تکنوکرات های مسلح


يادداشت نويسنده
مجموعه حاضر مجموعه مقالات و بعضاَ پژوهش هايي است که در يک سال اخير به نوشت آمده و عمدتا در روزنامه تعطيل شده « پيمان» وسايت کابل پرس انتشار يافته اند. من بالطبع علاقه چنداني به بازنشر مقالات سياسي که در واقع بازگفت وقايع روزانه سياسي به حساب مي آيد، ندارم و اين گونه توليدات يوميه را براي به حيث متاع يک بار مصرف تلقي مي کنم. اما حالا به دو علت لازم دانستم که اين مقالات سياسي وشماري پژوهش هاي تاريخي را در قالب کتابي مستقل منتشر کنم:
يک: اين مقاله ها به عنوان برشي از وقايع دراماتيک، عبرت انگيزو حقايق تلخ جامعه افغانستان ممکن است روزي به درد تاريخ نگاران بخورند و در برابرکارنامه هاي ضعيف وضد ملي آناني که فردا ممکن است لاف وگزاف خدمت گذاري و مهارت درمديريت مملکت را سردهند، به حيث آئينه هاي حقايق، جلوه گر شوند.
دو: درطول تاريخ افغانستان، هيچ حکومتي به اندازه حاکميت رئيس جمهور کرزي، درفساد، توطئه، خودسري، قانون گريزي و ستم پيشه گي مشاهده نشده است. ازين رو، بخشي از مجموعه حاضر، شاهدان تاريخ توانند بود تا نسلي که بعد ازما برسريررهبري کشور مي آيد، واقعيت هاي مندرج در دروان حاضر را از ياد نبرند و تجارب تلخ را دست کم نگيرند.
سه: بخشي ازکتاب حاضر، رنگ ولعاب غيرسياسي دارند و حاصل تلاش هاي مختصر بنده درزمينه بازنگري تاريخ و توضيح خطوط سيما هاي شخصيت هايي است که خواهي نخواهي درحوزه تاريخ معاصر افغانستان نقش بازي کرده اند.
شما خوانندگان گران ارج، اگر با خوانش اين مقالات دمي درخصوص کشور، مردم و مناسبات عجيب وغريب کنوني جامعه ما به انديشه اندر مي شويد، من مي توانم وجدان آرامي داشته باشم که پاداش تلاش هاي بندگي خويش را دريافت کرده ام.
رزاق مأمون- کابل



تکنوکرات هاي مسلح
دکترخليلزاد گفته بود:
من ناگزيزم به منظور بزرگ ساختن حامد کرزي و حلقه وابسته به وي، ديگران را کوچک بسازم. اگردر انجام چنين مأموريت که از سوي کاخ سفيد به من واگذار شده، کوتاهي و اهمال نمايم، در واقع به حيث يک سفير ناکام ارزيابي خواهم شد.


1386
افغانستان هنوز هم مأمن مناسبي براي بي تفاوتي، ترس و خود سري هاييست که براي بخشي از مردم، به عادت بدل شده اند. هنوز هم همه مسلح اند. شرايط حاضر براي يک عده افراد خوش لباس که خود را در انظار ديگران به مظاهر ارزش هاي مدني آراسته اند، اما درواقع ازلحاظ رواني و ذهني به شدت مسلح اند، وگذشته شان را درين گيرودار آشفته بازار دموکراسي از انظار مردم مخفي نگهداشته اند، بهانهء آساني فراهم آورده است تا از جو موجود به سود شخصي شان استفاده کنند.
اين قماش آدم ها، اکنون درهيأت مختلف از جمله سياست دان، خبرنگار، مشاور، کارشناس، نماينده مردم ، تاجر و ده ها نام ديگر به عرصه اداري و سياسي کشور وارد شده اند. ماشين دموکراسي شعاري که پابه پاي تهاجم غرب به افغانستان وارد شد، از ريزه پيزه هايي دوره بحران وجنگ و گسسته گي هاي رواني و اجتماعي، درجن درجن چهره هايي را از جنس خود افغان ها  به حيث توليدات تازه  به سوي کشور سرازير کرده است. اين اجناس زنده، اين هنر دارند که روي دو پاي خود شان راه بروند اما دست هاي فشار شرکت هاي معتاد به سود، در آشفته بازار تجارت هاي بدون مديريت و فاقد استندرد حفظ شان کنند. توليدات زنده ماشين دموکراسي شعاري ظاهرا سلاح در دست ندارند، اما درحقيقت صاحبان افکار درشت و مليتاريزه شده، دشمن تراش و رؤياهاي بنياد بر انداز اند.
بسياري ازين نوع آدم ها در حکومت فعلي و نهاد هاي جانبي آن، جاه و جايگاهي براي خود يافته اند. به همين علت است که حکومت فعلي روز تا روز هرگونه چانس نجات نزديکي با مردم  را از دست مي دهد. تنها راه نجات، آوردن تغييرات ريشه يي است. در غيرآن، دست آورد هاي نيم بند پنج سال اخير، يا طعمه اژدهاي هرج و مرج خواهند شد ويا آن که شبح سقوط در يک قدمي حاکميت دندان هاي سياه خود را نشان خواهد داد.
مسؤلان حکومتي که برخي از آنان تحت تأثير خوش لباسان آراسته به شعارهاي ديگران اند، با شنيدن اين حقايق، به جاي آن که رويارويي با خطرات را درخود تقويت کنند، شوکه مي شوند و همانند دکتاتورهاي شکست خورده و مظنون، في الفور به ابزار هاي سرکوب دهه هاي نظام خانداني، دو دستي مي چسبند. اين درحاليست  که به دليل گشايش دروازه هاي افغانستان به سوي دنياي جديد و کانال هاي نظارت رسانه اي، توان سرکوب اعتراضات را هم ندارند.
اين که افغانستان در برزخ نجات و يا سقوط رها شده است، يک راز و يا کشف خارق العاده نيست. اما هنوز به برکت حضور نيروهاي خارجي وآرامش آميخته با نگراني و انتظار ولايات شمال، از پرتاب شدن کشور به گودال نوع عراق جلوگيري شده است.
اگر دنيا مي خواهد افغانستان با رديگر به گورستان دموکراسي نوپا و پايگاه زنده وبرحال القاعده بدل نشود، چنگال فرزندان افغاني الاصل خود را از گلوي سرنوشت مردمي که هنوزچشم به راه  زنده گي بهتر وبازسازي حيات اجتماعي اند، باز کند و اشتباهات گذشته اش را به اشکال جديد و پيچيده تردرافغانستان تکرار نکند.
تمايلاتي مشاهده مي شود که امريکا و غرب همان اشتباهاتي را که در برخورد با مردم جنوب مرتکب شدند، با بي خيالي و چشم بستن به حقوق و اقتدار ملي مردم، درشمال، شرق و غرب  نيزتکرازمي کنند. اکنون برکسي پوشيده نيست که وقتي کاروان نظاميان ناتو وامريکايي در خيايان کابل به حرکت ميفتد، وحشت، فرار وکناره روي از خط جاده سراپاي شهروندان سوار و پياده را فرا مي گيرد. جالب اين است که از فاصله صد متري، پيوسته به شهروندان ورهگذران هشدار مي دهند که يا توقف کنند ويا از مسير جاده فرار کنند.
 اين چه نوع امنيت و اطمينان است ؟
اين ها مأمور امنيت براي مردم اند يا خود به عامل دهشت و بي اعتمادي مبدل شده اند؟ اين ها براي امنيت مردم درخيابان ها گشت مي زنند يا آن که مردم را مأمور حفاظت از خود مي دانند؟
 سرکوب باشنده هاي غيرنظامي  وبي تفاوتي نسبت به سرنوشت سياسي جنوب، رستاخيزي را به دنبال داشت. حالا فرانسيس وندرل در نشست هاي محرمانه صريحا مي گويد که درتلاش براي خروج افغانستان از بن بست جنگ جنوب، شمال را نبايد جدي گرفت. وي گفته است که درشمال چه کساني مطرح اند که بتوان آنان را  درامر سرنوشت سازي براي افغانستان جدي گرفت؟ تفسير اين ديدگاه آن است که ممکن است غرب به تمايلاتي روي مي آورد که براساس آن آرامش نسبي ومشروط درشمال را  ساده لوحانه به حساب مستقل شاهکاري هاي خويش به دنيا اعلام مي کند.
درعقب مقاومت نهادينه شده جنوب، نه فقط پاکستان، بل همان کشور هايي قرار دارند که به طور سنتي همواره در حمايت ازشمال نيز ايستاده اند.
غرب پس از سرنگوني طالبان، بر پايه سناريوي پاکستان ، شاخ و پنجه نهاد هاي کم وبيش ملي را در افغانستان قطع کرد. کوچک سازي ارتش، بي اثر سازي ماشين جنگي ميراث احمدشاه مسعود که تهديدي برضد خودسري هاي پاکستان به حساب مي آمد، وراه دادن چهره هاي بلند پايهء حامي منافع پاکستان درحکومت، به سرعت عملي شد. اما چينه دان يا جاغور پاکستان به مراتب فراختر ازين طعمه هايي بود که در مرحله نخست ازغرب به دست آورد.
حالا دوردوم امتياز گيري پاکستان در محور افغانستان فرارسيده است.
اين بار مانند دوران شوروي، پاي کشور هاي منطقه در ماجراي افغانستان برضد حضورغرب کشانيده شده است. درمرحله فعلي، پاکستان دو هدف اعلام ناشده را دربرابر غرب در پيش گرفته است:
دريافت امتياز کنترول کامل افغانستان ويا شکست غرب درورطه افغانستان.
