یادداشت های سیاسی - بخش سوم


گره درگره پانزده حمل 1389
از نظرامریکا نقطه ضعف حکومت افغانستان، فساد اداری  واقتصادی نیرومند است که کلیه ارکان حکومت به آن مبتلا است. آن ها از روی تحقیقات خویش دریافته اند که اکثرمردم ازین امر به شدت مأیوس اند. از نظر حکومت نقطه ضعف امریکا، کشتن سکنه های غیرنظامی درعملیات های جنگ است. این ها به نوبۀ خویش درک کرده اند که مردم ازین امر عمیقاً خشمگین اند. بی اعتمادی میان امریکا و حکومت حاکم شده. هم امریکا وهم حکومت برای پیشبرد رقابت خاموش برنقاط ضعف یکدیگر شان اشاره می کنند. این روند حل مشکل نیست، حرکت به سوی یک بحران فیصله کن است. آقای یاسین عثمانی رئیس مبارزه  با فساد اداری، به جای اعلام تدابیر عملی به هدف محو فساد و یا کمترساختن سطح فساد، خارجی ها را عمدتاً مسبب فساد و اختلاس و حیف ومیل کمک های بین المللی به افغانستان معرفی کرد. سخنان آقای عثمانی به حیث یک چهره ملایم وبیزار ازتشدد وتقابل، نشان می دهد که دقیقاً برای گفتن این سخنان از حکومت به طور مستقیم دستور پذیرفته است. متأسفانه این واکنش انداختن گره درگره مشکلات  است.

من واستاد مسعود
12 شب:
نیم ساعت پیش از بحث زنده تلویزیون آریانا بازگشتم. موضوع بحث، بازتاب جهت گیری های تند رئیس جمهور دربرابر کشورهای خارجی بود. آقایان قیوم سجادی، احمدضیاء رفت، استاد مسعود و من شامل بحث بودیم. برای من جالب بودکه استاد مسعود با وصف تجارب درسال های نا امنی وجنگ وقبل ازآن، ناگهان برضد غرب ونیروهای خارجی موضع گیری کرد و پا به پای پالیسی عکس العملی حکومت جلو می رفت. وقتی  من گفتم که اگر خارجی ها از کشور برون بروند وضع اسفباری پیش می آید؛ تا آن جا که آدم ها یکدیگر شان را خواهند خورد، حرف مرا به زودی قطع کرد و گفت:
نه این طور نیست!
تا جایی که من استاد مسعود را می شناسم، او درین بحث کاملاً برخلاف باورهای اصلی خویش حرف می زد. وگرنه آدم های معمولی به تجربه دریافته اند که اگر خارجی ها از افغانستان برون بروند، باردیگر زندگی مردم افغانستان درکام آتش می افتد و صدها هزار فرد مسلح باردیگر برای دسترسی به مال و پول و منطقه و تصفیه حساب های قدیمی به جان هم می افتندو روحیه مخاصمت گذشته بر ارواح جنگجویان مسلط می شود. راستش من ازین که میلیون ها نفر چنین سخنی را از زبان یک استاد دانشگاه آن هم دوست عزیز من و محبوب بسیاری از جوانان و روشنفکران می شنیدند، کم وبیش متأسف بودم. اجنبی ستیزی چیزی است که شبکه های استخبارات منطقه ای به خاطر آن که مردم افغانستان را چوب سوخت اهداف خویش بسازند و جوامع خود شان را مصئون نگه دارند، درمیان مردم ما به آن دامن می زنند اما خود شان مثل سگ به بروپاچۀ قدرت های دارای اقتصاد بزرگ می پیچند. درکشوری که از زیربنای اقتصادی، نظام قایم وحاکم و ثروت متمرکز ملی خبری نباشد، شعار های بیگانه ستیزی هیچ دردی را درمان نمی کند. شاید وقتی خدا ناخواسته صحنه افغانستان دو باره عرصه جولانگری های عصبیت و خشونت شود، هیچ استاد دانشگاه و افرادی که سرشان به تن شان می ارزد، بتوانند درخانه خود شان دم خویش بزنند و مانند حالا با دریشی و صورت تراشیده ومعطر به دانشگاه بروند تا اولاد این وطن را برای فردای مملکت تربیت کنند. هی... استاد مسعود... یک بار به هجده سال اخیر را از نظر بگذران...
برداشت کلاسیک از قضایا دیگر به گذشته تعلق دارد.

دفاع کرزی از لودین و نجفی
شانزده حمل:
حکومت به دو حمله دیگر دست زد. نخست این که بازهم داود نجفی و حدیث انتخابات به زبان ها افتاد. این آقای نجفی هم به اصطلاح مردم ایلا دادنی نیست. کرزی بهتر از ایشان نمی تواند فردی را سراغ کند که هرآن چه برایش دستور داده شود، بی کم وکاست و با قبول خطر به سوی مأموریت بشتابد و از عواقب حیثیتی اش هم خدشه ای دردل نداشته باشد! درخبر گفته شدکه امور انتخابات ولسی جرگه براساس همان فرمان تقنینی  رئیس جمهور که از طرف ولسی جرگه رد شد، عملی می شود. این به معنای کشیدن طناب تقابل با ولسی جرگه است. من علامتی را می توانم تشخیص بدهم که ولسی جرگه دراقدامات بعدی، حکومت را با چالش های سخت تری از منظر قانون رو به رو می کندو خارجی ها و شایدهم برخی چهره های سیاسی نظیر دکترعبدالله، اشرف غنی و بشردوست درکنار آنان قرار بگیرند. آن گاه موقعیت آقای رئیس جمهور خیلی آسیب پذیرخواهد شد.
حمله دوم دیروز درجریان دیدار کرزی از قندهار روی داد. وی باردیگر به مردم هشدار داد که به خارجی ها اجازه ندهند که درامور افغانستان مداخله کنند. این سخنان را برای مردم بیچاره ای برزبان راند که تا کنون درهیچ یک از مسایل کشوری سهم و مشارکتی برای آنان داده نشده است. آنان چطور می توانند جلو خارجی ها بگیرند؟ آن ها خواهند گفت که خود شما با خارجی ها سروکار دارید و می دانید که چه کنید. از ما چه کاری ساخته است؟
با این حال قندهاری ها از آقای کرزی به جدیت خواستند که ایشان ابتدا بایدبه قوم وخویش گرایی و رشوه و فساد مبارزه کند سپس نوبت به مسایل دیگر می رسد. یک بزرگ قومی قندهار گفت:
دولت هیچ کسی را مجازات نمی کند. اگروضع به همین شکل ادامه یابد، آرزوهای ما با خاک یکسان خواهد شد.
اطلاعاتی که  من دارم، کرزی ازسفر به قندهار هیچ دست آوردی که موقعیت وی را تحکیم کند، با خود به کابل نیاورده است.

دومین تهاجم آقای کرزی
هفدهم حمل:
روزگذشته آقای کرزی یک گام بلند دیگر به سوی مخالفت با امریکا به جلو برداشت و گفت:
اگر غرب به فشار هایش بالای وی ادامه دهد، مقاومت طالبان رنگ و ماهیت مشروع به خود خواهد گرفت و خود وی نیز به طالبان خواهد پیوست!
آقای کرزی اگر با طالبان ملحق شود، او دومین بار است که وی به تحریک طالبان خواهد پیوست. وی درسال سال های مبارزه طالبان بر سر کنترول کابل، به آن ها پیوست و سپس ازآنان فاصله گرفت وکارش به ریاست جمهوری پس ازطالبان کشید. پیوستن کرزی به طالبان بازهم همان مقوله معروف مارکس از زبان هگل آلمانی را به یاد می آورد که گفته است:
تاریخ دوبار تکرار می شود، بار نخست درسیمای یک فاجعه و نوبت بعدی به صورت یک کمدی خنده آور!
به نظر من اگر چه این آخرین گام نیست؛ مگریک پیشروی بدون بازگشت به نقطه اول است که به معنای شکستن پل های عقبی به حساب می آید. ایشان درجمع شماری از اعضای ولسی جرگه سخن می گفت. یکی ازحاضران مجلس به من گفت:
تفاوتی درسخنان رئیس جمهورنسبت به سخنان روز پنجشنبه ایشان وجود نداشت؛ اما این بار چیزی که من فهمیدم این است که لحن وی قبل از آن که تهدید کننده باشد، "تحریک شده" بود. فلیب کرولی سخنگوی وزارت امریکا درپاسخ احتیاط آمیز به اظهارات دیروزی رئیس جمهورتوصیه کرد که آقای رئیس جمهور باید درارائه گفتار خود باید روش احتیاط را درپیش است. وی افزود: هرچند موضع گیری آقای کرزی امریکا را رنجانیده است، مگر ما با حکومت آن جا به طور مشترک کار می کنیم. به نظر من، شاید برای امریکایی ها کاربرد واژه های"کارمشترک" از سوی آقای کرولی، به مراتب رنجبار تر از سخنان کرزی باشد!
تا جایی که من مطلع هستم، تقریبا! اکثراطرافیان آقای کرزی از ابراز نظرهای غیرعادی ایشان برضد غرب مضطرب شده اند. من تعجب می کنم که ده ها نفراز معاش خوران که اطراف رئیس جمهور را احاطه کرده و نام شان درتشکیلات حکومتی به وجهه تسمیه "مشاور" قید شده است، چه وظیفه دارند؟ این ها چرا به عنوان وظیفه ملی ووطنی، تلاش نمی کنند تا رئیس جمهور را دراتخاذ یک سیاست معقول، خونسرد و متوازن کمک کنند؟
شاید من اشتباه کنم. مثل این که زمان مشوره و ابراز نظر سپری شده است.



