهد داشت!

بامداد 25 حمل 1389
چهارده اپریل 2010-
ساعت شش بامداد با صدای خطرآفرین موتر امبولانس روی جاده بیدار شدم. برخی موترهای پلیس، ارتش ملی و موترهای خارجی ها، با آن که مشاهده می کنند، قطار پشت قطار موترها درانتظار عبور از چهارراهی مسعود ایستاده اند، بردکمه هارن (آلارم خطر) فشار می آورند!
خورشید مثل روزهای قبل، از جاذبه وزیبایی خالیست. آسمان هم دودآلود وغمزده است. درست مثل آسمان سینۀ من. امشب دندانم درد می کرد. دکترگفت: باید پوش شود. پانزده دقیقه تراشکاری دندان وقت گرفت؛ بدون اناستیزی! خیلی وحشت ناک است. من برای اولین بار، درد دندان را فهمیدم که چقدر توان فرساست! راستی که گفته اند: درد دندان کندن است. شب گذشته، ساختار فنی کتاب جدید (میدان قمار) را ترسیم کردم. درهفت پرده نمایش، می گنجد.
لحظاتی قبل، این کلمات را دریادداشت های قلمی یافتم که نمی دانم چه زمانی، ازکجا رونوشت برداشته بودم:
لبخندمن، نوتیشن پیانو است.
گریه های نهانی ام نیز، آهنگ پیانو را جان می دهد.
ولی می دانی؟ کابوس زنده بودن من، پس ازمرگ تو... چقدر ترسناک است؟


رنگین سپنتا و غرورملی!
بیست وپنج حمل 1389
ساعت هشت ونیم
روزگذشته آقای رنگین دادفرسپنتا وزیرخارجه سابق به کشورهای غربی هشدارداد که به "غرورملی" افغان ها احترام بگذارند. درین یادداشت، قبل از بررسی سخنان ایشان، نگاهی به گذشته می گردانیم.
آقای سپنتا سال های متوالی را در ترکیه وآلمان زندگی کرده اما تا نیمه دوم دهه نخست سال دوهزار، تجربه  ای دراجرای وظایف دولتی نداشت. درسال های جنگ و مقاومت هم، راحت و بی درد سردر سرزمین غرب به سر می برد. وی پس از تحولات دراماتیک درافغانستان که غربی ها را مستقیماً به میدان این جا کشانید، درمعامله و تفاهم با حلقات حاکم، که به منظورتضعیف همتایان تنظیمی خویش نقشه می کشیدند، ابتداء به حیث " مشاور" رئیس جمهور کرزی، سپس دریک تحول دیگرازبرکت اختلافات دکترعبدالله وزیرخارجه سابق و آقای کرزی، به وزارت خارجه رسید. اما بعد ازمدتی از سوی ولسی جرگه سلب صلاحیت شد. ( ظاهراً دکترسپنتا وزارت خارجه را از کودکی درخواب می دیده! درگفت وگو با مطبوعات.وی حتماً گوشه های کدر تحولات جنگی و حادثه نهم و یازدهم سپتامبررا نیز درخواب دیده بوده؛ مگر شرح نداده است!)
رئیس جمهور برای مقابله با قدرت نمایی ولسی جرگه، سپنتا را سپر حیثیتی خود ساخت و ازوی خواست که بدون اعتنا به خواست نمایندگان مردم، به کارش ادامه داد. موصوف هم بی خیال به کارش ادامه داد. بدین ترتیب، بحران جدی میان ولسی جرگه وقوه مجریه که اکنون به بحران غیرقابل علاج مبدل شده است، آغازشد. یعنی انگیزه کلیدی بحران سیاسی در درون دولت، کنار زدن سپنتا از مسند اعتماد نمایندگان مردم بود. برای سپنتا به هم ریزی ارکان دولت مهم نبود، بقا درسمت ( به هربهای ممکن) برای نامبرده مطرح بود.
بسیار جالب است!
درجوامع غربی که سپنتا ها  سنگ تقلید ازآن را به سینه می زنند، مقامات حکومتی همین که با اعتراض یا انتقاد جدی از سوی مردم مواجه می شوند، فرهنگ مناسبی ازخویش نشان می دهند و شرافتمندانه استعفا می کنند.  اما مدل های افغانی غرب، به جای آن که میراث دار جهات مثبت فرهنگ غربی باشند، پوستین چپه می کنند و به شیوۀ رجال دوره های استبداد، پا محکم می کنند و به افکارعمومی، قانون وموازینی که خود علی الظاهرآئینه دارآن قلمداد می شوند، پشت پا می زنند. آقای امین فرهنگ! نیز هم کیش سپنتا بود که با عالمی ازاختلاس وخیانت، روانه همان دهکدۀ اروپایی خویش شدو ازفیض حضور تیم حاکم، دست قانون وعدالت به وی نمی رسد. ازهمین روست که افغانستان امروز، دستخوش یک تناقض خنده آورشده است. بعضی روشنفکران به خصوص هم ولایتی های سپنتا، نحوۀ مدیریت نامبرده دروزارت خارجه را" دپلوماسی گوسفندی" نام نهاده بودند. البته معنای دپلوماسی گوسفندی، عمیق ترازآن است که درظاهر امراستنباط می گردد. وی برای باقی ماندن درمسند، اعتراض و استدلال و مقاومت ( به خاطربهبود امورو حرمت به قانون وحقوق مردم) را به طورکامل دروجود خویش کشت و حرف شنوترین فردی است که تاریخ یک دهه اخیربه خود دیده است.