اکنون توپ مسابقه درميدان غربي هاست.

وضعيت داخل افغانستان:
زلمي خليل زاد سفير ومجري دست و دلبازامور افغانستان در چهار سال نخست حکومت جديد تحت رهبري آقاي کرزي، در اواخر سال 2002 ميلادي به طور آشکار به رهبران جبهه متحد ضد طالبان گفت بود که مأموريت من اين است که چهره هاي سياسي و نظامي نيرومند را ضعيف و کوچک بسازم و شخصيت هاي کم نفوذ و ضعيف را به مدارج بلند اقتدار برسانم.
وي درمحضر فرماندهان و رهبران ارشد جبهه متحد گفته بود:
من ناگزيزم به منظور بزرگ ساختن حامد کرزي و حلقه وابسته به وي، ديگران را کوچک بسازم. اگردر انجام چنين مأموريت که از سوي کاخ سفيد به من واگذار شده، کوتاهي و اهمال نمايم، در واقع به حيث يک سفير ناکام ارزيابي خواهم شد.
اين اظهارات آقاي خليلزاد، نشان دهنده جوهرهء اصلي سياست امريکا درافغانستان است. اما آقاي خليلزاد درامرکوچک سازي فرماندهان قدرتمند نظامي جبهه ضد طالبان، تا اندازه يي موفق شد، اما درزمينه اصلي يعني بزرگ سازي محور حکومت به رهبري آقاي کرزي به پيروزي نرسيد.
وي نه فقط موفق نشد تا حمايت جنوب را به نفع رئيس جمهور جلب کند، بلکه متحدان ( گروه هاي مقاومت ضد طالبان ) که امريکا به ياري آنان، کرزي را به ميدان اقتدار کشانيده بود، نيز نسبت به سياست هاي امريکا و ناپايداري اين سياست ها به شدت مظنون شده اند.
اکنون جمهوري خواهان امريکا به دوره کهولت سياسي خود در عراق و افغانستان پا نهاده اند. ادعا ها و چهارچوب سازي هاي سياسي در دوره مستي هاي جمهوري خواهان حالا بازار چنداني ندارد . حکومت حامد کرزي محتاج دست هاي نيرومند صاحبان جديد است. هرچند حلقاتي از دموکرات ها در افغانستان به تازه گي فعال شده اند، اما هنوز دست نيرومند دموکرات ها به سوي تيم رئيس جمهوردراز نشده است. از سوي ديگر احزاب سياسي و نظامي جهادي که در سال هاي اخير، از اتاق هاي مخصوص تصميم گيري ها درسطح حکومت ودولت بيرون نگهداشته شده اند، حالا در برخورد با وضع کنوني که به "آب ايستاده" شباهت دارد، نظاره گردورهء احتضار آناني اند که زماني به همياري نيروهاي خارجي، از صحنه پرت شان کرده بودند. آن ها با قيافه هاي متبسم مشاهده مي کنند که تيم رئيس جمهور چه گونه درامواج سراسيمه گي دست وپا مي زند و از تنهايي و فقدان حمايت مردم درد مي کشد.
حاکميت آقاي کرزي توان پيشروي و همچنان رفتن به عقب را از دست داده است. اين درحاليست که از حرکت محور هاي جهادي در شرايط کنوني نيز هراسان است. غرب گرايان بيم از آن دارند که مبادا متحدان خارجي براي حفظ امنيت درچهار راه افغانستان بار ديگر مجبور شوند تا دست گروه هاي جهادي و فرماندهاني را که درطي پنج سال اخير تحت نام جنگ سالاران و اخلال گران امنيت تا اندازه يي از صحنه دور شده بودند، به حيث دوستان جديد و بيمه کننده گان قدرت، با گرمي بفشارند.
برخي حلقات به نقل از آقاي کرزي گفته اند که وي هشدار داده است که حذف وي از عرصه قدرت، صرفا به معناي بازگشت طالبان براريکه قدرت خواهد بود. اما نظاميان ضد طالبان اکنون محکوم به اين حقيقت شده اند تا ازعقب رفتن افغانستان به وضعيت گذشته که قبل از همه به معناي مرگ آنان نيز خواهد بود، با تمام امکان جلوگيري کنند.
اين يک بحران واقعي است و پاکستان بهتر از ديگران مي داند که چه گونه با استفاده از فضاي موجود، کمر خود را ببنندد و در بازي افغانستان شرايط کمرشکني را بالاي غرب تحميل کند.
 با توجه با چالش هاي خطرناک ، حلقات اطراف کرزي به ابزار هاي کوچکي نظيرکشانيدن سياست مداران هزاره تبار براي مشارکت نمايشي درقدرت و دست چين کردن چند چهره کم استعداد و کاملا دست نگر و مطيع" تباري "که تاثيري بيشتر از حلقه هاي گمشده درزنجيره طولاني جريان هاي قومي ندارند، در صدد تقويت مواضع خود اند تا دست کم در سطح داخل افغانستان، براي خود زمان بخرند و به سراشيب رکود و سقوط نزديک نشوند.
با اين خرده بازي ها ، فراموش مي کنند که اقتدار سياسي با ايجاد صف بندي خام سياسي آن هم به طور نمايشي و سبموليک درد مشترک مردم افغانستان را نمي توانند درمان کنند. واقعيت مسلم درحال حاضر آن است که غرب و حکومت ضعيف آقاي کرزي با ديده گان باز به سوي واقعيت هاي افغانستان نگاه کنند. چون واقعيت ها خود به سوي شان درحرکت اند.



بحران مشروعيت
آيا تلاش براي تخريب پروسه انتخابات آينده آغاز شده است؟
ثور1387
افغانستان کشوري است که در مواقع حساس سياسي و تاريخي، به دليل بازي هاي چند گانه منطقه اي، در گرو  حوادث دراماتيک و غير قابل پيش بيني درمي آيد.
پيش بيني اوضاع آينده افغانستان در وضعيت حاضر، نمي تواند به يک فتواي روشن شباهت داشته باشد. زيرا برخي فکر مي کنند که هيچ چيز يا هيچ پديده سياسي و قومي ، در جاي اصلي شان قرار ندارند ويا مشاهده مي شود که از خط طبيعي خارج شده اند. قبل از انتخابات، تحت تأثير جو تبيلغات کم سابقه، اميد هاي مردم براي ايجاد يک ساختار نيرومند و مردمي ، به دور از افراطي گري ، تا اندازه يي قوي بود اما بعد از انتخاب آقاي حامد کرزي به حيث نخستين رئيس جمهور" منتخب" درکشور، به دليل بدترشدن وضع امنيتي ، گسترش فساد و بي اعتمادي و توليد و قاچاق فراگير مواد مخدر ، انتظارات مردم و جامعه جهاني نسبت به کار آيي اين حکومت، رنگ ديگري به خود گرفته است.
  متحدان غربي دولت جديد که معماران ساختار نو در افغانستان حساب مي شوند، اکنون با اين سوال بزرگ مواجه اند که چرا موازنه امنيت و استقرار در افغانستان با گذشت هر روز برهم مي خورد؟  هرچند هسته اصلي رهبري گروه ها و نيرو هاي ضد طالبان  که دوش به دوش نيروهاي امريکايي و انگليسي در کوبيدن حکومت طالبان تا شهر کابل بذل مساعي کرده بودند، آرام آرام از دستگاه حکومت جديد رانده شدند؛ اما ضعف حکومت سبب گشت تا آنان در چهارچوب حرکت تازه يي به نام "جبهه ملي" گرد هم بيايند. درکار ضعيف کردن جريان مقاومت ضد طالبان فشار کشورهاي غربي پررنگ تر بود. اين درواقع تکرارفرمول عزل وحذف گروه طالبان از صحنه سياسي کشور بود وچنان که مشاهده شد، طالبان حيات سياسي خويش را دو باره از طريق نظامي احيا کردند.
 بدين ترتيب ، همزمان به تشديد مبارزه طالبان بر ضد حکومت و نيروهاي خارجي و صف بندي جديد اپوزيسيون ، بحران مشروعيت نظام کنوني نيز چاق تر شده است. جبهه ملي تا کنون ظاهراَ در مرز يک نوع اعتراض ملايم و بدون حرکت مشهود در برابر حکومت باقي مانده است. در ابتداي کار آقاي رئيس جمهور در نخستين واکنش به تشکيل اين جبهه، از آن به حيث يک حرکتي که از سوي "خارجي " ها حمايت مي شود، نام برد. فعاليت ها و معامله هاي سري درين اواخر از نزديکي دو باره رئيس جمهور با معترضان جبهه ملي خبر مي دهد. تيم کوچک رئيس جمهور قصد داشت از ابتداي کار، جبهه ملي را در اذهان کشور هاي غربي به عنوان خطري که تازه سر بر آورده تا منافع غرب در افغانستان را تهديد کند، وانمود سازد. در حالي که تمامي رهبران جبهه ملي درين سال هاي سعي کرده اند که در نزديکي با غرب از يک ديگر پيشي بگيرند. رهبران جبهه ملي فراموش کرده اند که در اجنداي استراتيژيک غرب، نام آنان به حيث طيف هاي کوچک قومي و متحدان احتمالي روسيه وايران قيد شده است. اکثر چهره هاي سياسي ونظامي شامل در جبهه ملي ( به استثناي برهان الدين رباني رهبر جميعت اسلامي) از جمله سازنده گان اصلي ارکان قدرت پس از طالبان درافغانستان هستند که بر بنياد کمک و مشورت امريکا و انگليس به وجود آمد. در حالي که دوره رياست جمهوري آقاي کرزي رو به اتمام است، دو مساله در دستور کار سياست مداران افغان و متحدان خارجي افغانستان قرار دارد.