افتتاح فیلم فرجام ساخته سلیم شاهین
ساعت هشت:
دیروز دوست نزدیکم نثاراحمد زنگ زد تا درافتتاح فیلم "فرجام" از ساخته های سلیم شاهین اشتراک کنیم. قبل از آن در رستورانت کارته پروان کباب گوسفند فرمایش دادم؛ اما این کباب به ناگاه برایم به زهر بدل شد. ریزه استخوان کتاب یک گوشه از دندان پائینی سمت الاشه چپ مرا شکستاند. برای نخستین بار درزندگی، من درد دندان را احساس کردم. به راستی درد دندان خیلی تلخ است!
رفتم به تالار سینما آریوب. حدود پنج صد نفر جوانان وعلاقه مندان تجمع کرده بودند. انجنیرلطیف و حکیمیار گفتند برویم صف اول. سلیم شاهین دریشی راه دار جالب سفید رنگ برتن کرده و مانند یک فاتح ازین سو به آن سو می رفت. جوان های عضو شبکه سینمایی از شرکت های مختلف او را یاری می کردند. بیخ گوشی به انجنیرلطیف گفتم:
سینمای افغانی بدون پایه اصلی یعنی ادبیات و فیلمنامه قوی و درخور توجه، به کجا می خواهد برود و آیا رفته می تواند؟ او خندید وگفت:
مشکل کلیدی همین جاست... اما این یگانه مشکل نیست.
نگاه هایش برق می زد. پرسیدم:
چیزی است که لبخندت را همین حالا رنگ دیگری داده است!
گفت: سلیم شاهین آدم جالبی است. پرکارترین سینما گر.
من گفتم:
شاهین تنها سینما گری است که یک هنرعالی دیگر نیز دارد. او به جای آن که به هنرپیشه ها پول پرداخت کند، از هنرپیشه های پول می گیرد وکار شوتنگ را شروع می کند!
انجنیرلطیف ظاهراً توجیه چهره پرخنده خود گفت:
لبخند من به همین سبب بود!
سطح تولید سینمایی سلیم شاهین همیشه بالا است و جالب این است که علی رغم بازار کساد کارحرفه ای وفکری سینما، جمع کثیری از جوانان به دور وی جمع اند!
به حکیمیار گفتم بلند شو صحبت کن!
او هم خیلی عمیق وطولانی خندید...و رفت تقدیر نامه ای را که از سوی شبکه جامعه مدنی به مناسبت گشایش فلم فرجام تهیه شده بود به سلیم شاهین اهدا کرد. سلیم شاهین سرشاراز سرشاری همیشه، به سوی حضاردست تکان داد و گف:طرف من چرا نگاه می کنید؟ کف بزنید!
تالار به لرزه درآمد. اما من به سقف تالار نگاه کردم که خیلی هیبت ناک معلوم می شد. حادثه فروریزی سقف یک کلوب شبانه درمسکو را به یاد آوردم که بیش از صد نفر را به کام مرگ فرستاد. کنارگوش انجنیرلطیف گفت:
بی خیال نشسته ای... به سقف نگاه کن!
انجینر به سوی سقف نگاهی افگند و گفت:تشویش داری؟
گفتم: تو مگر احساس اطمینان می کنی؟
گفت: والله بی رقم است... این سقف خراب شده بود سپس تعمیرش کردند.
گفتم: مرمت کاری چندسال اخیر درافغانستان را من و تو دیده ایم... آماده باش همین که چراغ ها خاموش شدند، بزنیم بیرون و دراتاق دیگری بنیشنیم. دردهلیز سلام سنگی، همایون پائیز و ولی تلاش هم بودند. رابطه من حداقل با دونفر اولی مانند گذشته گرم نیست.
چون خسته و ناراحت بودم دو باره به مجلس سینما گران برنگشتم.
ساعت یازده:
خبر می رسد که طالبان نخستین بار از سخنان اخیر رئیس جمهورکرزی استقبال کرده  وبه شرط مبارزه مشترک با امریکا وغرب، حاضر به همکاری و مذاکره با وی شده اند. به نظر من آقای کرزی دیروز صاف و ساده از لحاظ سیاسی، امریکا و غرب را به دوئل فراخوانده است.
آقای کرزی حتی در روز مراسم سوگند دوردوم ریاست جمهوری، روحیات ضد امریکایی خود را پنهان نکرد و با وزیر خارجه امریکا مثل وزیر خارجه مثلا سومالیا یا یک کشور گمنام افریقایی برخورد داشت.  وی باید بداند که محروم شدن افغانستان از کمک های خارجی، به نفع چه کسانی تمام می شود؟ طالبان از کرزی هیچ چیزی به دست آورده نمی توانند. طالبان خود آلۀ دست کشورهای خارجی به خصوص امریکا وانگلیس اند. و شاید به دست خود، کرزی را به دام اندازند.

درامه سازی های حکومتی
شامگاه ساعت هشت
 امروز از سوی وزارت اطلاعات و فرهنگ، سیمینار دو روزه در هوتل انترکانتی ننتال تحت نام عجیب وغریب" سیمینار سراسری رسانه ها، چالش ها، راهکارها" برگزارشد. درین سیمینار دولتی"طبق معمول" سخنانی تکراری ( به سیاق خوب بودن بهتر از بد بودن است.) از سوی شخص آقای رهین و محمد یونس قانونی اظهارگردید. درین میان آقای ارسلا رحمانی هم درباره آزادی(!) رسانه ها چیزهایی گفت که من شخصاً نفهمیدم که چه می گوید. ارسلا رحمانی همان طالب معروف است که به هرچیز دیگری می تواند اعتقاد داشته باشد، جز رسانه و آزادی رسانه ها. چالش ها وراهکارها به جایش. امروز خیلی فکر کردم که تا چه وقت، مردم باید تحمل کنند که کسانی از خارج بیایند و وزیرشوند. درحالی که این عالی جنابان، اکثراً از مدیریت کردن زندگی شخصی شان درمحیط "هجرت" عاجز بوده اند و درملک های غرب، خود به زائده های خانواده گی و اجتماعی بدل شده اند. این "هموطنان" که به نام استاد وپروفیسور و چه و چه از خارج آورده می شوند، خدا یار جان شان، از افغانستان و نیازها و رابطه ها و چهره متحول اوضاع وشرایط و مردم با همان ذهنیت مثلاً سی سال پیش که از وطن رفته اند، سخن می گویند وبعضاً برای اثبات کمالات خویش به فلان وزیرصاحب دوره شاهی و داود خان اشاره می کنند و "خدا جنت را نصیبش کند" گفته داستان های بی سروتهی را روایت می کنند که فقط باب طبع خود شان است. بسکه میدان را شغالی یافته اند حتی خودشان هم باورنمی کنند که چه گونه ازعزلت کده های وحشتناک دیار ماشینی غرب، دوباره به اصطلاح "طالع شان برکرده" وکارشان به وزارت و ریاست و.... رسیده است.
چه روزگارغریبی!
 دلم برای مردم کشورم می سوزد. فهرست وزیران را که می بینم، حیرت زده می شوم. اکثری این جنابان مدت ها پیش از حیث قوت فکری، انگیزه خدمت، روحیه و جوهر وفاداری مرد مردانه برای این سرزمین بی صلاحیت شده اند. اما غرب دریک مرحله این ها را درجمع لشکر تهاجمی دوباره در طبق افغانستان ریخت و حالا کم کم بنیاد یک بحران کلان سیاسی وفساد اداری به وسیله این حضرات گذاشته شده است. این آقایان را که گه گاه از نزدیک می بینم، چنان متملق، سازش کار( به هرقیمت) کم دل، مضطرب و فرصت طلب می یابم که توضیح دادنش سخت است. این قشر مچاله شده وقتی پایش باردیگر به حریم حکومت داری و رسمیات کشید، به سرعت با دزدان داخلی دست اتحاد دادند. به سرعت جزو دسته بندی هایی شدند که درحکومت مؤقت، انتقالی، انتخابی و سپس حکومتی که حالا نام خود را فراموش کرده است، تا امروز شکل گرفته و متحدان غربی را هم سرگیچه کرده است.
غرب این ها را به حیث "باشی" های اطلاعاتی و ناظران منافع خود به حیث افراد راه بلد در سنگلاخ مهیب  افغانستان، استخدام کرد اما اکنون متوجه اشتباه خود شده است. حالا راه هایی را می سنجد که با این "متخصصان!" چه رفتاری را درپیش بگیرد که ازمنجلاب بحران و فساد پای خود را بیرون بکشد. امریکایی ها درین راه پشقدم تر اند. آن ها به تدریج باورمند شده اند که افغانستان با قدرت و نیروی تربیت شده بومی خویش، روی پا خواهد شد؛ وگرنه همین نیروی بومی که نسل جدیدی از آن سربرآورده، می تواند خیلی به منافع غرب ضربه بزند. افغانستان کشور ناشناخته و ضربه زننده است. هیچ چیزی درین کشور ازقبل قابل پیش بینی نیست.
من درجریان تحقیقات خود در خصوص اثبات درجه تخصص این آقایان دریافتم که اکثری ازآنان اسنادجعلی دارند و از لحاظ توان کارشناسی خیلی بی بضاعت اند و نقاب آدم های خبره و کارفهم را به چهره انداخته اند. مثلاً کسی آمده بود به نام متخصص امور ترانسپورت. وقتی رد گیری کردیم متوجه شدیم که ایشان دریکی از روستا های محقر یک کشور اروپایی، شغل رانندگی موتر آب را داشته و ازآن جا به اصطلاح " سرتیفکیت" به دست آورده است! یا مثلاً ادیب فرهادی شخص بسیار مهم در استراتیژی انکشاف ملی افغانستان که با دهل ونقاره تبلیغاتی درباره آن از چند سال سخن گفته می شود، اسناد جعلی درست کرده و هیچ تخصصی نداشته است.
 اگرچه این ها درواقع نخبه های  مدیریت جاهل غرب درافغانستان اند و گناه را نمی توان به گردن دیگران انداخت؛ اما حرص وآز، پول دوستی و استفاده جویی این متخصصان! چنان است که دست قوماندان ها و رهبران تنظیم ها و خلاصه نخبه گان دوره جنگ را از پشت بسته اند. به طورنمونه، این امین فرهنگ! و آقای صاحبی، شهردارسابق و عنایت الله قاسمی وزیر ترانسپورت و چند تای دیگر سمپل های عجیبی بودند که خدا باردیگر این ها را برسرنوشت مردم غریب و راه گم کرده، سوار نکند!
امین فرهنگ یکی دو شریک دیگر داشت که نام شان انجنیرعزیز و الکزاندر هاشمی است. هیچ کسی به نام خدا، قانون، افغانستان، انسانیت و عدالت ازین ها سوال نکرد که بر سر بیت المال چه آوردند. این صاحبی مطلق درباره افغانستان فکر نمی کرد ودر دوره کار موصوف، ساخت وساز وشکل دهی محیط شهری درکابل به طور کامل سبوتاژ گردید. نه امنیت دستش را گرفت، نه پلیس...نه سارنوالی! مثل بچه مرد"پیداگری" کرد و رفت. امین فرهنگ هم به ریش افغانستان خندید و حالا ممکن است خانه غریبانه خویش را درآلمان با پول های بی حساب، "یک دست کاری کند.!" سارنوالی رد او را گرفت، اما به کمک چه کسی مردانه از میدان پرید؟ ازین دردها زیاد است. سوگند می خورم که نوشتن این روایت های تلخ، خوابم را از من سلب می کند. گاه به این می اندیشم که رئیس جمهور واقعاً به رفقا ونزدیکان خویش خدمت کرد. یک شخص درنهایت همین قدرتوانایی داردکه دست رفقای خود را بگیرد و بالا بکشد. خدمت به افغانستان کار این ها نیست اما ادعایش خرج ندارد.