حالا می پردازم به ماجرای"غرورملی!" که سپنتای دوره معامله (نه سپنتای دوره های روشنفکری) ازآن چه تصوری دارد. سپنتای دوره معامله به عیان نشان داد که سپنتای دوره های مقاله نویسی وادعا های مردم سالاری، صرفاً یک روی کش نازک بوده است که برسیمای سپنتای اصلی کشیده شده بود. البته این خاصیت برای انسان ها امرطبیعی است. این حالت جزء حقیقت درلابه لای تناقضات مضمر درفلسفه وجود است. درکشوری که نظر به تاریخ جنگی،  سطح پائین توسعه وتولید، تسلط استبداد ومحاصره جغرافیایی، سرکوب وغارت وعقب مانی ازکاروان تمدن وپیشرفت، ازتهیه نان و پوشاک خویش عاجز بوده وحالا هم چنین است، چسپیدن به واژه های شدیداً سیاسی و دروغین مانند "غرورملی"، " دارنده تاریخ پنج هزارساله"،" غیرت" و... قبل ازآن که بیهوده و خنده آورباشد، سفاهت گویندگان آن را عیان می کند.
ما برای درک دردها و فهمیدن آسیب پذیری های خویش، نیاز داریم، حقایقی را که سپنتا های قرن هجده ونوزده وبیست، طی صدها سال، ازما پنهان داشته بودند، صریح به افکارعمومی منتقل کنیم تا پس ازین (ولوجنگ تمام هم نشود) نسل گوسفندی و تحمیق شده دیگری پروریده نشود.
مستبدان و ریاکاران هرزمانی که موقعیت شخصی وخاندانی شان درخطرافتاده، به احساسات مذهبی چنگ انداخته وبا اختراع "غرورملی" که خود زمینه های پیدایش طبیعی وتقویت آن را منهدم کرده اند، با ایجاد یک روحیه منفی وواکنشی، سعی کرده اند تا ناروایی ها، خیانت ها، بی رحمی واعمال ضدملی خویش را، بپوشانند؛ مردم را برای بقای گناهکاری های شان به خشم وخشونت بکشانند وبدین وسیله منافع خویش را تا چندسالی دیگربیمه کنند.
اسلحه بی فشنگ "غرورملی!" سپنتا باید برای دفاع ازچه ارزشی باید شلیک کند؟
اکنون مشخص شده است که تیم حاکم ( جمع سپنتا) وجامعه بین المللی برسرمنافع تصادم وتضاد رونما شده است. تا چند سال پیش، تصادمی حادث نشده بود وخارجی ها برکلیه عملکردهای حکومت مهر تأئید می زدند. حالا خارجی ها وارخطا اند که حکومت ناکارآمد بوده و مبتلا به بیماری خطرناک فساد ومدیریت ضعیف است. بعدازین، بازوی به دردبخوری برای غرب درافغانستان نیست. آن چه درافغانستان می گذرد، حیثیت رژیم های مردم سالار درغرب را به زمین زده ومردم کشورهای غربی، برعلیه حکومات خویش دست به مقاومت می زنند وازآنان درباره حمایت از حکومتی که درمنجلاب خود سری، فقدان ظرفیت، فقدان نظارت ، فقدان قانون غرق شده است، خواهان وضاحت اند.
تصویرحکومت فی المجموع این است:
فساد، بندش، بی عدالتی، بی نظمی، ستم برپائین دستان، تراژدی یومیه درقضا، سارنوالی، تجاوز، ترور، رهایی تروریست، مدیران مواد مخدر، مدیران حکومت اند. شهربی پرسان، آلوده ترین شهرک دنیا، شبکه های قایم شده درعرصه زمین خواری، فروش دارایی های دولتی، غصب ملکیت، رهایی شخصی که به دخترخوردسال تجاوزجنسی می کندو .... صدها برش تصویری دیگر که درتاریخ افغانستان تکرارنشده است. مجریان این اعمال همه شان مدیران ومسئولان خورد وبزرگ همین حکومت اند.