مساله نخست، يافتن پاسخ به اين سوال است که با توجه به وضع رو به وخامت امنيتي و ناکامي در امر بازسازي و محو مواد مخدر، آيا افغانستان در گرداب بحراني قرار دارد که ناگزير از حيطه قدرت غرب خارج خواهد شد؟
موضوع ديگر به تنظيم سياست گزاري در داخل افغانستان رابطه دارد که بعد ازختم دوره کار آقاي کرزي، چه کسي جاي او را خواهد گرفت؟ به نظر مي رسد که براي حل اين دو سوال، به عزم قاطع ، روشن واضطراري نياز احساس مي شود. از سوي ديگر، بازي هاي جداگانه و منطقه يي بر سر سرنوشت افغانستان ، خارج از حدود صلاحيت هاي حکومت کابل درجريان است وطرح انگليسي مصالحه با گروه طالبان تا کنون نتيجه يي در بر نداشته است. تيم رئيس جمهور از همين اکنون تلاش هايي را براي حفظ موقعيت سياسي در دوره بعدي انتخابات رياست جمهوري آغاز کرده است. تشکيل حزب "جمهوري" متشکل از نخبه گان حکومت و تصفيه اداري دستگاه دولت از وجود گروه ها و اقوامي که رقيب پنداشته مي شوند، به مثابه اقدامات ضروري درين زمينه در حال عملي شدن است. همچنان سرباز گيري هاي سياسي ازميان فرماندهان محلي و شخصيت هاي با نفوذ در شمال وجنوب به نفع حزب جديد آغاز شده است.
موقعيت جبهه ملي:
جبهه ملي در ظاهر امر، از حيث ساختار قومي، سياسي و نفوذ مردمي موقعيت چشمگيري دارد. اما در تعاملات جديد تا کنون کدام آزمايشي را پس نداده است. کشور هاي حامي تيم رئيس جمهور نيز، حضور جبهه ملي را به حيث يک حرکت اعتراضي سياسي کم وبيش جدي گرفته اند. اما اين جبهه مجموعه يي از تمايلات متفاوت سياسي رهبراني است که در بافت قدرت در گذشته سهم داشته اند و بنا به دلايل مختلف درين سال ها موقعيت شان را از دست داده اند.
جبهه ملي تا کنون طرح مشخص و چاره سازي را به هدف ختم حالت التهابي موجود پيشکش نکرده است. گزارش هايي وجود دارد که رئيس جمهور کرزي به سختي تلاش کرده است تا برخي از رهبران شامل  در جبهه ملي را قانع کند به نظام و روند موجود وفادار بمانند. رهبران جبهه ملي بدين باورند که حفظ نظام جزو خواسته هاي آنان است اما حرکت نظام در مسيري نيست که بتواند آينده مثبتي را براي کشور ضمانت کند. اين رهبران شکايت دارند که حرکت نظام سازي درافغانستان از مسير اصلي اش خارج شده واين خطر را ايجاد کرده است که گروه هاي افراطي حزب اسلامي و طالبان دو باره تجديد قوا کنند و براي از بين بردن دست آورد هاي شش  سال اخير، جرئت بيشتري پيدا کنند. همچنان اين حلقه مدعي است که روند دموکراسي درافغانستان، دراثر تک تازي هاي حامد کرزي در مسيري جلو مي رود که خطر از بين رفتن ارزش هاي نوپاي دموکراتيک را افزايش داده است. اين طور معلوم مي شود که جبهه ملي با حلقات انگليسي وامريکايي نيز يک رشته مذاکرات وتماس هايي داشته اند. اما متحدان خارجي افغانستان تا کنون به اين نتيجه نرسيده اند که اين جبهه را به حيث متحد جديد در شرايط جديد انتخاب کنند. غربي ها نيز کم وبيش به اين عقيده اند که جبهه ملي نظر به پيشنية رابطه با ايران وروسيه، ممکن است تحت فشار اين کشور ها چنين تشکلي را ايجاد کرده باشد.
 بدون شک تلاش هاي تيم طرفدار غرب در ارگ کابل درين زمينه بي تاثير نيست. تيم رئيس جمهور هنوز هم اميدوار است که به مرور زمان، صف شکني در جبهه ملي آغاز شود، چيزي که در ميان اين رهبران درگذشته، بار ها اتفاق افتاده است. موازي با شکل گيري جبهه ملي ، متشکل از برخي رهبران مجاهدين ، چهره هاي ارشد کمونيست سابق وسياست مداران وابسته به خاندان سلطنتي، اوضاع امنيتي به نفع طالبان وگروه هاي افراطي تغيير کرده و اين مسأله باعث ايجاد روند هاي مشورتي ميان نيروهاي کشورهاي غربي مستقر در افغانستان شده است. ظاهراَ ميان رهبران جبهه ملي بر سر اين که نامزد انتخاباتي اين جبهه در دوره بعدي انتخابات رياست جمهوري، کي خواهد بود، توافق نهايي حاصل نشده است. گفته مي شود که شماري از اعضاي جبهه ملي نسبت به نامزدي مصطفي ظاهر نواده شاه سابق که به گفته خودش با "تکت يک طرفه " به افغانستان آمده و به جبهه ملي پيوسته است، نظر خوش بينانه داشتند اما جناح جمعيت به رهبري استاد رباني، نسبت به اين موضوع نگاه متفاوت دارد. درين ميان از نامزدي احمد ضياء مسعود ( داماد رباني) و معاون اول رئيس جمهور نيز در محافل سياسي سخناني مطرح مي شود. اما شخص آقاي مسعود تا کنون هيچ اشاره يي يي درين رابطه نداشته است. نشانه هاي واضحي وجود دارد که غربي ها نسبت به احمدضياء مسعود نظر خوش بينانه ندارند. شماري ديگر فکر مي کنند که محمد يونس قانوني خودش را به عنوان يکي از چهره هاي انتخاباتي معرفي خواهد کرد؛ وي درگذشته نيز به طور اضطراري به اين کار اقدام کرده است.
 اگر تصميم قانوني براي نامزدي در انتخابات، تائيد شود، مهره پشت جبهه ملي از حيث قدرت و حضور سياسي اش به عنوان يک حرکت يک پارچه اپوزيسيوني خواهد شکست. بسياري از رهبران جبهه ترس از آن دارند که اگر قانوني به طور يک جانبه خودش را کانديداي رياست جمهوري کند، فيصله جمعي جبهه ملي براي گزينش يک چهره انتخاباتي واحد، با چالش سخت رو به رو خواهد شد. موضع گيري ها و حرکت زيگزاک آقاي قانوني در گذشته ها نيز نشان داده است که وي بدون شک موقعيت خودش را به حيث يکي از چهره هاي سياسي مورد توجه غرب و منطقه براي خود محفظ نگهميدارد. اين موضوعي است که اکثر رهبران جبهه ملي با آن مخالفت خواهند کرد. اما آنچه اتفاق مي افتد، دو دسته گي در جبهه ملي خواهد بود که تيم رئيس جمهورکرزي ،از آن بهره برداري خواهد کرد. از سوي ديگر، رقباي منطقه يي و قومي رئيس جمهور کرزي نيز اندک اندک آماده مي شوند تا بر ضد وي وارد کارزار انتخاباتي شوند. دکتر انورالحق احدي رئيس حزب ناسيوناليست "افغان ملت"، علي احمد جلالي دارنده تابعيت امريکايي و حتي دکتر زلمي خليل زاد امريکايي افغاني الاصل درين مسير حرکت کرده اند. انتقادات اخير دکتر خليلزاد از روند جاري درافغانستان نشان داد که وي به نماينده گي از اداره جورج بوش سخن مي گويد. او گفت که از پيشرفت اوضاع تيره امنيتي در افغانستان نگران است. اين نگراني ها در سطح رهبران غرب مطرح شده است. اين درواقع علامت هاي سرخ اند که در چشم انداز آقاي کرزي روشن شده اند. دکتر احدي دريک سال اخير سعي کرده است تا با رهبران جبهه ملي در مورد ايجاد يک ساختار مشترک سياسي به توافق نزديک شود اما تا کنون به اين کار موفق نشده است. گزارش هايي در دست است که جبهه ملي ممکن است به زودي در خصوص اوضاع جاري درکشور، به طور روشن تري اعلام موضع کند. اين چيزيست که به باور بسياري از ناظران، صورت عملي اختيار نخواهد کرد. جبهه ملي آهسته و مرموز حرکت مي کند و علي الظاهر بيم از آن دارد که اگر احتياط لازم را به طور دقيق مراعات نکند، ممکن است در صورت وخامت ناگهاني اوضاع امنيتي و تشديد بحران سياسي درکشور، مسئوليت آن به جبهه ملي نسبت داده شود. ترور سيد مصطفي کاظمي از رهبران معروف جبهه ملي ، سبب سراسيمه گي ساير رهبران شده است. اکنون اين باور به وجود آمده است که نيروهايي تصميم گرفته اند تا جبهه ملي را با براه اندازي موجي از ترس و ترور، در موقعيت دفاعي و نازا قرار دهند. قتل کاظمي به جاي آن که جبهه ملي را در موقعيت ضعيف قرار دهد، سبب شده است تا اين جبهه در عمل کرد هاي خود با دقت عمل کند. حادثه انفجار در ولايت شمالي بغلان که در آن آقاي کاظمي قرباني شد، کشيد گي ميان تيم رئيس جمهور و جبهه ملي را عميق تر کرده است. اين جبهه فکر مي کند که ترور کاظمي يک برنامه از قبل تنظيم شده بود. عدم همکاري با کرزي و نظارت خاموش براوضاع از سوي جبهه ملي، رئيس جمهور کرزي را نيز عصباني کرده است. مدتي پيش وي در لفاف واژه هاي تند، به طور سرپوشيده يي به رهبران جبهه ملي حمله کرد و نياز رسيده گي به پرونده "جنايت کاران جنگي " را يک بار ديگر مطرح کرد. يکي از رهبران جبهه ملي در تماس هاي خصوصي گفت که رئيس جمهور بر لبه پرتگاه سياسي نزديک شده است و با اين نوع جو سازي ها قصد دارد تا جبهه ملي را به عمل ناسنجيده مجبور کند و به بهانه فشار جبهه ملي، از قدرت استعفا دهد و بدين وسيله، قواي بين المللي را با جبهه ملي رو در روي هم  قرار دهد. محافظه کاري تکتيکي رهبران جبهه ملي مانع از تشديد اختلافات ميان رئيس جمهور و احمد ضياء مسعود به حيث يکي از اعضاي شوراي اجرائيه جبهه ملي نشده است.