ساعت ده:
امروز یکی از دوستان را درسیمینار دیدم. او خبر جالبی را برای من افشا کردوگفت:
می دانی چه کسانی ترا از تلویزیون طلوع دور کردند؟ نام چند تا از مقامات دولتی و پارلمانی را برزبان راندم.
او گفت: نه! آقای دومینیک جاسوس درجه یک انگلیس که درتلویزیون طلوع کار می کند، مسبب اصلی کنار زدن تو از آن جا بود. آری! این دومینیک از کارشناسان پخته امور افغانستان است و درسال های 1381 تا 1385 که دررادیو آزادی بودم، او به حیث ترینر کار می کرد. این شخص کینه وحشت ناکی علیه افغانستان دارد و حتی برخی بچه ها شکایت کرده بودند که وی افغان ها را با کلمات زشت و تحقیر آمیزمورد شماتت قرار می دهد. اما من با شنیدن نام دومینیک همه چیز را فهمیدم. از وقتی که وی  افغان ها اهانت کرده بود، هرگاه با وی روبه رو می شدم، راست درچشمانش نگاه می کردم. درچشمانش اهداف مخربی موج می زد. حالا هم اگر کسی او را نگاه کند، هدف مرا می تواند بفهمد. مقامات دولتی که درکنارزدن من نقش داشتند، همه شان با انگلیس ها رابطه دارند و مطمئن هستم که با دومینیک هم شناخت دارند. دومینیک درمأموریت خویش دست کمی از مایکل سمپل ندارد. همانی که حالا در پاکستان است و گاهی دروزیرستان ظاهرمی شود. مایکل از سوی دولت افغانستان اخراج شد. وی خیلی قشنگ به تنهایی به ولایت هلمند می رفت و با ملادادالله دیدار کرده  برای وی پول انتقال می داد. آخرین باری که برای طالبان پول انتقال داده بود، مبلغ یک صد وبیست وپنج هزاردالر بود که از سوی امنیت ملی رد یابی
شد و سرانجام رأی به اخراجش دادند.

رؤیای های گمشدۀ من
ده و بیست:
امروز ساعتی پیاده روی کردم. خسته شدم. رفتم به کلوب ورزش. مدیرکلب از هم کلاسی های سابق من است. به این نتیجه رسیده ام که باید پس ازین ورزش کنم. چاق نشده ام اما تحرک ندارم. احساس می  کنم که اگر تحرک بدنی پیدا نکنم، اندام هایم شل می شود. استفاده از موتر هم حالا بلای جان من شده است. درکابل، بدون موترهیچ کاری نمی شود کرد. استفاده از موتر بی تحرکی می آورد. من که مشاهده می کنم اکثر کسانی که همیشه با موتر تردد می کنند احساس خسته گی می کنند. دکتران می گویند که عارضه چربی خون و افزایش کلسترول درمیان کابلی ها درحال افزایش است. زمینه تفریح تقریباً وجود ندارد. آهنگ های استاد فضل احمد نینواز واحمدولی، بیشتر از گذشته مرا اندوهگین می کند. اگر درحضور دوستان این آهنگ ها را بشنوم، شادمان (درعین حال رؤیازده) می شوم. از چندی به این سو به سرم زده است که من باید نواختن ارمونیه را بیاموزم. خیلی به این امر کشانیده می شوم. درین باره به استاد احسان  عرفان زنگ زدم. آقای عرفان شخصیت هنری بی بدیلی است که به قدرت و ارزش اخلاق و ریاضت بیشتر از همتایان خویش پی برده است.
یک روز فرید رستگار ووجیهه به من توصیه کردند که موزیک های اروپایی پیشرفته راجزو اوقات خلوت خویش کنم. پیشنهادی بود که من هماره چنین کرده ام؛ اما یک چیزی است که مرا ازآن آوا ها جدا می کند. وقتی موزیک های آرام غربی را می شنوم، رمان هایی که خوانده ام درذهنم زنده می شود. خصوصاً فضای قرن نوزده. محیط قهرمانان داستایوسکی و میلان کوندرا... غم زده می شوم. آخر با چه چیزی می شود، خود را یافت و تحمل کرد؟
یادم نرود یاد آوری کنم که دیشب دربرنامه "آئینه به آئینه" تلویزیون طلوع، وحیدامید را دیدم. خیلی تغییرکرده و خسته معلوم می شد. وقتی من در لیسه شیرشاه سوری درصنف یازدهم بودم، او درصنف دوازدهم بود. از همان ابتدا درسازمان اولیه جوانان عضویت داشت و سروکارش با آلات موسیقی وفعالیت هایی ازین دست بود. این انسان دوست داشتنی را بیست سال بعد دیدم. آخرین باری که دور یک دسترخوان گرد آمده بودیم، اواسط سال 1369 درمنزل آصف معروف درمکروریان سوم بود. اسدبدیع هم بود. اسدبدیع مثل همیشه سرزنده، بذله گو وشعرخوان وفکاهه پرداز بود. آن شب وحید امید خاموش تراز آصف و من بود. اسدبدیع درآن زمان فکر می کنم تازه از فاکولته طب فارغ شده بود. او درمجله سباوون ورادیوی کابل کار می کرد. در رادیو برنامه " سفیۀ فضایی" را گردانندگی می کرد. درپایان همان ضیافت وحید امید سرتکان داد وگفت:
من برای اولین بار در زندگی فهمیدم که مهمانی وگردهم آیی دوستان، بدون مشروب هم ممکن است!
البته حرف حسابی بود. او درمسیری افتاده بود که ازآن چندان دلخوش نبود. او دررشته برک دانس ماستری دارد و خیلی هم مستعد است. وقتی دوره آموزش عالی را در رشته برک دانس که آن زمان تازه درمیان قشرجوان کابل نشین هواخواهانی داشت تمام کرد به کابل بازگشت. اما به زودی احساس کرد که شمار آنانی که هنراو را ستایش می کنند به مراتب کمتر از اقشاری بود که او را سرزنش می کردند. او ازین بابت سخت نگران و مضطرب و ناخوش بود. گویا مقامات حزب ودولت را کم وبیش درین کار مقصر می دانست. آهنگی را که شب گذشته درتلویزیون اجرا کرد، خیلی خوب بود. وحید امید نکته جالبی در باره زندگی خصوصی اش برزبان آورد. او گفت:
تا کنون ازدواج هم نکرده ام!
وشوخی کنان افزود: مرا کی می گیرد؟ شاید فکر می کنند که من مایکل جکسن هستم وآن ها را می خورم!
اگر ازنزدیک می دیدمش قشنگ سوال می کردم که جان برادر... درسنین بیست وسی که ازدواج به یادت نیامد، حالا ازین کار چه چیزی را می خواهی به دست بیاوری؟ چه زندگیی داریم ما...