مشاهده می کنیم که درد مردم با درد تیم حاکم از ریشه تفاوت دارد. توضیح این مسأله برای هرعضو تیم حاکم (حتی برای یک مأمورپائین رتبه که به بیماری فساد وروحیه ناسالم مبتلا است) تلخ است. اما تلخیی را که مردم تحمل می کنند، فوق العاده عمیق است. بناء قانون زندگی همین است که این تلخی ها دیریا زود، کم یا بیش، نصیب فرد فرد تیم حاکم نیز می شود. راه گریزی نیست. درد مردم با درد تیم حاکم یکی نیست. درد مردم، رفع درد است؛ درد تیم حاکم حفظ درد است! پس ادامه این وضع، غیرممکن است...غرب از کنه این مشکل آگاه است. این درد، غرورملی مردم را زخمی کرده است. غرورملی مورد نظر سپنتا و همکاران ایشان، دغدغۀ حفظ قدرت و امتیاز یک جماعت پنج صد نفری است. اما درد حقیقی همان غرورملی، آبرو، آرامش، خواست ها، نیازها وحق سی میلیون باشنده این سرزمین است. کدامیک مرجح است؟
جماعتی که قانون، عرف، غرورملی و حقوق میلیون ها نفر رابه لگد می زند، "غرورملی" را چه گونه می فهمد؟
این آقایان به جای آن که غرورملی خود را درعرصه آوردن اصلاحات، تغییرو مبارزه با ناروایی ها به کارگیرند، درجهت عکس آن به کار می اندازند. توقع هم دارند که مردم به پا خیزند و بگویند: به به
حال آن که اعمال اینان مردم را زمین گیرکرده و به شیوه دیگربه پا خاسته اند. امروز یک فرمانده طالبان به نام عبدالغفار که افراد مسلح تحت فرمانش حداقل درسه ولسوالی ولایتتخارفعالیت دارد، خیلی ساده به بی بی سی گفت:
نامم عبدالغفار است.من وقتی بی نظمی و رشوت خوری حکومت را که دیدم، برای دعوای خود شش سال عرض وداد کردم مگر آخرکار حق من خورده شد. شش لک افغانی مرا رشوه گرفتند آخرش مرا هجده روز بندی کردند. من دهقانی می کردم، قبله می کردم... بیل دردستم بود و نان جور می کردم! خدا گفته خانه ومال وزمین را ایلا کردم و آمدم به کوه.... آهسته آهسته نفر جمع کردم و رنج ها کشیدم حالا دوصد و پنجاه نفر مسلح دارم شکر آزاد هستم و خدا را شکر می کنم....
مشت نمونۀ خروار!
آنانی که غرورانسانی مردم را این گونه شکسته اند، باید بدانند که"غرورملی" تعریف عملی خود را برای شان نشان خواهد داد.




اعترافات تکان دهنده ملابرادر
ساعت 2 بعدازظهر
اطلاعاتی دردست است که ملابرادر معاون ملاعمر که اوایل امسال درپاکستان بازداشت شد، اسرارمهمی را درمورد ارتباطش با مقامات دولتی افغانستان افشا کرده است. گفته شده که شماری ازنزدیکان آقای کرزی درفهرستی شامل اند که قراراعترافات ملابرادر، افراد انتحاری را از طالبان تحویل گرفته و سپس آنان را به هر نقطه ای از کابل یا ولایات که خودشان نقشه می کشیدند، روانه می کردند! این گزارش ها بسیار تکان دهنده وغیرعادی اند. حتی دربخشی از اعترافات ملابرادر اسامی آنانی که درین فعالیت ها دست داشته اند، درج شده است. شماری از افراد سرشناس که تا کنون دراثر حمله انتحاری کشته شده اند، نیز درفهرست ملابرادرشامل اند که دراثر حملات انتحاری کشته شده اند. گفته می شود که امریکایی ها برتحویل گیری ملابرادر پافشاری دارند اما تا کنون مقامات پاکستانی درین باره اقدام عملی نکرده اند.
تحلیل من این است که حالا اندک اندک می توان به متن قضیه ره برد؛ زمانی حکومت افغانستان مصرانه ازپاکستان تقاضا می کرد که ملابرادر را به حکومت افغانستان تحویل دهد؛ امری که از سوی قوه قضائیه پاکستان رد گردید. مقامات رسمی آن کشورکه با کرزی رابطه حسنه دارند، دراول ماجرا، کم وبیش درخصوص تحویلدهی ملابرادر به افغانستان رضائیت نشان داده بودند؛ اما بعداً ممکن است با داخل کردن پای قوه قضائیه آن کشور، استقامت قضیه را رنگ قانونی و قضایی بخشیدند تا حکومت افغانستان بیش ازین، برتحویل گیری ملابرادراصرارنکند. گمان من برین است که متن اصلی اعترافات ملابرادردراختیار امریکایی ها قرارداده شده است.

خبرهای وحشتناک!
ساعت سه بعد ازظهر
رسانه ها می گویند که گروهی از مقامات محلی مدعی اند که ایرانی ها اجساد شهروندان خفه شده افغان را که از مرز به سوی افغانستان رد می کند، دربدل یک صددالرامریکایی به اقارب شان می سپارد. درپیوست همین خبر گفته شده است که ایرانی ها پول مرمی هایی را که به وسیله آن، افغان های زندانی را می کشند، از خانواده های شان به زور حصول می کنند! حالا ایرانی های مرزبان نیز جاذبه پول دالر را فهمیده اند! رژیمی که دشمن دالر است، مرزبانانش، دربدل دالر، اجساد مرده گان را می فروشند! برخی دوستان می گویند، اعمال ایران قابل تعجب نیست؛ زیرا "طرزالعمل" ایرانی ها چنین است!
اگراخبار ازهمین زاویه تصدیق شود، چنین دهشت وبرخورد انسان با انسان، هرگز درهیچ کتابی نوشته نشده و درتاریخ نیز مثالی ندارد. یک ضرب المثل چینی می گوید:
"درقرن بیستم، ارزش هرانسان، بستگی به ارزش کشورش دارد."