 احمد ضياء مسعود چندي قبل حين جلسه شوراي وزيران، به طور علني با آقاي کرزي به مشاجره لفظي پرداخت و از وي خواست که به جوسازي ها وبيانيه هاي تحريک آميزش عليه "مجاهدين" خاتمه دهد. همچنان آقاي مسعود از آن چه که روش تک تازانه رئيس جمهور در امور اقتصادي وسياسي مي خواند، ابراز نارضايتي کرده است. وي با لحن آشکاري به رئيس جمهور گفته است که چرا وي ( احمدضياء مسعود)به حيث رئيس کميته اقتصادي دولت، از جريان داوطلبي شرکت هاي خارجي براي کسب امتياز معدن مس عينک لوگردر بي اطلاعي قرار داده شده است؟ در ضمن، وي گفته است که خود رايي آقاي کرزي در انتخاب والي ها به خصوص والي ها در شمال، باعث بي ثباتي امنيتي و بي اعتمادي مردم نسبت به حکومت شده است. معناي نظريه هاي آقاي مسعود اين است که تيم رئيس جمهور در اثر سياست هاي نا کار آمد، سرانجام درموقعيتي قرار گرفته است که جو سازي و بحران آفريني را براي بقاي خويش به حيث يک ابزار انتخاب کرده است. اصرار کرزي بر تقرر والي هاي وفادار به تيم خودش، اين گمانه زني ها را به وجود آورده است که وي بر پايه حفظ قدرت سنتي، قصد دارد تا بساط گروه هاي مجاهدين و طيف هاي قومي منطقه را جمع کند. شايد در عقب اين گونه تلاش ها ، نکته مهمي وجود داشته باشد. از جمله اين که نفوذ رئيس جمهور در جنوب و شرق تقريباَ به نقطه صفر تقرب کرده است و هدف از لنگر اندازي به سوي شمال به همکاري حضور ميراثي حزب اسلامي در ولايات شمال و غرب کشور، اين باشد که بستر شمال را بايد ابتداء از چنگ اپوزيسيون خارج کرد و در معامله هاي انتخاباتي آينده، بر سر جنوب مي توان قمار زد. اما اين لنگر اندازي از همين اکنون با مقاومت در سطح رهبري دولت رو به رو شده است.
به نظر مي رسد که مقاومت ها و رويارويي ها از لفاف خاموشي و محافظه کاري بيرون مي زنند و نخستين مظهر آشکار اين زورآزمايي ها، تشديد اختلافات احمد ضياء مسعود با رئيس جمهورکرزي است. آقاي کرزي هماره تهديد کرده است که اگر گروه هاي مجاهدين بيش ازين بخواهند براي وي درد سر درست کنند، وي در اتحاد با طالبان و حزب اسلامي گلبدين حکمت يار، جبهه خود را تقويت خواهد کرد. اين طرح علي رغم آن که در سال هاي اخير با قوت تمام دنبال شده است، نتايج دندان بگيري براي تيم رئيس جمهور در بر نداشته است. تيم رئيس جمهور صرفا درزمينه اتحاد با حزب اسلامي به يک رشته پيروزي هاي ناچيز دست يافته است اما اين پيروزي ها سبب نشده اند تا بحران امنيتي کاهش يابد و اوضاع مملکت به نفع تيم رئيس جمهور تغيير کند. با توجه به ادامه بحران جنگ در جنوب و بحران آفريني درشمال وغرب، اين گمانه زني تقويت شده است که مجموعه يي اين حوادث فضايي را به وجود بياورد که از لحاظ امنيتي چانس برگزاري دومين انتخابات رياست جمهوري در سال آينده را پيوسته کاهش دهد وبه صفر برساند. از يک نگاه مي توان نتيجه گرفت که وضع جاري و حفظ عناصر آشوب و نا امني در جنوب وشمال، از سوي هر جرياني که دنبال شود، واضحا به معناي تخريب پروسه انتخابات آينده و استمرار حاکميت ناکام کنوني است. اوضاع نشان مي دهد که محافل وابسته به ارگ، چنين هدفي را دنبال مي کنند.البته به زودي روشن خواهد شد که آيا کشورهاي غربي، چنين طرحي را به نفع حضور شان درافغانستان تشخيص مي دهند ويا خير؟
افغانستان کشوري است که در مواقع حساس سياسي و تاريخي، به دليل بازي هاي چند گانه منطقه اي، در گرو  حوادث دراماتيک و غير قابل پيش بيني درمي آيد. اين خصوصيت دست کم در سي سال اخير، به وضوع مشاهده است. اکنون توپ ابتکار سياسي و نجات در ميدان کارشناسان و تصميم گيران غرب پرتاب شده است. با اين تفاوت که اين توپ، روز به روز نرم تر مي شود وهواي خود را از دست مي دهد. اين سوال مطرح است که چه اقداماتي را روي دست گيرند تا بحران افغانستان از کنترول خارج نشود. درزمره چاره جويي هاي پيش گيرانه، بازپس گيري شهرک موسي قلعه ولايت هلمند از سوي نيروهاي افغان- انگليسي ، افق تازه يي را درسرنوشت جاري سياسي افغانستان باز خواهد کرد؛اما اين نوع اقدامات واکنشي، به معناي ختم بحران رو به گسترش نخواهد بود؛ بلکه اين آغاز يک بحران جدي در منطقه تلقي شده مي تواند.



حکومت کابل در دهانة آتشفشان
افغانستان از هر حيث به عنوان يک سرزمين غير قابل پيش بيني مطرح است. واقعيت هاي اين کشور، در بسا موارد، محاسبه هاي عقب درهاي بسته و روي کاغذ را به باد فنا داده است.

حمل سال سيزده هفتادو هشت

از شش ماه به اين سو، نيروهاي غربي ظاهراَ بر پايه نياز ها و اوضاع جديد، براي آمدن دو باره طالبان بر سر قدرت، هم از طريق رسانه ها وهم در تلاش هاي سياسي، زمينه سازي کرده اند. سخنگويان ملل متحد، سازمان پيمان اتلانتيک شمالي (ناتو )و برخي تحليل گران غربي، پس از سال ها شعار مبارزه بر ضد تروريزم و کمک براي اعمار يک افغانستان نوين، اکنون به اين نتيجه رسيده اند  که جنگ راه حل نيست؛ تأمين صلح برتراز همه چيز است؛ نمي توان با جنگ درافغانستان به پيروزي رسيد. اين همه بهانه گيري هاي سازمان داده شده، به منظور آن است که چرخش اساسي در برخورد با قضيه افغانستان در سياست جهاني، هم در سطح افغانستان وهم در سطح اذهان عامه غربي ها، آهسته آهسته به يک امر طبيعي و قابل قبول بدل شود و کسي به خود زحمت ندهد تا اين پرسش را مطرح کند که درسال 1380، بربنياد کدام مشروعيت و منطق خرد پسند، افغانستان به اشغال کشور هاي متحد در آمد و اکنون اين کشور ها به دنبال کدام اهداف در افغانستان اند؟
احتمال مي رود که افزايش تلفات نيروهاي خارجي، استدلال پيگير و اعمال فشار متمرکز پاکستان براي ترسانيدن نيروهاي غربي از رسوايي خونبار غير قابل جبران وعراقي شدن افغانستان، و افزايش بحران در نتيجة کشانيده شدن پاي شمار بيشتر کشور ها در جنگ افغانستان، دلايل اصلي عقب نشيني تدريجي غرب در محور افغانستان باشد. آيا بعد از عقب نشيني احتمالي نيروهاي غرب از عراق، دير يا زود، شدت نبرد ها در افغانستان قابل پيش بيني است؟ آن چه به موضوع مبارزه جهاني برضد هراس افگني رابطه مي گيرد، نشانه ها حکايت ازآن دارند که سرنوشت عراق ازسرنوشت افغانستان نمي تواند جدا تصور شود. اگر در پس برنامة اشغال عراق، رؤياي خاور ميانة بزرگ مطابق طرح امريکا خوابيده بود، تجمع نيروهاي غربي در افغانستان نيز، درواقع مصئون سازي جغرافياي خاور ميانة بزرگ از نفوذ ايران است که در چندين جبهة نبرد خاموش در لبنان، عراق وافغانستان وفلسطين با امريکا مشغول است. منطق احتمالي حفظ طالبان در افغانستان، از يک سو حفظ قدرت جنرال پرويز مشرف درپاکستان است و از جانب ديگر، تقويت زمينه هاي تهديد بالقوه به آدرس ايران تلقي مي شود. از همين جاست که اين تصور بالا مي گيرد که تلاش اصلي امريکا و ناتو ممکن است درهمين مسير پيش مي رود که نجات در افغانستان مي تواند با رويکرد مجدد به پاکستان وطالبان، محقق شود. هرچند به طور قطع اين فرضيه هنوز هم در گرو حوادث آينده است، مصلحت انگليس و تا اندازه يي  امريکا بر اين شده است که رويکرد جديد سياسي در مورد طالبان ، به آزمايشش مي ارزد.