"کرزی برادرماست."
هجده هم حمل: بامداد
یک صبح ناخوش آیند...احساس خوبی ندارم. از ازدحام کابل متنفرم. اصل رعایت درین شهر گم شده است...آنانی که با کلمات بازی می کنند و نسخۀ دروغین دموکراسی را برای مردم می پیچند، سخت دراشتباهند. درین سرزمین عجیب، اول تر از همه، به نظم آهنین ضرورت حیاتی احساس می شود. استبداد قانون و چیزی بیشتر...افغان ها نخست باید کنترول شوند و سپس در باره دموکراسی فکر شود.
خبرشدیم که طالبان دریک اعلامیه جدید شان، رئیس جمهور کرزی را چنین خطاب کرده اند: " حامدکرزی برادرماست!" اما به شرطی که علیه خارجی ها دست به اقدام بزند! مثل این که "برادرکرزی" خودش را کم کم از لست سیاهی که طالبان نزد خود دارند، خارج می کند. ازفحوای اطلاعات رسانه ای بین المللی می توان قیاس کرد که جامعه جهانی، از وقوع یک معامله یک طرفه و غیرمنتظره کرزی با طالبان درهراس است. گفته می شود که نیروهای امریکایی پس از موضع گیری شدید آقای کرزی علیه خارجی ها، او را به شکل حساب شده ای تحت مراقبت قرار داده اند. ارتفاعات شهرکابل و مواضع مرتفع تر مشرف به ارگ حتی قبل از انتخابات به طور ریزرف اشغال شده بودند.
دیروز گزارش رسید که اکبرآغا یک فرمانده طالبان که به جرم آدم ربایی دستگیر شده و به شانزده سال زندان محکوم شده بود، به اصطلاح "خپ وچپ" مطابق فرمان "برادرکرزی" آزاد شده و صحیح و سلامت به جبهه جنگ بازگشته است. این احتمال وجود دارد درصورتی که کشمکش میان رئیس جمهور و خارجی ها، کاهش نیابد، صد ها تن از طالبان که از میدان های جنگ و انتحار به قیمت خون سربازان ارتش ملی و پلیس و کارمندان امنیت ملی همراه با اسلحه و مهمات بازداشت شده اند، یک شبه با به تدریج  آزاد شوند. شماری از طالبان را همین خارجی ها دربدل بعضی اسرای خویش رها کردند وشماری هم قبلاً به نام "فرار" از محابس بیرون ساخته شدند. مثل این که طالب بودن، زیاد دردسر ندارد و ای چه بسا، امتیازاتی هم دارد! یک منبع امنیتی به من گفت:
هیچ تروریست تا کنون مجازات نشده است. بریدن حبس مؤقتی برای یک تروریست مجازات است؟ تاوان ملاطفت با مجرمین را دیر یا زود بازهم مردم می پردازند. من اکنون به این نظر هستم که سطح درک سیاسی و آینده نگری مردم برخلاف قیاس بعضی آدم های خوشبین، خیلی پائین آمده است. وگرنه مردمی که از حداقل درک اوضاع زندگی برخوردار باشند، اجازه نمی دهند یک دسته از  مردم برسرنوشت شان سواری بدهند وآنان خاموش باشند و بگویند: به همین هم شکر می کنیم!
اما بعضی اوقات من متوجه می شوم که مردم بیشتر از ترس های گذشته می ترسند. مراحل زندگی شان ترس به دنبال ترس، وحشت درپی وحشت، فروپاشی زندگی و استمرار بی رحمی بوده است. از همین روست که انگیزه مقاومت آبرومندانه به طورکل تضعیف گشته است. اکثریت قاطع ساکنان امروزی کابل، هیچ مسئولیتی نسبت به نظم و ترتیب محیط زندگی از خود نشان نمی دهند. مثل این است که غریبه هایی از ناکجا آباد های دیگر به این جا آمده اند و بعد از گذشتن ازین جاده وازآن چهار راه، هرگز به این جا برنمی گردند. بهترین آدم به ظاهر محترم را می توانی مشاهده کنی که قوطی سگرت، پوست کیله یا مالته را خیلی راحت از شیشه موتر روی جاده پرتاب می کند و خیلی هم بی خیال از زندگی لذت می برد. جالب این است که موتر این آقا مثلاً کرولای 2008 است یا آن که خیلی هم باد دردماغ دارد! به قول حافظ: آدمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی...