افغانستان یک سرزمین فوق العاده مهم است. ده های کشوردنیا که به این جا ریخته اند، به دلیل اهمیتی است که افغانستان درمنطقه وجهان دارد. اما اتباع افغانستان درهمه جای دنیا، با خشونت و استحقار روبه رومی شوند. آیا این ضرب المثل چینی را باید جدی گرفت؟ اهمیت افغانستان درشرایط حاضر، به تازگی افزایش یافته است. پس باید منتظر بود تا تاریخ وجغرافیای اقتصادی منطقه ازهمین خراب آباد، تا وسر شود. دل من گواهی می دهد که افغانستان ازین وضع بیرون خواهد آمد.
من همیشه دربارۀ نحوۀ رفتار ایرانی ها با افغان ها می اندیشم واصلاً به نتیجۀ مشخص ومنطقی دست نمی یابم. حکومت پاکستان ونظامیان آن کشورهمیشه دربرابر افغانستان، نقشه های مخرب وویران گری را تطبیق کرده و مردم ما درچندین دور، داروندارشان را درنتیجه عملیات مخفی پاکستان از دست داده و زیرساخت های ملی کشورنابود شده اند. اما هیچگاه از سوی حکومت ومردم آن کشور، چنین شناعتی مشاهده نشده است. مردم پاکستان همواره با افغان ها رفتار انسانی و همدردانه داشته و کمترمشاهده شده است که به پیروی ازسیاست های رسمی حکومت های شان، با افغان ها زشتی پیشه کنندو طریق اهانت دایم درپیش گیرند. اما پیش آمد مردم و حکومت ایران علیه افغان ها، در بسیاری موارد هم آهنگ ومشابه بوده و رفتاریکی، نیات دیگری را تمثیل کرده و گاه میان مردم وحکومت ایران دربرخورد با افغان های مظلوم، برنامه حساب شده و منظمی وجود داشته است. بسیارتأسف باراست.
مردم افغانستان ازرهگذراشتراکات دینی، زبانی، فرهنگی وتاریخی با ایرانی ها دریک بستر طبیعی زیست کرده و با وجود، تفاوت درتوسعه اقتصادی و فرهنگی و سیاسی، فضای حیاتی و ارزش های مشترک، جزوزندگی ساکنان دوطرف بوده است. با آن هم، رفتارونیات ایرانی نسبت به انسان افغانستان، عمیقاً تنفرانگیز، کینه آلود وشدیداً حسودانه بوده است. من تا امروز، موفق نشده ام تا درین باره تحقیقات ضروری را انجام دهم. اعتقاد من برین است که اشتراکات دینی، زبانی، تاریخی وفرهنگی هیچ نقشی دررفتارانسانی کشورها با کشورها ندارد. اشتراک منافع چنین معادله را می تواند تغییردهد و رفتارانسان با انسان را تنظیم کند. تتوری مارکس به این سوال جواب قاطع وعملی می دهد.
درین بخش، حادثه ای راقید یادداشت های حاضرمی کنم:
سه سال پیش بنا به دعوت انجمن خبرنگاران اصلاح طلب ایرانی همراه با شش تن ازخبرنگاران دیگر، مدت یک هفته به تهران سفرکردیم. میزبانان ما خانم ژیلا بنی یعقوب، همسرایشان بهمن احمدی و خانم مفیدی بودند. به برکت توجه ایشان ازجاهایی دیدن کردیم و با آقای خاتمی رئیس جمهورسابق و آقای منوچهرمتکی وزیرخارجه نیز ملاقات هایی انجام دادیم. اما وقتی به روزنامه"ایران" رفتیم، از میز بخش خبر، مسایل ارزشی و شعبه سیاسی گذشتیم و رسیدیم به سرویس حوادث جنایی. مسئول جمع آوری اخبارجنایی درحضورما توضیح دادکه مرتکبان حدود شصت درصد جرایم جنایی، سرقت، آدم کشی و... درایران مهاجران افغان هستند و... تکان خوردم و آقای مسئول اخبارجرایم را متوقف کرده پرسیدم:
این خبرها را چه کسی برای شما تهیه می کند؟ چه گونه ممکن است شصت درصد ارازل ومجرم دریک کشور، هفتاد میلیونی، افغان های مهاجری باشند که تعداد مجموعی آنان کمتر از دومیلیون نفراست؟ اگرگزارش های شما درست باشد، پس این طورباید نتیجه گیری کردکه دومیلیون افغان که درایران مشغول به کاراند، به طورکل  هیچ شغلی به غیر از ارتکاب جرایم وتخلف ندارند و هرنفر به اندازه ده نفر جرم وجنایت می کند تا میزان شصت درصد را تکمیل کنند؟
ما درک کرده بودیم که آقایان شاغل در روزنامه ایران، عمداً چنین درامه مسخره را سامان داده بودند. من خیلی منقلب شدم. فرض کنیم، این مسایل کم وبیش درست یا نادرست بوده اند؛ اما ما که مهمان این آقایان بودیم! چه نیازی بودکه صحنه درست کنند؟
میزبانان واضحاً ناراض بودند. اما آن چه نباشد پیش می آمد، پیش آمده بود. من گفتم:
آقای محترم... من شنیده ام که تنها دربخش های مختلف تنظیف و زباله روبی شهربزرگی مانند تهران قریب به پانزده هزارکارگر افغان مشغول فعالیت اند...گذشته ازین، شماره افراد ارازل واوباش درایران به حدی است که نیروهای انتظامی هرازچند گاه، عملیات وسیع تصفیه وبازداشت آنان را دردستور کار خود قرار می دهد. چه نیازی وجود دارد که بار جرم وجنایت شبکه های گسترده ارازل ایرانی را هم بردوش افغان های بدبخت بارکنید؟
خلاصه... با حالتی شوک شده ازآن جا بیرون آمدیم.