جبهه سابق ضد طالبان اکنون به چه مي انديشد؟
وقتي درسال 1994 ميلادي نخستين دسته هاي شبه نظامي طالبان از شهرک سپين بولدک قندهار به سوي مواضع گروه هاي مجاهدين در شهر قندهار وحومه آن مارش کردند، شماري از رهبران تنظيمي به خصوص پروفيسور برهان الدين رباني و حضرت صبغت الله مجددي ازين حرکت حمايت کردند و استاد رباني، حرکت طالبان را يک حرکت "خودجوش" معرفي کرد. درحالي که هيچ حرکت سياسي ونظامي درطول تاريخ افغانستان خود جوش نبوده و نخواهد بود. در همان سال ها، دولت اسلامي مجاهدين به رهبري پروفيسور رباني که از جنگ در برابر حزب اسلامي حکمت يار، حزب وحدت وجنبش ملي خسته وفرسوده شده بود، تلاش کرد تا دست کم از حرکت جنگي طالبان از قندهار به سوي غزني، وردک و لوگر به حيث ابزاري به هدف ختم گروه هاي رقيب خويش بهره گيرد. کمک رساني به طالبان از سوي دولت اسلامي آغاز گشت و حتي هواپيما هاي دولت مواضع حزب اسلامي را به نفع طالبان درغزني بمباران کردند و ميليارد هاي افغاني پول نقد براي رهبران طالبان ارسال گرديد.
هرچند در آن زمان دولت اسلامي توانست تا حريفان خود را از صحنه نبرد خارج کند؛اما سيماي اصلي طالبان براي بلعيدن دولت اسلامي با قوت تمام به زودي آشکار گرديد و جنگ ميان شمال وجنوب شکل تازه يي به خود گرفت وتهاجم جنوب بر شمال، پنج سال تمام ادامه يافت. درسال هاي پس از طالبان که ورق حوادث برگشت و طالبان به آنسوي کوه ها خزيدند و به شکل مرموزي دو باره درگستره جنوب، صف آرايي کردند، برخي رهبران مجاهدين که در سال هاي "مقاومت" با طالبان مبارزه مي کردند ودرچند سال اخير از مسند هاي رسمي حکومت تحت رهبري آقاي کرزي کنار زده شده اند، طوري وانمود مي کنند که هدف از جنگ طالبان در شرايط جديد، تضعيف محور حکومت به رهبري رئيس جمهور کرزي است و ظاهراَ وضع طوري نيامده است که طالبان قصد رويارويي و يا سرکوب نيروهاي مجاهدين سابق را در سر بپرورانند.
 به اين ترتيب،  جنگ طالبان را يک  سويه تلقي مي کنند و علي الظاهر اين طور محاسبه کرده اند که حکومت کرزي و جامعه جهاني در نتيجه افزايش فشار طالبان، حاضر خواهند شد که بارديگر به آن ها رجوع کنند. اما تجارب سال هاي گذشته با وضاحت نشان داده است که هدف اصلي طالبان، مبارزه قاطع و آشتي ناپذير با نيروهاي غربي  و تيم حاکم در ارگ نيست؛ هدف آنان نابودي کامل گروه ها و افرادي است که در جبهه مقاومت عليه آنان جنگيده اند و از نظر طالبان، عاملان اصلي کشانيدن پاي امريکا و غرب به خاک افغانستان به شمار مي روند. اين درحالي است که رهبران مجاهدين ديروز مانند دوره مقاومت درموقعيتي قرار ندارند که در صورت بروز خطر آني حمله طالبان که از جبهات گرم جنگ به سوي شان نزديک مي شوند، از خود دفاع کنند. سازمان جنگي و انتظام سياسي اين گروه ها در طي سال هاي اخير به کمک يوناما و معامله هاي سياسي نا معلوم از بين رفته و تغيير افکار عامه مجاهدين نيز درسال هاي اخير بسيار جدي بوده است. طرح اين مسايل ممکن است براي بسياري از مقام هاي مجاهدين، تلخ و ناگوار باشد اما اتفاقات به گونه يي اند که بايد اين حقايق تلخ را جدي بگيرند. اگر اراده اعلام ناشده جهاني به هدف حذف کامل نفوذ سياسي و اجتماعي گروه هاي مجاهدين هدايت شده باشد، و شمه يي از آن چه گفتيم، اتفاق بيافتد، يک آزمون خونبار ديگر همانند دوره مقاومت در تاريخ افغانستان در انتظار مردم خواهد بود.
مسير عملي تلاش ها:
درين اواخر پروفيسور برهان الدين رباني رئيس جمهور پيشين و رهبر جميعت اسلامي و عطا محمد نور والي با نفوذ ولايت بلخ ،به دعوت حکومت امريکا به واشنگتن سفر کرده بودند. گفته مي شود که امريکا از ساير چهره هاي سياسي که در گذشته بر ضد طالبان جنگيده بودند، نيز دعوت کرده است که براي انجام مشوره ها در بارة وضعيت آتي افغانستان به امريکا سفر کنند. سلسله سفر هاي جديد فرماندهان و افراد ارشد جميعت اسلامي به امريکا بدون شک به تغييرات عمده سياسي در آينده دور يا نزديک رابطه دارد. اين سفر ها که موازي با پيشرفت نسبي روند مذاکره مخفي با رهبران طالبان از سوي نيروهاي انگليسي و هيأت حکومتي صورت گرفته است، با يک رشته دست آورد هاي حاصل از مذاکرات و تعيين شرط و شروط ومعامله هاي پشت پرده در مورد نحوه ايجاد يک حاکميت جديد سياسي تحت رهبري تحريک طالبان، پيوند خورده است.
سفر حامد کرزي به انگليس و مذاکرات سري وي يا زلمي خليلزاد طراح اصلي يک جانبه سازي حاکميت سياسي در افغانستان، بدون شک جزو عمده پروسة سازش با طالبان است. برخي آگاهان پيش بيني کرده اند که مقامات انگليسي درين گفت وگو ها، نتايج نهايي تصميم جامعه بين المللي را براي رئيس جمهور کرزي، ابلاغ کرده اند. پس از بازگشت رئيس جمهور از سفر لندن، زاويه پيشروي طالبان به طور اسرار آميزي از محور جنوب به سوي غرب کشور( ولايت فراه ) تغيير کرده است. اين درحالي است که درگذشته، اگريک شهرک يا ولسوالي به تصرف طالبان در مي آمد، بلافاصله عمليات ناتو و اردوي ملي آغاز مي گشت و مناطق از دست رفته آزاد مي گرديد. اين بار نيز ممکن است چنين شود، اما با از دست رفتن سه ولسوالي ولايت فراه در ظرف يک هفته ، سايه نوعي تأخير عمدي و سکوت رسمي بر مواضع دولت و سازمان ناتو سنگيني مي کند.
پيشنهاد اخير ملاعمر رهبر طالبان در مورد واگذاري ده ولايت جنوب وشرق براي طالبان، تعيين جدول زماني براي خروج نيروهاي خارجي از افغانستان و رهايي کليه اسراي طالبان در ظرف شش ماه آينده، درواقع احتمال دارد ادامة يک رشته تعهداتي است که در جريان مذاکرات پشت پرده روي آن صحبت شده است. روز نامه معتبر گاردين چاپ انگلستان بدون شک اين خبر را از منابع دست اول انگليس به عنوان مبتکران اصلي آرودن دو باره طالبان بر سر قدرت، به دست آورده بود. اگر درگزارش هاي بعدي، جزئيات اين خبر افشا شود، مي توان پيش بيني کرد که اگر به اين پيشنهاد طالبان به طور عملي توجهي صورت گيرد، زمينه براي ايجاد جبري و غير ارادي حاکميت فدرالي درافغانستان مساعد خواهد شد. حلقاتي که در گذشته، فدرالي شدن افغانستان را محکوم مي کردند، اکنون جبر حوادث عملا آنان را در موقعيت دشواري قرار داده است. تأمين صلح به هر بهاي ممکن، روي کرد کنوني غرب و خصوصاَ انگليس ها در افغانستان است که تشکيل اداره خود مختار جنوب ( درمرحله نخست) ، گام بلندي درراه تطبيق اين هدف خواهد بود. معلوم است که محاسبه طالبان براي کنترول ده ولايت جنوب و شرق در مرحله اول، تقويت پايگاه هاي رسمي و مرکزي اين گروه است و در اقدامات بعدي، حرکت به سوي کنترول شمال نيز يک امر اجتناب ناپذير خواهد بود. همان سناريويي که پس از سقوط کابل در ده سال پيش اتفاق افتاد و آتش جنگ هاي شديد را درکشور دامن زد. با توجه به مانور هاي سياسي در هفت سال اخير، معلوم مي شود که هيأت حاکمه درکابل و بازيگران غربي از روند آتي تماس ها با طالبان محاسبه هاي گنگي را روي کاغذ آورده اند. شايد آنان فرض کرده اند که احتمال آن وجود دارد که خواسته هاي سنگين طالبان که در ادوار نخستين مذاکرات جدي، با چنين صراحتي عنوان شده است، در مراحل بعدي، تا ميزان زيادي دستخوش تعديل شوند و به اصطلاح ناخون هاي تيز آن گرفته شود. اما پروسة کار چنان است که درمضمون اين مذاکرات ( که عبارت از بازگشت طالبان براريکة قدرت است ) کدام تغييري رونما نخواهد شد. در گيرودار دادو ستد هاي دراماتيک سياسي، چالش  اساسي متوجه تيم کنوني حکومت است که در ارگ جا خوش کرده است. در صورت پيشرفت بيشتر مذاکرات درين باره، براي اين تيم، خيلي دشوار است تا بود و نبود خود را درآينده سياسي کشور مشخص کند. اگر تحريک طالبان به عنوان يک طرف کليدي قضيه، درمذاکرات صلح با جوانب داخلي و خارجي مطرح باشد ، موقعيت کساني که به حيث نماينده گان قومي در جامه تکنوکرات و طرفدار غرب، ازنام ولايات جنوبي در دستگاه حکومت صاحب دم و دستگاه و امتيازهاي رسمي شده اند، با چالش هاي سختي رو به رو مي شود.