سینمای افغانستان درغیاب ادبیات
ساعت سه بعد ازظهر:
درمجموعه یادداشت های سیاسی، ناگزیرم رگه هایی از مسایل دیگر را نیز پی بگیرم که اهمیت آن از نظرمن معادل مسایل حیاتی جامعه افغانستان است. یکی از رگه ها، تولیدات و فعالیت های سینمایی است. با گشایش مسیرآزادی رسانه ها و تولیدات فرهنگی وتبلیغاتی در هشت سال اخیر، نهاد های سینمایی زیادی به وسیله مشتاقات واصحاب فیلم و تصویر، جواز فعالیت گرفته وتک وتوک کارهایی هم انجام می دهند. اما معمولاً مشاهده می شود که کارگردانان ( ویا جوانانی که خود را کارگردان قلمداد کرده اند) دررسانه ها شکایت از آن دارند که درافغانستان داستان و فیلمنامه های جالب و پر محتوا به نگارش درنیامده است تا فیلم سازان را وادارد که چنین آثاری را سینمایی بسازند. برخی هنرپیشه های جوان اما کم تجربه و بی بضاعت از حیث دانش هنری وسینمایی، گه گاه مسایلی ازین دست را به تقلید از هم قطاران شان در مطبوعات یاد آوری می کنند.
من گاهی حیفم می آید که چرا شورواشتیاق و انرژی جوانان علاقه مند به سینما، درنتیجه عدم دسترسی به تکنیک و امکانات مالی فیلم سازی به هدر می رود. واقعاً حیف است. جوان ها خیلی خوش نیت و برومند اند؛ مگر دردمندانه بگوئیم که درشرایط تأسف باری به سر برده ایم و می بریم.
گذشته ازین، من نظریه خودم را در رابطه به برداشت های سینما گران درخصوص نبود آثار مساعد وقابل پذیرش برای تولیدات سینمایی، مطرح می کنم:
بنیاد سینما، نیازوعطش انسان های یک جامعه برای دریافت عمیقتر لایه های زندگی است. تصویرمظاهرآنسوی چهره انسان امروز؛ انسانی که درگیرودار موقعیت های متغییر حیات، دستخوش دگرگونی حواس وقضاوت وعمل کرد می شود. سینما با درون سروکار دارد وهنرش این است که به آدم ها یاد بدهد تا به خودش نگاهی بیافگند و سامانه احساس و خودیت خویش را به شیوه ای که می خواهد، به صورتی ایده آل دربیاورد وازین قبیل هرچه
گفته آئیم و دربحر مفاهیم سینمایی رها کنیم... کم است...
دیشب آقای صدیق برمک تنها سینما گر اندیشه پرداز افغانستان نیز عین همان مبحثی را مفتوح کرده بود که دربالا مذکور افتاد. شماری از آنانی که اصولاً از فلسفۀ هنر به ویژه سینما ذهنیت افقی دارند، طبیعی است که از آفریده های ادبی مملکت دربی خبری به سر می برند و اگر درحضورآثار ادبی، از غیابت چنین آثاری گپ می زنند،  دردی ندارد. اما از صدیق برمک عین همان گفتار ها را شنیدن، مایۀ دقت است. تردیدی نیست که بنیاد سینما، ادبیات و اندیشه است. کمره، بالذات -عقل هوشمند ندارد که اهداف پیچیده و کشف ناشده درون آدمی را رد یابی کرده و کتاب روح پدیده ای به نام انسان را برای خودش و دیگران بخواند. این حرکت سازنده اندیشه است که فضای لازم را برای انجام این مأمول فراهم می کند. نخست باید میان یک اثر ادبی، دنیای استدراک وسویه کارگردان و یا مدیر سینمایی وهمچنان "هنرپیشه ها" توازن و هم سطحی تأمین شود. گمان نمی کنم غیراز برمک و تنی محدود دیگر از کسانی که سینما را با نگاه درونی می بینند، گروه دیگری به نام هنرپیشه های مشت که وارد بازار شده اند، هیچ  آثار و کتبی را درباره خصوص ابعاد گسترده هنرسینما به خوانش گرفته باشند. تردید ندارم که آثار داستانی، نمایش و اشعار فرزانه گان ادبیات فارسی دری را مطالعه کرده باشند تا از روی صلاحیت مدعی شوند که آثار ارزشمندی ادبی که بتوان آن را به سینما کشانید، از قلم نویسندگان تراوش نکرده است. دوم این که واقعاً باید چنین اثری پدید آید تا فیلمنامه نویس و کارگردان درمشورت و کارفشرده، ازآن شمایلی را بپردازند تا درخور یک سینمای ارزشمند باشد.
درکشور ما، رسم برین است که فیلمنامه نویس، کارگردان، مدیرتولید و.... قهرمان و مرکزی و همه چیز، گاهی یک نفر است. این یک نفرتوان لازم برای انجام خردمندانه و منطقی تولید اثر تصویری را ندارد. درهیچ جایی حتی درامریکا و اروپا چنین افراد جامع الکمالات را مشاهده نخواهید کرد جز درافغانستان. دریک چنین وضع، دیده می شود که "خانه ازپای بست ویران است." کارگردانان امروزی باید مردانه قبول کنند که مشکل اصلی از همان لحظه ای شروع می شود که درمخیله ایشان، چیزهایی درباره ساخت فیلم متبادر می شود. خوب می پذیریم که فقدان بضاعت مالی، یک مانع کلیدی است. اما من بدین باورم که فقر فکری و حرفه ای سینما گران، مانع اصلی برسرتولید یک محصول با ارزش است. قضیه معکوس را باید سرراست کرد. همه چیز از کارگردان وسینما گرآغاز می شود. اگرکارگردان فیلم خودش را درموقعیتی احساس می کند که می تواند فیلم جدیدی به جامعه ارائه کند که دربازار بدرخشد، نخست باید به این نکات جواب بدهد:
یک: آیا هزینه لازم برای یک فیلم متوسط را در اختیار دارم؟
دو: اقتضای بازار و عرصه پذیرش ذهنیت عمومی چه گونه است؟
سه: آیا یک اثر قدرتمند و جالب که نیاز بازار و عوالم درونی تماشاگر را ارضا کند، نوشته شده است و اگر چنین اثری کم وبیش مقرون به مأمول موجود باشد، چه کسی می تواند آن را به فیلمنامه شفاف ویک دست بدل کند؟
چهار: آیا من ازرهگذر فهم، تجربه، غنای فکری و مهارت لازم درسازماندهی روند تولید، درموقعیتی طبیعی و درخور قرار دارم؟
پنج: آیا خودم صلاحیت دارم تا فلان داستان را به فیلمنامه بدل کنم؟
شش: آیا فلان نویسنده قادر است این کار را انجام دهد؟ آیا نویسنده مزبور مفت ورایگان چنین کاری را قبول دارمی شود؟ اگر نشود چه کنم؟
هفت: آیا من می توانم فلان نویسنده باصلاحیت را دربدل پرداخت مبلغی قابل قبول به این کار تشویق کنم؟
هشت: اگر فلان نویسنده را درسرمایه گذاری تولید فیلم به طور درصدی معیین سهم بدهم، مشکل به آسانی حل نمی شود؟
نه: قهرمان مرکزی مورد انتخاب من تا ماه ها برای تمرین و اجرای نقش چقدر پول می خواهد؟ آیا دلم می آید که یکی از چند لقمه ای را که نصیب من خواهد شد، با وی تقسیم کنم؟
ده: دراصل آیا ( به حساب ایمانداری و خداوراستی) شخص خودم معنویت چنین کاری را درخود سراغ دارم؟
سوال ها ازین هم طویل تر است. اما اگر مجری یا مدیر سینما حداقل به همین ده سوال بالا پاسخ شفاف و بی دروغ ارائه کرده بتواند، من مطمئن هستم که سینمای افغانستان هویت ابتدایی خویش را کشف می کند و به سوی بالندگی جلو می رود. از نظر من چون هیچ کسی تا کنون به این سوالات، به طورعملی پاسخی نداده است، من شخصاً عقیده دارم که هنرسینما هنوز در افغانستان به معنای حقیقی کلمه تولد نشده است. این تلاش های کمپنی های بی شمار، درواقع دردهای تلخ قبل از زایمان است. این نکته راهم گفته باشم که نویسنده گان ما خوبترین آثاری را می توانند با زحمت کشی و پناه بردن به معنویت و ارزش ها به بهترین فیلمنامه ها تبدیل کنند؛ به شرطی که کارگردان ها همان پول هایی را که برای جیب خود اختصاص داده اند، نیمی ازآن را با آفریدگاران اثر ادبی تقسیم کنند. درآخر، من به نوبه شخص خودم از نام کتاب های " عصرخودکشی"، مجموعه داستانی مرابازداشت کن"، "نمایشنامه عبدالخالق"، " نمایشنامه حق پادشاهی"، "نمایشنامه افشین"، " رازخوابیده اسرارمرگ دکترنجیب الله" و چندتای دیگر چلنج می دهم که صحنه باز است. بیائید بیازمائیم که به قول ایرانی ها" کی چندمرده حلاج است."
عنصر کلیدی این چلنج آن است که ما را درعواید فیلم سهمی قایل شوید. زمان ضیاع وقت و مفت خواری سپری شده است. با قید احتیاط من به نماینده گی از حسین فخری، خالد نویسا، رهنورد زریاب نیز اعلام می کنم که آن ها مطابق شرایطی که دربالا ذکر کردم، حاضر اند بهترین پرداخت های هنری نوشته خود و دیگران را دربدل شرایط وقرارداد منصفانه به بهترین فیلمنامه را تبدیل کنند.
سوال آخری ام این است: آیا کدام کارگردانی که با اوصاف که ما طلب داریم، درافغانستان تولد شده است؟

دیالوگ با کرزی درقندهار
شش عصر:
درسخنرانی رئیس جمهورکرزی درمجمع صد ها تن از بزرگان و شهروندان ولایت قندهار، دیالوگ جالبی را شاهد بودیم. رئیس جمهورگفت:
270 نفر اخیراً ازحربی پوهنتون فارغ شدند. دربین این تعداد، از قندهار صرفاً دونفر وجود داشت. درپاسخ یک بزرگ محلی گفت: از دست حکومت و خارجی ها به بینی رسیده ایم.
آقای کرزی ادامه داد:
درقندهار این چه نوع پلیس است که میان انگشت های کوچک دستش، سگرت یا " سگرتی" است؟ اقتدار گم شده.
حاجی آغا لالی گفت: اگر راست حرف را بگوئیم القاعده تا شام ما را می کشد. همه اش از دست حکومت و خارجی هاست. کرزی گفت: درست است!
کرزی سوال کرد: شما بگوئید که حکومت چه کند و جامعه جهانی چه کند؟ چه کسانی شما را اذیت می کنند؟
یک ریش سفید تا تیم متری رئیس جمهور خودش را نزدیک کرد ودرپاسخ گفت:
کسانی وضع را خراب کرده اند که "مدعا والا" استند و دیگرش کسانی اند که نامش را پلیس گذاشته اند. همه چیز از بین رفته... آیا تو کدام پرسانی کرده ای؟
کرزی: بسیارخوب... قبول دارم که حکومت توان بازخواست کردن را ندارد. صحیح! مشکل دیگر شما این است که فرزندان شما را خارجی ها بندی می کنند؟ ( اشاره به جنرال ستانلی مک کریستال که درصف حضار نشسته بود) بگوئید که این ها بفهمند. پلیس کیست؟ قوماندان امنیه، والی، آمرحوزه، معیین امنیتی هرکسی که هست معرفی کنید که مجازات کنم! این کار را شورای ولایتی و کلان های شما باید انجام بدهند. شما با من ایستاد شوید، من حکومت را اصلاح می کنم! مگر هرگز برای دزد، غدار، رشوه گیر و ناروا کاران واسطه نشویدکه من آن ها را عفو کنم.
یک ریش سفید: ( با احساسات) نفر را دم چشم ما می کشند... درنزدیکی ها پوسته پلیس است مگر کسی قاتل را نمی گیرد. این چه نوع حکومت است؟
کرزی: صحیح... ما ملامت!
ریش سفید: اصلاح این است که هیچ مجرم رها نشود... مجازات شود!
درین حال رئیس جمهور، سمت صحبت را به سوی اجندای خودش تغییر مسیر داد وگفت:
می دانم که درین روزها خارجی ها از اجرای عملیات درفندهار سخن می گویند. می دانم که شما ازین عملیات پریشان هستید. ( خطاب به حضار) پریشان نیستید یا هستید؟ ( چند نفر به نشانۀ آری صدا کشیدند.)  کرزی ادامه داد:
تا زمانی که شما از عملیات جنگی درقندهار راضی نباشید، عملیات شروع نخواهد شد! بزرگان قوم مشوره بدهند وفیصله کنند؛ راه نشان دهند، آنگاه عملیات خواهد شد.
یک ریش سفید صدا کشید: فساد اداری را محو کن... متخلفان را مجازات کن.
کرزی: تا وضع قندهار را درست نکنم، ایلا دادنی  نیستم!
تبصره:
تحلیل قرین به قبول این است که آقای کرزی مثل این که بیم دارد با شروع عملیات درقندهار( خصوصاً اگرمانند هلمند موفقانه باشد) و انهدام پایگاه های طالبان،  ممکن است حضور فعال حکومت درقندهارکم رنگ شده ودرتعاملات آتی از متن قضایا به حاشیه رانده شود. نکته این جاست که اگرعملیات درقندهار موجب نجات قندهار ازگروطالبان شود، ارتش ملی بیشتر درمنطقه کنترول وضع را دراختیار خود می گیرد. من فکر می کنم که درتعاملات بعدی، نقش تعیین کننده امنیت ملی، وزارت داخله و ارتش ملی برجسته تر شود. رونما شدن چنین وضع، صفحه جدیدی از تاریخ سیاسی افغانستان را خواهد گشود. سفرایشان به نوعی پیشدستی در"کشتی نرم" حساب نمی شود. به قول یک کارشناس، "کشتی نرم" متأسفانه به "کشتی کج" تغییرچهره داده است.