کابل بانک وعزیزی بانک درانتخابات
ساعت نه ونیم شب
برنامه ریزی به هدف اعمال تسلط برپارلمان آینده میان جناح های مختلف سیاسی واقتصادی آغاز شده است. اقدامات اولیه به طورسراسری، از سوی کابل بانک وعزیزی بانک دردست انجام است. براساس توافق میان کابل بانک وعزیزی بانک، قراراست هریک، به سهم پنجاه پنجاه نفر از افراد وابسته به خود را به عضویت ولسی جرگه نامزد کرده وبا تهیه مخارج لازم، آنان را به پیروزی برسانند. بربنیاد برنامۀ دو بانک بزرگ درافغانستان، مجموع وکلایی که از سوی آنان روانه ولسی جرگه می شوند، به یک صدتن می رسد. تصمیم به ایجاد اکثریت پارلمانی به وسیله بانک ها، درحالی اتخاذ شده است که پیشاپیش با حلقاتی درسطح بالای امور اقتصادی توافقاتی حاصل شده است. اعمال قدرت درولسی جرگه بدون شک راه را برای گرفتن پروژه های بزرگ توسعه وتورید ازسوی بانک ها فراهم می کند. تسجیل حضور بانک ها درولسی جرگه به معنای تنفیذ قدرت و اراده سیاست دانان حاضردر قوه اجرائیه و دولت نیز است. بدین ترتیب جناح های قدرت، ازهمین حالا برسرنحوۀ تقسیم قدرت و تثبیت سهام اقتصادی در دولت و نهاد های تجارتی ومالی، سیستم منظمی ومشترک را به سود خویش به وجود آورده اند. اما به نظرمن، دسته های سیاسی که دربانک های مذکور سهامداراند، ازچند ماه به این سو، با سیستم های بانکی کشور های غربی ظاهراً درکشمکش وتصادم قرار گرفته اند. جنگ لفظی آقای کرزی با متحدان غربی، نقطه تقاطع رقابت سرمایه داران داخلی با خارجیان است. این بحران نه تنها خاتمه نیافته بلکه با نزدیک ترشدن موعد انتخابات پارلمانی به مرحله حساس و تعیین کننده ای خواهد رسید. تصور من این است که جامعه جهانی، به آسانی اجازه نخواهد داد که سرمایه داران سیاست پیشه ای که غرب را آماج بی اعتمادی و تهدید های خویش قرار داده اند، بر ولسی جرگه آینده تسلط خود را اعمال کنند. شاخه های اقتصاد بین المللی که درمحور افغانستان فعال اند، اهداف سیاسی کشورهای قدرتمند را آئینه داری می کنند. رشد انحصار اقتصادی به وسیله گروه بندی های اقتصادی افغان ها که حکومت را نیز در اختیار خود دارند، آن ها رانگران ساخته است. این که هفته های بعد چه تحولات وگشایشی درین رویارویی اعلام ناشده روی خواهد داد، اکنون با شفافیت قابل پیش بینی نیست.

آغازکمپاین برای انتخابات ولسی جرگه
بامداد بیست وششم حمل
ساعت نه
شب با شماری از افراد نزدیک به حکومت، طی ضیافتی، روبه رو شدم. ازمجموع صحبت های شان استنباط می شد که دسته ها و گروه های سیاسی، تنظیمی وتجارتی، فرماندهان و جریان های قومی سخت درتلاش اند تا افراد وفادار به خود شان را در انتخابات ولسی جرگه به پیروزی برسانند. اما برای من قابل تعجب بود که ایشان ازوضع معلق کمیسیون انتخابات و کشاکش بین امریکا و کرزی، هیچ تحلیل درستی نداشتند. فحوای سخنان نشان می دادکه همه چیز درسطح داخل اتفاق می افتدو اگر دیربجنبند، ضرر خواهند کرد. این درحالی است که زورآزمایی میان ولسی جرگه وقوه مجریه برسر این که کدام مرجع باید رئیس و دیگرمسئولان کمیسیون انتخابات را انتخاب کند، از سرگرفته شده است. وزارت عدلیه روز گذشته پارلمان را نقض قانون متهم کرد و اظهارداشت که رد فرمان تقنینی رئیس دولت درمورد اخراج خارجی ها از رهبری کمیسیون انتخابات و"افغانیزه کردن" تشکیلات کمیسیون، نقض قانون اساسی کشور است. از سوی هم رئیس جمهور کرزی موفق شده است که مجلس سنا را دربرابر ولسی جرگه قراردهد. مشرانو جرگه اکثراً ازسوی کرزی منصوب شده و حالا دردفاع ازفرمان نقننینی رئیس کرزی، به موضع گیری پرداخته است. دولت هم با بهره گیری از موقعیت پیش آمده، می گویدکه رد فرمان تقنینی از سوی ولسی جرگه بدون موافقت مجلس سنا، اهمیت ندارد!