موضع غرب :
نخست وزير انگليس گوردن براون اخيرا بخشي از تماس ها و پيشرفت ها در مورد راه دادن دو باره طالبان بر مسند قدرت کليدي را افشا کرد وگفت طرفداران تفکر طالباني درافغانستان قابل ملاحظه اند و نمي شود آن را ناديده گرفت. اين نخستين بار بود که يک رهبر انگليس، "تفکر طالباني " را به حيث عنصر قابل پذيرش در جامعه افغانستان به رسميت شناخت. وي گفت که الزامي وجود ندارد که دموکراسي غربي در افغانستان پياده شود. حال سوال اين است که اگر انگليس ها با تفکر طالباني مخالف نيستند؛ پس چه علتي وجود دارد که درجنوب تجمع کرده اند و به بمباران وحشت ناک مردم مشغولند و همه روزه ده ها نفر را به نام طالب مي کشند و خبر آن را با افتخار در اختيار رسانه ها قرار مي دهند؟ اگر بحث آشتي با طالبان مطرح بود، تاوان اين همه تلفات انساني به خصوص تلفات غير نظاميان در جنوب ، ويراني روستا و مکاتب را چه کساني مي پردازند؟
اکنون نتايج جديد بر اين فرمول استوار است که برقراري صلح و آرامش درافغانستان نسبت به تقويت و نهادينه کردن ارزش هاي دموکراسي و وفاداري بازگشت ناپذير به حقوق زنان درين کشور، مرجح تر است. فدا کردن دموکراسي در بدل صلح ، ستون فقرات سياست تازه غرب به خصوص انگليس درافغانستان است. اين اظهارات بدون شک حاصل نظرات اعلام ناشده امريکا و انگليس و کشور هاي عضو ناتو در خصوص بحران جاري درافغانستان است که ظاهراَ در شرايطي که جنگ با طالبان به بن بست رسيده است، به عنوان يک راه حل مطرح گشته است. هرچند مقامات امريکايي درين باره ، نظرات واضحي ابراز نداشته اند.
پيام نخست اين سياست، حذف طالبان از فهرست تروريزم و دادن مشروعيت سياسي براي آنان است. مضمون بعدي، حذف تدريجي تيم فعلي قدرت در ارگ رياست جمهوري است. تلاش براي قانع کردن نيروهاي ضد طالبان وآناني که از به قدرت رسيدن دو باره طالبان ترس دارند، جزو همين پروسه است که بايد با ميانجيگري امريکا و انگليس عملي شود. سفر رهبران گروه هاي ضد طالبان به امريکا ممکن است به همين منظور صورت گرفته باشد.
طرح جيد صلح مي آورد؟ 
اکنون که رئيس جمهور از سفر لندن برگشته است، زواياي اصلي سازش با طالبان آهسته آهسته روشن خواهد شد اما يک نظر کلي به وضع افغانستان نشان مي دهد که سازش هايي از نوع اين گونه "نقشه راه" مي تواند نتايج معکوس به بار آورد. افغانستان از هر حيث به عنوان يک سرزمين غير قابل پيش بيني مطرح است. واقعيت هاي اين کشور، در بسا موارد، محاسبه هاي عقب درهاي بسته و روي کاغذ را به باد فنا داده است. محاسبه شوروي در سال هاي دهة شصت و محاسبة سردرگم انگليس درحال حاضر، همه از يک جنس اند؛ يعني معامله با نخبه گان سياسي. نبايد فراموش کرد که تجربة ساليان اخير براي عادي ترين مردم در افغانستان، درس هاي بزرگي آموخته است. استفاده از موقعيت دردناک فقر و اشاعة ترس رواني درافغانستان در نفس خود به يک ابزار مؤثر مي تواند در دستورکار قرار گيرد؛ اما اين نوع بازي، هميشه کوتاه مدت و انباشته از خطرات بعدي است. در قضية افغانستان تنها انگليس وامريکا دخيل نيستند؛ دست کم شش کشور منطقه و قدرت هاي همسايه نيز منافع حساسي دارند که بدون توجه به آن، سرنوشت هر نوع سازش و مصالحه يک جانبه با سوال درشتي مواجه مي شود. گذشته از آن، در بعد داخلي، استفاده از نخبه گان سياسي شناخته شده و در صورت احتمال، قانع کردن آنان در مورد پذيرش زعامت طالبان، آن هم بدون اشتراک وحضور عادلانه طيف هاي سياسي وقومي مختلف، اگر در يک مرحله، پايان بحران تلقي شود، دردور بعدي، آغاز يک بحران فراگير در بخش هاي ديگر کشور خواهد بود. تجربه سال هاي  اخير نشان داد که يک طرفه انديشي قضاياي کشور ( که تاحد زيادي با اتکا به کمک لفظي و شرکت نخبه گان، برخي فرماندهان و شخصيت هاي غرب نشين در حکومت ) صورت گرفت، راه حل وضع پيچيدة کشور نيست. چرا نماينده گان ملل متحد، امريکا وانگليس، اکنون به اين نتيجه رسيده اند که ناديده گرفتن طالبان در تقسيم قدرت يک اشتباه بود. پس اهميت اين موضوع باز هم در موارد بعدي هم به قوت خود باقي خواهد بود. آيا بازي هاي جديد، بدور از اراده و خواست واقعي ميليون ها تن که با طالبان مخالفت دارند، و نسبت به نيات نيروهاي خارجي مظنون شده اند، تنها راه حل مطلوب در افغانستان خواهد بود؟  پرسش اين جاست که در صورت ايجاد حکومت طالباني بدون  ايجاد موازنة حقيقي ( نه نمايشي ) قدرت در حاکميت سياسي و آغاز دور جديد نارضايي هاي احتمالي  اجتماعي، سرنوشت صلح و وفاق ملي چه خواهد شد؟
گذشته ازين، درسازش جديد، خيلي دشوار است تصور شود که کليه بخش هاي تقسيم شده طالبان وارد حاکميت شوند. طالبان در سال هاي اخير، به چند دسته تقسيم شده اند. دستة نخست، همرکاب القاعده باقي مانده است؛ يک بخشي از آنان ( گفته مي شود) که با نيروهاي امريکايي آتش بس دارند و نوعي "پروتوکول " ميان آنان برقرار است و قسمت ديگر نزديکي خود با سازمان استخبارات پاکستان را حفظ کرده است. سوال اين است که آيا کليه بخش هاي طالبان در پروسه مصالحه جديد شامل خواهند بود؟ خيلي بعيد به نظر مي رسد که پاسخ به اين سوال، مثبت باشد. به اين ترتيب، مي توان پيش بيني کرد که حتي با پيوستن يک يا بخش هايي از تحريک طالبان در حاکميت جديد، جنگ بر ضد نيروهاي غربي و افغان همچنان ادامه خواهد يافت و در نهايت، حکومت داران کنوني در کابل، به عنوان قربانيان دم دستي معامله هاي آينده، در دهانه آتش فشان رويداد ها قرار خواهند گرفت. در سطح کلي، شايد ستون اصلي تفکر معقول اين باشد که بدون همگرايي داخلي و منطقه اي در باره سرنوشت سياسي افغانستان، چانس رسيدن به صلح پايدار بسيار ضعيف خواهد بود.





سقوط  دو بارة افغانستان
احتمالي که روز به روز قوت مي گيرد

"سر سفيد" هاي بيگانه با مردم يک چند بر مسند هاي وزارت ها تکيه زدند اما هيچ دردي را حس نکردند و فقط هر صبح به خود ادکلن زدند و سوار موتر شيشه سياه شدند و دنيا را سفيد ديدند و نارضايي و خشونت رو به افزايش را در پس چهره هاي مردم نديدند واگر چيز هايي را هم که ديدند، بر سبيل قياس هاي کورکورانه ، مسئوليت آن را به دوش ملل متحد و امريکا گذاشتند و ساز منافع شخصي خود را زدند.

ثورهزارسه صد و هفتاد و هشت
در سال هاي نخست حاکميت آقاي کرزي، که بازار شعار از هر سو گرم بود، برخي کشور هاي خارجي به ويژه دفاتر فعال سازمان ملل متحد به همکاري بيشتر حلقات داخلي سعي مي کردند تا به وسيلة نهاد هاي پيش قراول وخطا پوش از قبيل کميسيون حقوق بشر، مطبوعات سطحي، چاپلوس، کم تجربه، وابسته و خوش باور، راه علت يابي مشکلات و بحران افغانستان را در افکار عامه سد کنندو به مسيرهايي که خودشان در نظرداشتند، هدايت کنند. هرچند اين کار را به بهاي تحميق عدة زيادي از مردم بي خبر و حتي بسياري "چيز فهم" هاي نافهم و آدم هاي به ظاهر تحصيل کرده کاملا مطيع و طلسم شده، تا ميزان زيادي عملي کردند. تا جايي که انتقاد ريشه اي از نا کار آمدي حکومت و سياست هاي غلط اداري و اجرايي آن، در حکم شنا کردن بر خلاف مسير رود بار جاري زمان قلمداد مي شد. بر پيشاني هر منقد بي طرف و دلسوز، مهر حمايت از جنگ سالاران زده شد. درتوجيه چشم بسته رفتار هاي حکومت جديد، بر علاوة تازه به دوران رسيده هاي آمده از غرب، افراد کليدي جبهه ضد طالبان که سال هاي سال با تروريزم و پاکستان جنگيده بودند، نيز از يکديگر سبقت مي گرفتند و موقعيت  آقاي کرزي را به برکت آزادي شعاري مطبوعات برمسند يک شخصيت فراقومي و افغانستان شمول و .... ترسيم کردند.