استعفای عزیزلودین ونجفی
شبانگاه- ساعت هشت ونیم
دکترعزیزلودین و داود نجفی رئیس و منشی دارالانشاء کمیسیون"مستقل" انتخابات، سرانجام تحت نام اتمام مأموریت اولی و استعفای "داوطلبانه" دومی، از صحنۀ آشفتۀ مخالفت ها کنار رفتند. من فکر می کنم که بهتر بود رئیس جمهور بلافاصله بعد از انتخابات ریاست جمهوری پرتنش، این دو رفیق شفیق خویش را به مناصب دیگری مؤظف کرد. بدین وسیله، رقبای سیاسی و جامعه جهانی نسبت به نیات و نقشه حکومت افغانستان حساسیت تحریک آمیزی از خود ظاهر نمی ساختند. این دو زمانی از صحنه رفتند که رابطۀ میان امریکا و تیم آقای کرزی برسر بود ونبود همین آقایان تا مرز بحران روبه افزایش پیش رفته  است.
تحلیل من این است که حذف مهره های درشت وفادار به رئیس جمهور، درقدم اول درانظارجامعه جهانی، اثبات این نکته است که آنان مجریان اصلی تقلب های انتخاباتی بودند. نکته ثانی این است که این تحول به مفهوم پایان مرحله نخست بحران است. اکنون احتمالاً نوع دیگر بحران انتخاباتی میان خارجی ها و رقبای داخلی از یک سو و تیم آقای کرزی از جانب دیگر، متبارزمی شود. سوال مهم این جاست که رهبری جدید کمیسیون انتخاباتی را چه کسی منتصب می سازد. اگر دست خارجی ها مانند گذشته درین ماجرا دراز باشد، کنترول و نظارت حکومت بر پارلمان آینده ختم می شود؛ اما اگر رئیس جمهور سراز نو تلاش کند تا تحت پروژه "افغانیزه کردن" اعضای رهبری کمیسیون، افرادخاص و مورد نظر خویش را نصب کند، بازهم بحران موجود، التهابی تر از گذشته آغاز می شود.
به هرحال، شکست بن بست کنونی، به معنای عقب نشینی حکومت است. تصور می کنم که بازهم ازنظرخارجی ها و رقبای کرزی، صرفاً کناررفتن آقای لودین و داودنجفی، برای حل ریشه ای اختلافات، کافی نباشد. اما و اگر های زیادی مطرح خواهد شد. عقب نشینی حکومت علی رغم آن همه تنش ایجاد شده در روابط امریکا و کابل، درعرف جنگ های گرم، به معنای پریدن خط اول جنگ است. قوانین جنگ افغانستان چنان است که با شکستن خط اول، تهاجم به سوی خط دوم وسوم با درد سر کمتری همراه است.

امریکا احتیاط می کند
ساعت ده شب
هشدار رئیس جمهور کرزی به امریکا در مورد این که درصورت ادامه فشار ها، با طالبان یکی خواهد شد، بسیارجدی تلقی شده و برای خارجی به مثابۀ کابوس جلوه گر شده است. بدبختانه این گونه اظهارات، یک قمار خطرناک است. ما ازین هراس داریم که امریکایی ها دو باره دروازه پاکستان را دق الباب کند و مأموریت رسیدگی به قضیه افغانستان را مانند سال های دهه شصت و هفتاد باردیگر به پاکستان واگذار کند. برخی سران اپوزیسیون کرزی احتمال داده اند که ممکن است درماه های آینده، حضور حلقه ای طالبان به دور کابل، تنگ تر شود. البته کشیدن کمربند خطر به دور کابل، تا مقیاس زیادی نمایشی خواهد بود؛ اما نظام روابط سیاسی و اعتماد میان افغانستان و خارجی ها را درهم  می ریزد.
مقامات امریکایی اکنون نسبت به موضع گیری شان دربرابر کرزی، بهت زده و محتاط شده اند. این مسأله نیازی به اثبات ندارد که افغان ها وافغانستان، غیرقابل پیش بینی اند. مجموعه حوادث  درافغانستان تابع همین قاعده است. رابرت گیبس سخنگوی کاخ سفید افاده داد که مقامات آن کشور اظهارات اخیر رئیس کرزی را" ارزیابی" می کنند. اما من بدین باورم که کار ارزیابی خاتمه یافته و قضیه به جا های باریکی خواهد کشید. وی هشدار داد که اگر کرزی در اظهارات خویش اصلاحات نیاورد، سفر احتمالی کرزی درماه می، با این توجیه که "سودی" نخواهد داشت، بیش از پیش اهمیت خود را از دست خواهد داد.

حزب اسلامی خسته شده است.
هجده حمل- بامداد
حزب اسلامی به آدرس امریکا تهدید به حمله کرده است. قریب الرحمن سعید گفت: خارجی ها باید خارج شوند. باید افغانستان به افغان ها سپرده شود. ایشان فراموش کرده است که افغانستان درسال های 1371 تا پایان حکومت طالبان دردست افغان ها قرار داشت و حزب اسلامی با کمال سخاوت، هزاران راکت بر کابل شلیک کرد که شهر به ویرانه بدل شد و هزاران نفر نیز کشته و صدها هزار تن دیگر آواره شدند. موضع حزب اسلامی و طالبان، پاکستان وایران دربرابر حضور امریکا درکشور، کاملا یکی است.
 جالب این است که هیأت حزب اسلامی با پاسپورت های اروپایی و امریکایی به کابل سفر کردند. برخی اعضای هیأت تابعیت اروپا و امریکا را دارند. پس تهدید شان علیه امریکا به چه معنا است؟ حزب اسلامی تا کنون هرآن چه از توانش برمی آمده، درزمینه انهدام تأسیسات عامه وشخصی، تخریب پروسه صلح و جلوگیری از ترمیم زیرساخت ها درافغانستان انجام داده است. حالا هم اگر دستش بچسبد، مضایقه نخواهد کرد. بدین ترتیب، چه نیازی به تهدید از طریق رسانه هاست؟ مثل این که حزب اسلامی از انزوای دیرمدت دیگر خسته شده است. اشتها دارد که داخل قدرت شود. این کار به آن طریقی که غرب صلاح بداند، تحقق خواهد یافت. شاید حزب اسلامی درحکومت آینده جایگاهی پیدا کند.


درد مزمن قرغیزستان
ساعت هشت:
قرقیزستان شب گذشته، بعد از "انقلاب گل لاله" که عسکرآقایوف را به مسکو متواری ساخت، تجربه جالب انقلاب و خیزش مردمی نسبتاً خونین را آغاز کرده است. قرمان بیگ باقیوف رئیس جمهور و وزیردفاع به شهر اوش گریخته اندو مردم ناراضی قدرت را در دست خود گرفته اند. از نظر حکومت حالت اضطراری حاکم است و هرآن ممکن است حوادث خونینی اتفاق بیافتد. اما ساختار قدرت درقرغیزستان طوری است که با فرار فردنخست دولت، اضلاع متحده آن، با سرعت از حرکت بازمی مانند. قرمان بیگ از سقوط مسخره سلف خود عسکرآقایوف درس نگرفت وهمان سیاست کهنه و ضدمردمی را ادامه داد که موجب اضمحلال آقایوف شده بود. درآن زمان تغییرات قرغیزستان نام نسبتاً افتخار آمیزانقلاب رنگی بدون تلفات انسانی وازین قبیل، ( که غربی ها اختراع کرده اند) به خود گرفت. اما مردم که بعد از هفتاد سال دکتاتوری شوروی برای نخستین بار دست به شورش زده بودند، تغییرات دم دستی را غنمیمت دانسته و کار را ختم شده و مشکلات را حل شده انگاشته بودند. اما به زودی احساس کردند که درگزینش جایگزین آقایوف اشتباه کرده بودند. درواقع دفع فاسد به افسد شده بود. امریکاییان به علت حضور در پایگاه مناس از باقیوف حمایت می کردندو حالا چه گونه می توانندمهر شرمساری را از جبین شان پاک کنند.
نکته مهمی که به عنوان علت اصلی خیزش مردم برای سرنگونی حکومت قرغیزستان مطرح شده ، آن است که حکومت مذکور درمنجلابی ازخویش خوری، رشوه، فساد فراگیرو غیرقابل کنترول فرورفته بود تا آن که مردم تاب وتحمل ازکف دادند و به خشونت روی آورده اند. مخالفان مدعی اندکه تا کنون از چهل تا صد نفر کشته شده   و بیش از چهار صد نفر مجروح اند. عنایت من به قضیه قرغیزستان به خصوص درین است که رژیم درحال نزع  ( وبه زودی درحال ساقط شدن) قرغیزستان یک هم دوسیه دیگر درافغانستان دارد که با عین عوارض داخلی مواجه است. دراین جا چه حوادثی روی خواهد داد؟ دردیگر جوامع، تاریخ شعور اجتماعی نسل های آینده را تربیت و دست کاری می کند اما تا جایی که ما شاهدیم، کمتر گواه تاریخی وجود  دارد که مردم افغانستان از تاریخ و تجارب خود و دیگران، به گونه ای  آموخته باشند که دوباره به هنگام رویارویی با آن، راه منطقی و فیصله کن درپیش گرفته باشند.