من ازکاندیدا شدن انصراف جسته ام؛ زیرا طیف های شامل درقدرت، هیچ یکی با حضور من درولسی جرگه موافق نیستند و مرا یک محقق وروزنامه نگار"خطرناک" می دانند. واژه خطرناک ازین جهت به کارمی رودکه آنان می دانند که من دربرابر دسته های گروه های مافیایی هیچ گذشتی ندارم و همیشه درافشای خیانت ها وحرکات ضدملی آنان پیشقدم بوده ام.

جسد فروشی درمرز اسلام قلعه
ساعت ده
برخی اقارب افغان هایی که درایران به جرم قاچاق مواد مخدراعدام شده اند، مدعی اند که مرزداران ایرانی، مبلغ قابل پرداخت در بدل اجساد نزدیکان شان را از صد دالر به 1200 دالر افزایش داده اند. مقامات ایرانی وافغان درین باره با احتیاط سخن می گویند. به علت ائتلاف منطقه ای حکومت کابل با جمهوری اسلامی ایران، مسئولان سعی می کنند اخبار دامنه دار و ترسناک مرده فروشی و اعدام افغان ها درایران را پرده پوشی کنند اما رادیوهای غربی بی،بی،سی و رادیو آزادی، سرگرم پخش اخبار وگزارش های پیاپی وسریالی درین باره هستند. گستره تبلیغات درین باره درسطح افکار عامه افغانستان کاملاً به زیان ایران است. اما ایرانی ها هم درین ماجرا برگ برنده را دردست دارند. آن ها درسال های گذشته نیز تعداد زیادی از شهروندان افغان را به جوخه اعدام سپرده بودند اما هیچ گاه عملیات شان را رسانه ای نمی کردند. این بار روش خود را تعویض کردند. آنان درسال های اخیر، از ورود موج قاچاقچیان افغان به داخل ایران با دردسرهای زیادی مواجه بودند. بنابرین تصمیم گرفتند تا مظنونان به قاچاق مواد مخدر را پس ازآن حلق آویز می کنند، با دهل وکرنای تبلیغاتی، اجساد آنان را به سوی مرزهای افغانستان بکشانند تا این قضیه تکان دهنده از طریق رسانه های به اذهان عامه مردم درافغانستان بازتاب یابد. این درواقع یک نمایش عبرت انگیز است تا بعد ازین کمتر کسی ازافغان ها جرئت کند تا درجمع کاروان قاچاقچیان مواد مخدر، شهرهای ایران را گشت بزنند و بی هراس به فعالیت های شان ادامه دهند. فکرمی شود که ازین بعد، گروه های قاچاقچی افغان مانند گذشته نتوانند درداخل ایران فعالیت کنند.

فریب کاری
بیست وهفتم حمل
ساعت یازده
از سه ماه پیش استیفنی یک شهروند فرانسه ( نمی دانم که ژورنالیست است یا نیست) براساس یک نمایش ساخته گی، تصمیم گرفت خودش را ولایت کاپیسا در دام طالبان بیاندازد و سپس توجه وحمایت ناتو جامعه بین المللی به خود جلب کند. زن مذکور پرواگرام خود را عملی کرد و اکنون همراه با محمدرضا ( ترجمان بدبخت بی خبراز تذویر استیفنی) درچنگ طالبان هستند. هدف از چنین بازی خطرناک استیفنی رسیدن به موقف درجامعه فرانسه و امید به این موضوع که نیروهای جهانی و نهاد های دفاع ازحقوق ژورنالیستان با فریاد و دبدبه ازوی اعلام حمایت کرده و سرانجام راه را برای رهایی اش مساعد می کنند. استیفنی درواقع بالای زندگی خود قمار زده است. برای دسترسی به امکانات مادی وموقعیت شغلی بهتر، این برنامه ریزی را انجام داده بود.
تاجایی که من مطلع هستم، نیروهای بین المللی، مرکب ازناتو و ایساف و قوت های خاص امریکا قبلاً از نیت استیفنی آگاهی داشته اند و برنامه زن فرانسه ای از قبل شکست خورده است. طالبان اخیراً به پیروی از عادت همیشه، آن ها درویدیو نمایش داده و آن ها نیز ازجامعه جهانی خواهان نجات جان خویش شده اند!
این درامه، تنها خنده آور نیست، بل، حرکت دایره شیطانی درسرزمین افغانستان را نیزنشان می دهد.