 اين جماعت در يک سو نگري خويش از ماهيت تضاد ها در افغانستان آن چنان راه افراط در پيش گرفتند که ماهيت آزادي و دموکراسي را تا مرز مسخ و تسليخ به جلو کشانيد. بدين ترتيب ، توانايي مشاهده جريان خزنده فساد و بي نظمي در دستگاه دولت را از دست دادند.
نقش مطبوعات دنباله رو :
فعاليت هاي مطبوعاتي اين چند سال، از حيث يک جانبه نگري و داوري هاي آبکي، کم سابقه بوده است. اين وضعيت وارونه بر محاسبه هاي جامعه جهاني نيز سرايت کرد و کار معضل افغانستان را که در درازاي تاريخ هرگز به طور کامل حل نشده است، تمام شده انگاشتند. درين گيرودار گروه ها و افرادي پيدا شدند که حتي به خود جرئت دادند تا غلظت خدمت گذاري و جغرافياي خيانت گروه هاي سياسي را نه به شيوه هاي حقيقت بيني، که بر بنياد دريافت هاي ناقص اکتسابي دماغ خود شان، اندازه بگيرند. نخستين کار اين گروه ها اين بود که تحت نام حقوق بشر و خلع سلاح و يک مشت تکه پاره هاي تبليغاتي، ( که دست پخت ناهمگون استخبارات منطقه و سرگشته گي هاي جامعه شناسي غرب از افغانستان بود)، بر آتش حساسيت ها هيزم ريختند ... چون خيال کرده بودند که  با آمدن غرب وامريکا همه چيز، حتي واقعيت هاي سخت جان و حقايق پريشان زنده گي اجتماعي در افغانستان برآمده از خاکستر 25 سال جنگ و تجربه و هوشياري، ماهيتي معکوس به خود گرفته اند. کمتر کسي در باب خطرات بعدي سياست هاي دولت در خصوص شفافيت اجرايي کارها هشدار مي داد. همين مسايل هشدار دهندة کليدي بودند که ناديده گرفته شدند و سخن به جايي کشيد که در اثر تکثر فساد، بي توجهي به عدالت اداري و سياسي، حذف وکنار زدن ها نيز اوج گرفت که در نتيجه، همزمان با گسترش فعاليت هاي جنگي طالبان در محور جنوب، شعار هاي شکننده و دروغين "ملت سازي" و نظام پروري در نظام حکومتي نيز چهره خود را نمايان کرد.
از ابتدا کاملا روشن بود که " منافع ملي" ، منافع و بزنس هاي شخصي و گروهي و منافع اعلام ناشده خارجي ها، مقولاتي جدا ازهم اند و روي گرداني از واقعيت هاي داخلي افغانستان مي تواند که برنامه هاي بيگانه با عنصر افغاني  را تهديد کند و بحران تازه يي پديد آورد. اما آناني که حکومت و سرنوشت سياسي مردم به دست شان افتيده بود، اين موضوع را دست کم گرفته بودند. عنصر داخلي در هر کشوري قادراست تا توازن روي کاغذ را که از سوي محافل وارونه نگر داخلي و خارجي طرح شده باشد، به باد فنا بسپارد؛ خصوصا درافغانستان، که هيچ چيزي درآن قابل پيش بيني نبوده و بعد ازين هم نخواهد بود.
 جالب اين جاست که همين مطبوعات دنباله رو، وابسته، اغماض گر و مزدور، حالا همچون کاسه داغ تر از آش، به سوي حکومت حمله ور شده است و همه روزه لقمه هاي جويدة مطبوعات جهاني را مي جود. اما اين راه حل خطراتي نيست که قدم به قدم به سوي دست آورد هاي کم وبيش غنيمت سال هاي پس از طالبان تاختن گرفته است. مطبوعات بين المللي که در سال هاي اول تشکيل حکومت آقاي کرزي بر بنياد اهداف استراتيژيک خود شان، هر سياه را سفيد و هر سفيد را سياه جلوه مي دادند، همان خوراک بيات مطبوعاتي را به خورد مطبوعات تازه پاي افغاني مي دادند و کارگزاران داخلي مطبوعات، لقمه هاي جويده شده کانال هاي بيروني و نا آشنا به ماهيت بحران درافغانستان را که مطابق يک برنامه منظم آماده مي شد، مي جويدند و کيف مي کردند.
ريگي درکشف حکومت داران
حکومت داران خود واقف بودند که رسيدن به مدارج قدرت سياسي و اداري به همت خودشان حاصل نشده و اين موهبت ثمرة مبارزه مردم افغانستان بوده است. براي کتمان موقعيت معيوب خويش به وسايلي دست بردند که حلقات مغرض خارجي و اپورتونيست هاي چند رنگ داخلي دراختيار شان گذاشته بودند. در نتيجه، در محافل روشنفکري و حکومتي قياس برين افتاد  که برهر انتقاد به دور از تملق و چاره انديشانه، رنگ جانب داري قومي زده شود و از کنار بحران به طور کذايي در گذرند. معلوم شد که اين گونه پنداشت هاي بيهوده ره به جايي نبرد و کشور بار ديگر در ورطة خطر طالبانيزه شدن قرار گرفته است. اين هم روشن است که بخش عمده دولت از روند طالبانيزه شدن و رويکرد به حزب اسلامي، بقاي خود شان را ضمانت مي کنند. اين است ماکياوليزمي که ارکان حکومت به آن مبتلا اند و غم فردا را از دل بيرون کرده اند. اما فراموش مي کنند که وقتي توفان تازه به غرش آغاز کند، هيچ کسي را شانسي براي بقا نخواهد بود.
وقتي از نخستين روز هاي تاسيس حکومت مؤقت درافغانستان، مسابقه کنار زدن، حذف و به زبوني کشانيدن گروه ها ورگه هاي قومي آغاز شد، بخشي از روزنامه نگاران و نويسنده گان ( به خصوص نگارنده اين مقال ) در مقالات متعددي هشدار دادند که اين روند به نفع هيچ کس نخواهد بود و تکرار سياست هاي فاجعه بار گذشته در بستر افغانستان جديد، هيچ کسي را به جايي نخواهد رساند. حکمران هاي آمده از ديار غرب و همکاران تفنگدار شان کم شنيدند و در اوج مستي امتيازهاي مادي در چاه غفلت افتادند و برتري خواهان دهان کج کردند و هيچ کسي به خود زحمت نداد تا يک بار به گنجينه هاي معارف تجربه هاي ديروز ( حداقل تجارب و پيامد هاي سياسي سي سال اخير) سري بزند. خواب ديده بودند که زمان جديد، همه بنيان  هاي تاريخي را منهدم کرده و يا ماهيت آن را شستشو داده است. فراموش کردند که مردم و نياز هاي شان مثل گذشته زنده اند و نمي شود آنان را ناديده گرفت. بعد تر که بحران پا به پاي خشونت دو باره از حواشي کشور به سوي محور هاي زنده گي شهري خزيدن گرفت و نا امني فربه تر شد و هيچ گرهي از مشکلات به طور اساسي گشوده نشد، توان از دست دادند. اين محافل همان قانون اساسي را که درست کرده بودند؛ بلافاصله خود شان به روي آن پا گذاشتند. "سر سفيد" هاي بيگانه با مردم يک چند بر مسند هاي وزارت ها تکيه زدند اما هيچ دردي را حس نکردند و فقط هر صبح به خود ادکلن زدند و سوار موتر شيشه سياه شدند و دنيا را سفيد ديدند و نا رضايي و خشونت رو به افزايش را در پس چهره هاي مردم نديدند واگر چيز هايي را هم که ديدند، بر سبيل قياس هاي کورکورانه ، مسئوليت آن را به دوش ملل متحد و امريکا گذاشتند و ساز منافع شخصي خود را زدند. مگر اين آقايان همان هايي نيستند که به هنگام آغاز خيزش خود جوش هشتم جوزاي سال هشتاد و چهار، در پي گريز بودند و مانند جن زده ها در فرود گاه کابل تجمع کرده بودند؟ مسئوليت سقوط دو باره افغانستان درکام طالبان منطقه يي را چه کسي بر دوش مي گيرد؟
اين کفايت نمي کند که حالا همه به انتقاد روي آورده اند و کسي که انتقاد نکند، مثل آن است که از ديگران عقب افتاده است. اکنون که دوره انتقاد به سر آمده است، اين آقايان چه هنري از خود ظاهر خواهند ساخت؟ حالا که دوران گذراندن حقايق از صافي گرايش هاي شخصي و قومي و تجارتي هم سپري شده است و فکر مي شود که هيولاي خطر عقب در هرکسي مي تواند زانو بزند، اين محافل به کجا مي خواهند بروند؟
دولت در حال احتضار:
کار دولت و حکومت داري به بن بست کشيده است و ارگان هاي قضا، اداره و کنترول عملا فلج گشته اند. مردم نا اميد اند ودسته دسته به صف طالبان مي روند. گزارش هاي دقيقي در دست است که بسياري کساني که در سال هاي اخير در نتيجه سوء اداره ، تعرض، بد رفتاري و نقض قانون و شکسته شدن غرور انساني شان به وسيله عوامل جور وفساد دولت، به سوي طالبان روي آورده اند، آناني اند که در گذشته با طالبان هيچ گونه همکاري نداشتند واز نحوة رفتار طالبان شاکي بودند. چه حال افتاد آناني را که جان بر لب شان رسيد و به طالبان پناه برده اند؟ عامل اين کار غير از سياست هاي غلط، قانون گريزي، ستم اجتماعي و خيانت عمال حکومت ، چيزديگري هست؟  حکومت آقاي کرزي با ادامه جنگ در جنوب و بخش هايي از شرق کشور، نيمي از مشروعيتي را که به طور ظاهري آن را به خود حفظ کرده بود، از دست داد و اگر آتش و خشونت بر شمال و غرب کشور نيز در نتيجه ضعف اداره و استخوان شکني هاي قومي انتقال کند، کل مشروعيت نظام حاضر نيز ختم خواهد شد. سوال اين جاست که پس از آن چه خواهد شد؟
 چه کسي برنده خواهد بود؟ اکنون گرايش ارگ نشينان  به اين است که سازوبرگ پلان هايي را آماده کنند که به هر قيمت ممکن، از سرير قدرت به سر نيافتند. چنگ زدن به حزب اسلامي و گروه طالبان و التماس رسمي به هدف جلب ترحم و حمايت گروه هايي که تا ديروز از آنان به حيث تروريزم و دهشت افگن نام برده مي شد، به چه معناست؟ در وضعيتي  که زعماي گروه هاي خشونت طلب، همه در فهرست افراد تحت پيگرد شوراي امنيت سازمان ملل متحد شامل اند،  رئيس جمهور روي کدام ماده قانون اساسي و بر بناي مشوره کدام حلقاتي  داوطلبانه و عذر آميز حاضر مي شود که سراغ رهبران خشونت را بگيرد و خودش با پاي خودش به مخفي گاه هاي آنان برود؟ اين موضوع عميقا ماية تأملاست که رفتن به سوي طالبان و آناني که زير ساخت هاي اجتماعي وملي را روز به روز به آتش مي کشند، تا چه حدي مي تواند راه را براي حل منازعة موجود باز کند.