رکود درمذاکره با طالبان
عصر- ساعت شش
مقامات حکومتی مدعی اند که روند تماس با مخالفین ادامه دارد و یک مقدارنزدیکی هایی حاصل شده است. معصوم استانکزی علل پیشرفت درمذاکرات را این گونه برشمرد:
یک: خسته گی مردم ازجنگ . دو: حرکت علما وبزرگان. سه: تماس با کسانی که آرزوی  پیوستن به پروسه صلح را دارند. چهار: یک هیأت حزب اسلامی به کابل آمد. پنج: تدویرقریب الوقوع جرگه صلح درکابل.
اما موارد پیش گفته، هیچ نشانه ای ازنزدیکی با مخالفان مسلح نیست. اطلاعات می رسانند که این تماس های یک جانبه صرفاً با برخی صفوف طالبان درمحلات که با رهبری آنان هیچ نفوذی ندارند، آن هم از طریق ریش سفیدان محل صورت می گیرد که نتیجه آن چشمگیر نیست. این گونه اقدامات تقریباً همیشه وجود داشته. درهمین شش سال اخیروجودداشته. کمیته "تحکیم صلح" به رهبری آقای مجددی هم چنین ادعا هایی داشت و پول های گزافی را برباد داد.  اما نتیجه چه شد؟ حالا بازهم حکومت به اصطلاح با یک دست، برای صلح و مفاهمه با مخالفین کف می زند. حکومت ظاهراً خودش را گول می زند که که جامعه جهانی، حساس تراز گذشته، مراحل "مذاکره" و تماس های مختلف میان دو طرف را تحت نظر دارد. آیا جامعه جهانی با این میکانیزم صلح موافق است؟ تا جایی که من مطلع هستم، کوشش های حکومت درین زمینه با اجندای جامعه جهانی سازگار نیست. طالبان این طورساده به میدان وارد نشده اند که چند ریش سفید بیاید و با جرگه، اهداف آنان را به نفع حکومت منحرف کند. پاکستان وامریکا و انگلیس وایران از بازیگران کلان منطقه اند که بود ونبود طالبان، صلح وجنگ آنان، به آنان تعلق دارد. برداشت من این است که حکومت با این صحنه سازی ها، فقط برای بقای خودش می اندیشد؛ وگرنه  خود واقف است که هیچ  نزدیکی وتفاهمی وجود ندارد. چند مسکین و لاعلاج که از دست مظالم والی ها وپلیس های محل گریخته ودرکوه ها هم پناه گاهی برای شان نیافتند، حالا از فرط اجباراگر رضا بدهند که دو باره سرزمین وخانه خویش برگردند، ممکن است به ریش سفید ها بگویندکه اگربعد ازین به ما غرض دارنباشید، و به ما کمک مالی کنید و می آئیم به خانه و کاشانه ای خود. چند تایی ازین آدم ها ممکن است خود را به فصل کشت و درو گندم برابر کنند و اوضاع را دیده، دو باره به هروقتی دل شان بخواهد سلاح بگیرند و به وظیفه اش خویش که همانا جهاد با حکومت وخارجیان باشد، عمل کنند. هم دنیا را بگیرند و هم از کاروان آخرت پس نمانند.
اساساً با دستگیری ملابرادر و ختم بی نتیجه مذاکرات میان حزب اسلامی و دولت از یک سو وبرخی طالبان بی سرنوشت ازسوی دیگر، چیز دندان بگیری نمانده است که حکومت با تکیه برآن، ادعا کند که پروسه توافق با مخالفان پیشرفت داشته است. امریکا و غرب درین مذاکرات شامل نیستند ونتیجه ای هم که ازآن بیرون بیاید، درتعیین وضعیت، تغییری نخواهد آورد.

تولد احتمالی اپوزیسیون جدید
نوزده حمل
آقای حکیم تورسن به من اطلاع داد که شماری از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری که درجریان مبارزات انتخاباتی به سود آقای کرزی از دور رقابت ها خارج شده بودند، ممکن است حرکت جدیدی را به مقصد تعیین جایگاه شان دروضعیت حاضر و طرح نظرات به خصوص دررابطه به بحران موجود شروع کنند. آقای تورسن خود از زمره نامزد هایی بود که تحت نام" مشارکت با رئیس جمهورکرزی" ازرقابت دست برداشت و همبستگی خود را با تیم رئیس جمهوراعلام داشت. دکترانیس و شماری از سیاست دانان دیگر نیز درهمین ردیف قرار دارند که درمفاهمه با تیم کرزی دست اتحاد به سوی دراز کردند. اما اکنون این نامزدها می گویند که کرزی به هیچ یک از وعده ها و مسایلی که طی تفاهم قبلی روی آن پیمان بسته عمل نکرده است. البته نظرمن برای تورسن این بود که داشتن انتظار از رئیس جمهور که حالا به وعده هایش عمل کند، بر اعتبار وجایگاه نامزد های متحد کدام سودی نخواهد داشت. بعد از مقابله سیاسی کرزی با امریکا، وضع خیلی عوض شده است. حتی مهره های کلان ائتلافی و تنظیمی که درکرسی های بلند تقرر یافته اند، حیران مانده اند که آینده شان به چه صورتی رقم خواهد خورد. با این وصف، هرگاه نامزد های مذکورموفق به ایجاد یک دایره وسیع تر ارتباط وتفاهم متقابل علیه حکومت شوند، با توجه به نگاه امریکا و ملل متحد، این احتمال وجود دارد که درمحاسبه های جدید، به سوی مورد عنایت امریکا قرار گیرند. قابل یاد آوری می دانم که من سه ماه پیش به دکترانیس مشوره داده بودم که دست زیرالاشه ننشیند و منتظر نباشد تا به طور خود به خودی، از سوی حکومت جدید کرزی برایش سهمی درنظرگرفته شود. مشوره من این بود که به جریان گرم رسانه ها وارد شده و نظرات خود را به مردم توضیح دهد. اما ایشان درعنکبوت برخی ملاحظات اسیر شده بود. فکر می کنم حالا دریافته است که تا حدی زمان را از دست داده است.

هرمعتاد یک دالرمصرف می  کند
گزارش هایی بدی درمورد شیوع هرچه افزونتر مصرف کنندگان مواد مخدر درکشور به دست می رسند. وقتی نتیجه می گیرم که جبهه دیگری به هدف پوسانیدن استخوان بندی افغانستان باز شده است، خواب برایم حرام می شود. هیچ بیمارستانی اختصاصی برای درمان افراد معتاد وجود ندارد. حال آن که برشمار معتادان، همه روزه افزایش دیده می شود. کشوری که خود نود درصد مواد مخدربازار های دنیا را تأمین می کند، خود نیز دیریازود غرق منجلاب سیه بختی می شود. جنگ هیروئین به مراتب خطرناک تر از جنگ با کلاشنیکوف است. اگراین وضع به همین صورت ادامه پیدا کند، افغانستان ومنطقه آرام آرام به مناطق سیاه مبدل می شوند. شمار افرادمعتاد درپاکستان و ایران نیز روز تا روز زیاد تر می شود. مصیبت این است مهاجران افغانستان که درایران چند سالی را سپری می کنند، به جای این که ازلحاظ اقتصادی وفرهنگی به طورمثبت تأثیرپذیرند، آلوده به اعتیاد ولاقیدی می شوند و به افغانستان برمی گردند. سالم می روند، معتاد برمی گردند. حکومت ایران اخیراً اعلام کردکه حدود بیش از سه هزارتن از شهروندان افغانستان درزندان های ایران به جرم قاچاق مواد مخدر درانتظار اعدام اند. برخی حلقات بی خبر درافغانستان مصرانه تلاش دارند که این زندانیان به افغانستان منتقل شوند. برای تجدید تربیه آنان چه خدماتی درین جا وجود دارد؟ شماری از آدم های بی غم باش ظاهراً  اکت وادای مردمی بودن کرده و درین باره یک صدای مفت خود را بلند می کنند که معتادان و قاچاقچیان به "وطن!" برگردانده شوند. اگر ازین آقایان سوال شود که برای تهیه خدمات برای رسیدگی به بحران اعتیاد و قاچاق چه مبلغی حاضر هستی بپردازی، جرئت پرداخت چه مقدار پول را خواهد داشت؟ مهم این است که انتقال آنان به افغانستان چه عواقبی خواهد داشت؟ این افراد دو باره به کاروبار قاچاق به سوی مرزهای ایران می شتابند و یا مدیریت قاچاق و توزیع مواد مخدر را درداخل افغانستان برعهده می گیرند. تازمانی که حکومت مسئول تشکیل نشود و حکم اعدام فوری درقضایای مهم قانونی نشود، هیولای خوفناک مصیبت و اعتیاد فربه تر خواهد شد. بدین ترتیب، می توان فهمید که یک جنگ سیاه و وسیاست بازی های مهلکی دربرابر افغانستان آغاز شده است.