اسباب کشی بشیربیژن
ساعت دو بعد ازظهر
رفتم بلاک هفت مکروریان سوم که اپارتمان جدید بیژن را ببینم. دواتاق را به چهارصد دالرکرایه کرده است. اما صاحب خانه بی انصاف، رنگ وروغن خانه را هم به دوش بیژن گذاشته است. اعضای خانواده اش امروز حوالی شام از هند به کابل می رسند. خانم بیژن در شرکت هوایی کام ایردرهند مشغول به کار بود، اما ازچندی، کس دیگری به رسم خویشاوندی با شرکت کام ایر، به جای وی توظیف شده است. بهتربود بیژن با رئیس کام ایر که با بیژن شناخت خوب دارد، صحبت می کرد؛ مگر بیژن مثل خودش است! خاموش ماند وهیچ نگفت.

قدرت کوراست
ساعت دووبیست
رئیس جمهورکرزی درسخنرانی خویش که اخیراً درجمع مردم کندز ایراد کرد، به طرفداری از نقش مطبوعات دراصلاح جامعه ودولت چنین گفت:
قدرت چشم آدم را کور می کند. اما مطبوعات چشم مردم و دولت است. مثل روشنی انداز براعمال خلاف روشنی می اندازد. درنتیجه خلاف کاران ازافشای اعمال خویش می ترسند و باردیگر اعمال شان را تکرار نمی کنند!
توضیح: مطبوعات به مفهوم آن چه کشورهای منطقه و حلقات حاکم خواهان آند اند، کاملاً آزاد است.  یعنی شما درگفتن و شرح خواسته های ما کاملاً آزاد هستید! اگر غیرازین هم اعمالی از شما سرمی زند، مشکلی نیست؛ مقصد که شما مصروف باشیدو ازبرکت شما، اذهان عامه مصروف خود باشند. مگرهیچ چیزی تغییر مثبت ( به نفع مردم) نمی کند. به نفع شبکه های فساد، هرروز تغییرات می آید. دلیلش چیست؟ مطبوعات برای فریب اذهان عامه یک وسیله خوبی برای خواباندن ولالایی دروغین مردم مظلوم شده است. هیچ گوش شنوا نیست. هیچ کسی هم ازمطبوعات هراس ندارد. دلیلش چیست؟ دلیلش این است که حکومت قانون وجود ندارد. مجریان قانون، به زندانبانان قانون مبدل شده و مواد و مفاد قانون صرفاً درجراید رسمی درج است و به زندگی جامعه راه نیافته است. با این اوصاف، باید اعتراف کردکه یک قشرمحدود که ازسوی جامعه جهانی تقویت شده، همان طوری که جهان می خواست، بازوی اقتصادی محلی را ایجاد کرده وهمین قشر باید حکومت کند و فقط به متصدیان اقتصادی بین المللی جوابگو باشد، کفایت می کند. قانونمندی رشد سرمایه به شیوه غربی همین است؛ با این حال تفاوتی که مشاهده می شود؛ این است که حلقات حاکم اقتصادی راه اشتباه رفتند و برای تثبیت وفربه کردن خویش، با شبکه های بین المللی "شکررنجی" پیدا کرده اند! معنای شکررنجی غرب، زود بیان نمی شود.عاقل آن است که اندیشه کند فردا را.

آخرین پرده درامه قرغیزستان
بیست وهشتم حمل 1389
ساعت شش بامداد
بحران قدرت درقرغیزستان که به شکل تهدید آمیزی آغاز شده بود، ظاهراً به آسانی فروکش کرد. حوادث قرغیزستان از سوی امریکا و روسیه تحت پوشش یک تلاش مشترک، سازماندهی شد و وقت کمی را هم دربرگرفت. هدف، بیرون راندن باقیوف از عرصه قدرت بود. علت به نظر تحلیل گران این بوده که ترکیه و چین درسال های اخیرنفوذ چند جانبه خود را درتاروپود اقتصاد و سیاست قرغیزستان به طور بی سابقه ای گسترش داده بودند که درآینده نزدیک، با منافع روسیه وامریکا درمنطقه منافات داشت. پس ضرورت تغییرات عاجل ازقبل احساس می شد. نشانه هایی از اتحاد منطقه ای میان روسیه و امریکا خصوصاً پس ازگشایش دهلیزعبور قوت های ناتو وامریکا از کشورهای حوزه روسیه، بیشتر به چشم می خورد. آوردن تغییرات کلیدی درقرغیزستان، شاید دشوارتر از افغانستان بود. به نظر می رسد که اگرنیاز به تغییر قدرت درکابل دربرنامه امریکا و روسیه مطرح باشد، مقدمات چنین کاری از چندی به این سو شروع شده باشد.
شروع جنگ درشمال
همزمان با افتادن آخرین پرده حوادث درقرغیزستان، سلسله درگیری های مسلحانه جدی تر درشمال افغانستان نیز شروع شده است. به نظرمن، اگر مرام اصلی امریکا و روسیه درقرغیزستان، راندن پیشقراولان سیاسی و اقتصادی چین و ترکیه درآن کشور بود، درمیدان افغانستان، با شروع درامه تقریباً مشانه قرغیزستان، تحدید نفوذ ایران و پاکستان است که دربازی های یک سال اخیر، جهان غرب را در کوهستانات قبایلی و مناطق آشوب زده مرزی، سردرگم ساخته اند. علی الظاهر، عوامل اسقاط رژیم درقرغیزستان و افغانستان نیز با هم از بسا جهات قرین و هم ریشه اند. گسترش فقر وبیکاری، فساد و ناکارآمدی حکومت برای حل نیازهای مردم. چیزی که باقیوف را همراه با انقلاب "گل لاله" قرغیزستان مدفون کرد.