چه بايد کرد؟
امريکا و غرب در چندين محاذ با دشمنان خود شان در منطقه وافغانستان سرگرم مبارزه اند. براي آنان، غير از صلحي که اهداف خود شان را تضمين کند، هيچ چيز ديگري در اولويت برنامه هاي شان قرار ندارد. صلح به هر بهاي ممکن. انگليس ها اين تفکر را با صراحت موعظه مي کنند. اما به نظر مي رسد که اين صلح، با بازي هاي دو گانه و متناقضي که در افغانستان راه انداخته اند، حاصل نخواهد شد. در گذشته نيز چنين نشده و در آينده نيز نخواهد شد. مراجعه و تقويت مرموز و پنهاني طالبان راه حل حقيقي بحران نيست. طرف هاي معامله و بحران تنها طالبان نيستند؛ اگر چنين بود، طالبان سال ها قبل، قلمرو افغانستان را بدون زحمت در چنگال خود مي گرفتند و سلطنت القاعده را به سوي غرب گسترش مي دادند. هيچ يک از کانال هاي با نفوذ خارجي که افغانستان را در دست خود گرفته اند، به مردم جنوب مراجعه نکرده و از آنان خواهان تعيين تکليف نشده اند. هنوز در خصوص مسببان خونريزي در جنوب برخوردي  درست صورت نگرفته و راه هاي چاره و کمک به مردم جنوب، از طريق برخورد مدني و معقول با آنان عملي نشده است. راه صواب آن است که هيچ کس از نيروهاي خارجي انتظاري جز متانت و ديدن واقعيت هاي عيني افغانستان را ندارد. مجموعة عناصر قدرت را که در دستگاه حکومت کنوني آقاي کرزي سر به هم آورده اند، از حيث کار آيي تاريخ مصرف شان گذشته است. اکنون به برنامه هاي شفاف و جسورانه يي نياز است تا فرصت طلباني را که منابع ملي و منافع غرب را به بهاي نابودي دست آورد هاي نسبي که شش سال اخير حاصل آمده است، در خطر قرار داده اند، دو باره مسترد کنند. دکتر زلمي خليل زاد که به حيث طراح اصلي تشکيل حکومت جديد پس از طالبان به حساب مي آيد، خطرات گريز ناپذير وضع موجود را در اظهارات اخير خويش تشريح کرده است. او برين حقيقت وقوف دارد که بخش عمده هيأت وزيران حکومت نسبت به آينده مطمئن در افغانستان دلگرمي ندارند و بي خود نبود که پاسپورت هاي شان را در بالا جيب خود نگهداشته اند. وحدت ملي روز به روز در موجي از تمايلات جنون آميز يک تعداد افرادي که صاحب قدرت و نفوذ شده اند، فرو مي رود. اگر امروز صدايي بر نمي خيزد، فردا وقتي همه فرصت ها در کام هرج ومرج فرو رود، خيلي راحت ميدان را رها مي کنند وبراي هيچ کسي پاسخ گو نخواهند بود. انتظار مردم آن است که همان گونه که امريکا آقاي کرزي را به کاخ رياست جمهوري آورد، اکنون مسئوليت دارد تا اجازه ندهد که درد هاي جانکاه حاصل از ضعف اداره ، خيانت، استخوان شکني قومي و بربادي هستي ملي که به وسيلة حکام جابر و بي کفايت بر مردم تحميل مي شود، ازين هم عميقتر شوند و اميد هاي مردم به صلح و زنده گي آبرومند را از بين ببرد.
با توجه به نزديک ترشدن خطرات امنيتي و افلاس حکومت در کار خدمت گذاري براي مردم و تأمين صلح و عدالت در کشور، يک رشته اقدامات اضطراري لازم الاجرا است. مدت کمي به ختم دوره رياست جمهوري آقاي کرزي باقي مانده است. نيروهاي بين المللي که ناظر اوضاع افغانستان اند، وهمچنان نيروهاي فعال سياسي در داخل کشور که هرگونه اميد به بهبودي وضع ازجانب حکومت را از دست داده اند ، نبايد انتظار بکشند تا اين موعد به پايان برسد وآن گاه پا به ميدان بگذارند. منابع جهاني خود اذعان مي دارند که بيش از پنجاه درصد قلمرو مملکت در کنترول طالبان قرار دارد و نود درصد مواد مخدر در مناطق تحت نفوذ مخالفين تهيه مي شود. پس اوضاع به کدام سو مي رود؟ زمان شتاب دارد و اوضاع اطراف افغانستان نيز با گذشت هر روز خطر آفرين تر مي شود. توجه  به اين امر حياتي است که نگذارند افغانستان ناگهان براي بار دوم به دست جريان هاي افراطي و مخرب به گودال يک بحران مرگبار ديگر سقوط کند. گزارش هاي دقيقي در دست است که در ولايت هلمند شماره نفرات تروريست هاي چند مليتي از قبيل ازبک ها ، چچيني ها، عرب ها و پاکستاني ها ، به مراتب افزون تر از طالبان محلي است. درطول سال هاي بحران هيچ منبعي ثابت نکرده است که کداميک از طالبان تحت فرمان القاعده مي رزمند و کدام جناح آنان داراي خواست هاي معتدل سياسي است. سال گذشته گلبدين حکمتيار به زبان خودش بر زعامت اسامه بن لادن صحه گذاشت و اعلام کرد که حاضر است تحت رهبري بن لادن به جهاد خود بر ضد نيروهاي خارجي و دولت افغانستان ادامه دهد. درين خصوص کدام نکتة ابهامي وجود ندارد اما نکته ابهام درين است که رئيس جمهور کرزي روي چه محاسبه هايي اعلام مي دارد که با پاي خودش به ديدار حکمتيار مي رود. اين درحالي است که درافغانستان قانون اساسي وجود دارد و مجلس پارلمان و مجلس سنا فعال اند و هر اقدامي ازين دست بايد از تصويب مردم بگذرد. گذراندن اين موضوع از تصويب انگليس ها ره به جايي نمي برد. ( به تاريخ سي ساله اخير رجوع کنيد) .
سقوط دو باره افغانستان ، راهبرد جامعه جهاني را با خطري جدي مواجه مي کند.
پس قبل از آن که چنين فاجعه يي بر زنده گي مردم حادث شود، لازم است تا جامعه جهاني به همکاري جناح هاي ملي افغان، لويه جرگه را به کابل دعوت کنند تا کار اين حکومت را که هر گونه ظرفيت براي حکومت کردن را از دست داده است، يک طرفه کند. در کنار تشکيل لويه جرگه نجات ، بايد يک شوراي سرپرست تحت نظر سازمان ملل متحد در کابل تشکيل شود و ساختار حاکميت کنوني را به حالت تعليق در آورد و دريک چنين اوضاع نگران کننده ،در جهت ايجاد مشارکت حقيقي مردم در تعيين سرنوشت سياسي مملکت پيش قدم شده و ابتکار را در اختيار خود بگيرد. اين پيشنهاد در وهلة نخست مي تواند براي اجماع تفکر سياسي چاره انديشانه ، از سوي جامعه جهاني و جريان هايي که خود را براي نجات افغانستان متهعد مي دانند، مورد بررسي قرار گيرد.