جنگ درشمال خصوصاً درمحور پلخمری وشاهراه منتهی به کندز، شاهرگ اصلی حاکمیت دولت درشمال راهدف گرفته است. پلخمری حلقوم حیاتی حاکمیت دولتی درشمال است. اگراحتمالاً نسخه تغییرات عملی شده درقرغیزستان برای افغانستان نیز پیچیده شده باشد، نقطه اصلی شروع ماجرا از همین منطقه به سوی کابل خواهد بود. آلمان ها با از دست دادن چهار نظامی و تلفات لوژستیکی درشمال، شوکه شده اند و دیگر مانند گذشته، حوادث شمال را با چشم یک ناظربی غرض نمی بینند.
 خروج نقدینه گی از بانک ها
علایمی مشاهده می شود که خروج مبالغ نقدی پول از حساب سرمایه داران افغانستان درماه های اخیر افزایش یافته است. این پول ها شامل وجوه کلانی است که دربانک های خارجی تراکم کرده است.  این طور احتمال داده می شودکه حلقات سرمایه داران که عمدتاً با رئیس جمهورکرزی و برادرانش پروژه  های مشترک دارند، بیشتر درفکر گم کردن رد پای نقدینه های خویش از بانک ها و سرازیرکردن آن درمعامله های زمین واماکن تجاری اند. درین اواخر بهای زمین خصوصاً قیمت زمین هایی که برای اعمار مجتمع های تجارتی درکابل مناسب اند، به طورعجیب و بی سابقه ای افزایش یافته و موجب گرانی زمین درتمام کشور شده است. چنین تحرکات مالی نشان دهنده آن است که صاحبان سرمایه نسبت به اوضاع موجود بی باور شده اند وهرآن، احتمال تغییراتی را که منافع آنان را صدمه بزند، پیش بینی می کنند. ائتلاف اقتصادی میان سرمایه داران تازه به دوران رسیده درافغانستان، با توجه به بی اعتمادی های ایجاد شده بین غرب و حکومت افغانستان، دریک موقعیت دشوارقرار گرفته است.
بحران انتخابات
ازسوی دیگر، موضوع اصلی اختلاف میان حکومت افغانستان وجامعه جهانی، توافق روی ترکیب مدیریتی کمیسیون انتخابات است که تا کنون درین زمینه پیشرفتی حاصل نشده است. مشورهای حکومت با متحدان ائتلافی خویش درباره قبول دوناظرخارجی درکمیسیون، ره به جایی نبرده است. توافق حکومت درباره انتخاب دوخارجی درکمیسیون هنوز به معنای توافق ضمانت شده و نهایی امریکا نیست. تا زمانی که غرب از ناحیه انتخابات پارلمانی به نفع خویش به طورکامل باورمند نشود، عقب نشینی نخواهد کردو موازی با آن، بحران موجود بیشترخواهد شد. حکومت سرنوشت خود را با این شرط منوط دانسته است که اگر پارلمان را دردست خود نداشته باشد، حکومت ازلحاظ عملی، هیچ صلاحیتی درآینده نخواهد داشت. غرب نیز محاسبه کرده است که اگر حکومت کابل ( که متمایل به ایران وپاکستان است) عرصه پارلمان را هم به جولانگاه خویش مبدل کند، غرب جزآن که درقضیه افغانستان دنباله رو و مجری دساتیر حکومت افغانستان باشد، کاردیگری از دستش ساخته نخواهد بود. ازین رو من فکر می کنم که معضله به آسانی ( البته بیشترازنگاه عملی) قابل حل نیست. نخستین پی آمد بحران این است که خارجی ها از تمویل انتخابات به بهانه های مختلف شانه خالی کنند ویا وضع طوری از استقامت شمال انکشاف کند که امنیت عمومی را تحت تأثیرقرارداده و چالش امنیتی مانع برگزاری به موقع انتخابات شود.
ساعت هفت بامداد
هوای درهم ریخته. نه ابری کامل، نه روشنایی. مگرتاریخ کامل انسان همین گونه بوده است؟ ابری، روشن، بارانی، توفان، تاریکی...آخ که بازی های طبعیت چقدرناشناخته اند! دل من خالی ازنشاط... انباشته ازباراندوهی... که گاه خواستنی وگه ناخواستنی است... چه اسراربزرگ وعمیق! ما کی هستیم؟ آنچه مستقل از ما وجود دارد، چه است؟ اگربهانه های بی پایان برای ادامه زندگی وجود نداشته باشد، تلخی این دنیا را می شود تحمل کرد؟ ما هریک، پناه گاهی برای خویش داریم، اگر چنین نباشد، نظم حیات برهم می خورد. اگرنظم حیات متلاشی شود، طبیعت چیزی را از دست می دهد؟