مثنوی معنوی
گاهی برای احترازاز رویارویی با بلایای زندگی، به مثنوی معنوی شریف پناه می برم. به سوی آتشدان عشق وشوریده حالی فرارمی کنم. اما در دریای حیرت اندوهی فرومی روم که بیانش بس دشواراست. بیان همان مجمری که مردی آتش گرفته از تباردردمندان و نیازمندان از مواد جان ودل افروخت و تا ابد مشتعل خواهد بود. به راستی وقتی روح  من دریک گوشه کوچک قلمرو بی پهنای مثنوی شریف به گردش می افتد، به خود نهیب می زنم: عشق چیست؟ قرن هاست که ارواح فرزانه گان درین باره سرگشتگی می کشند مگر به جای یافتن تعریف، گوشه ای از درد پنهان ولاعلاج خویش را بازتاب می دهند. راه رفتن به سوی اسرارچقدردشوار و بالاتر ازتوان آدمی است! دروضعی که من به سرمی برم، اگرگه گاه قطره های زلال ومقدس برخاسته از لایه های  اندیشه مولانا به کامم نچکد، به سیاه ترین شکلی می خشکم و می میرم. خدایا... این درد را ازمن بازنستان.
مثنوی معنوی مولوی                     هست قرآن درزبان پهلوی

حفیظ وصال درهوتل کریستال
ساعت یک ونیم شب:
ازهوتل کریستال همین حالا رسیدم. مجلس موسیقی و اجتماع دوستان برپا بود. حفیظ وصال آهنگ هایی اجرا کرد. اما هیچ یک از آهنگ هایش مرا به سوی خود نکشید. یا بهتر است بگویم، بند دلم را نکشید تار روحم را به اهتزار نیاورد. حس می کنم صنعتی ومدعایی می خواند. از سینه نمی خواند. مظلوم نما معلوم می شود. زیادتر بی حوصله شده است. وصال بعدازچهل ساله گی به نوعی معصومیت رسیده اما ازرسیدن به طبقات بالایی موسیقی زیاد فاصله دارد. به حیرت می نگرم که بعضی ها خیلی آسان مشعوف ومست می شوند. به راستی درجات این دنیا چقدر متفاوت( تا مرزغیرقابل باور!)  است. دوسال که ظهوررزمجو را ندیده بودم. خیلی از دیدنش خوشحال شدم. رزمجو پیچ وخم های حوادث تلخی را درین سال ها ازسرگذرانده است. او یادگاری ازیک نسل رهبران جوان دهه بحرانی شصت است. لاغرو محاسن سپید شده است اما مغزش مثل همیشه فعال است. خیلی مایلم برایش یاد آورشوم که خاطرات خویش را بنویسد. می دانم زندگیش را هنوز هم درمعرض باد های موذی روزگارمی بیند.
یادم نرود که قید کنم... شهاب پسر دوست عزیزم مسکین مل، درحد حیرت انگیزی غزل های احمدولی و دیگر هنرمندان گرامی را اجرا می کند. این جوان از سینه و روح خویش آهنگ ها را بیرون می کند. موسیقی را فهمیدن کار هرکس است اما هرکس به اندازه توان و پرواز احساس و اندیشه. گاه به نظرم می آید که قدرت ناشناخته برای درک واجرای موسیقی، چندان امر آگاهانه هم نیست. قدرت معنا و هنروقتی از مسیرآگاهی به سوی روح درحرکت آید، خیلی سخت است و بار سنگینی را بر روح می اندازد. این که بعضی ها را می بینی که با شنیدن یک آهنگ سطحی و بی مایه به رقص می آید، تعجب نکنی... چون دنیای من و تو همین گونه است...
امروزعصر بشیربیژن هم از هندوستان به کابل رسید. خبرداد که خانواده و اولادهایش را دو باره به کابل می آورد. مثل همیشه، بی خیال، کمترراحت وغیرجدی است. ازحرکات آرام و بدون دغدغه اش لذت می برم. باحوصله و منعطف و به حد کافی ساده لوح می نماید. این رفیق من، عجیب آدمی است. هیچ تعریفی نمی شود از وی نوشت. یگانه تعریف وی این است: بشیربیژن...
دردو ماه مبارزات ا نتخاباتی، سیدجلال کریم مشهور به نابغه که از سوی عربستان سعودی وپاکستان نامزد شده بود، از بشیربیژن تقاضا کرد که با وی ملحق شود. بیژن قبول نکرد. روز بعد، قاصد سیدجلال به وی گفت که اگر با " آغا صاحب" متحد شوی، یک صد هزار دالر برایت پرداخته می شود. بشیر بیژن ییشنهاد سیدجلال را رد کرد. خیلی قشنگ رد کرد... اما وقتی من او را سرزنش کردم، زیرلب گفت:
والله راستی دیوانه هستم... این را می گویند حماقت!
آخ که من این رفیق بی دردسر خود را چقدر دوست دارم! شاهد باشید که وی طرحی را ایجاد کرده و مرا به حیث سخنگوی خویش برگزیده است! چشم بشیر بیژن!
ساعت 2:20
امروز غمزده هستم. اصلاً  خودم نیستم. خواندن مثنوی زور زیاد و درد بی درمان می طلبد. دریاب... اگر مردی... خودت را...
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق          تا بگویم شرح درد اشتیاق
امروز یکی از چهره های شناخته شده تقریباً سیاسی را دیدم. مرد جوان و آرامی است. فوری متوجه شدم که ابروهای خود را آرایش کرده و مثل زنان بی سلیقه، دستمال گردن زده است... فوری دردل گفتم: چهره جاذب دارد... به این بزک چه نیازی دارد؟ چیزی از درونم سربرآود که:
 آدم ها استعداد چندانی درشناخت محسنات خویش ندارند...
مگر من سخت تر می گیرم و اززبان مولانای ارواح بشر می گویم:
خلق را تقلید شان برباد داد                         ای دوصد لعنت براین تقلید باد
وای پیرمرد... شکوهناک ترین ثمرۀ حیات سلطان العلما... تو چه گفته ای که هرچه می اندیشیم، کائتات را می لرزاند؟

اوباما طناب را شل کرد
بامداد بیست ویک حمل
امریکاییان خطر احتمالی از ناحیه افغانستان را بررسی کرده و با دل ناخواسته درمسیر دردناکی دور خورده اند. پیشروی های لفظی رئیس جمهورکرزی درانتقاد از"خارجی ها" و حتی تهدید به پناه بردن به آغوش طالبان، آن ها را گیج کرده است. مثل این که درمرحله کنونی، راه دیگری( مقرون به صلاح) غیر از عقب نشینی رسانه ای ودپلوماسی درواشنگتن سراغ نشده است. دپلوماسی امریکایی چقدر قابل دسترس و منعطف و خونسرد است! اما سنجش و چاره جویی حساب شده ای در پس این عقب نشینی وجود دارد. من فکر می کنم که شل کردن ناگهانی طناب تنش از سوی بارک اوباما دربرابر حکومت کابل، به این معناست که برنامه دراماتیکی برای تعمیل دگرگونی ها اساسی در سیستم سیاسی افغانستان درحال آماده شدن است. گفته می شود که اشرف غنی احمدزی به امریکا دعوت شده است.

کاندیدا های مؤتلف کرزی بی سرنوشت اند.
ساعت نه:
روزگذشته درنشست سه نامزد قبلی انتخابات ریاست جمهوری هریک آقایان، دکترنصیرانیس، صافی، شاه محمودپوپل و حکیم تورسن دعوت شده بودم. این چهار تن، درآخرین روزهای پایان مبارزات انتخاباتی به نفع حامدکرزی از صحنه گذشتند. با این وصف، تا کنون درهیچ یک ازمناصب دولتی وحکومتی مقرر نشده وازین بابت، اقدامات خود برای پیوستن به کرزی را به طورانتقادی ارزیابی می کنند. به راستی من هم درک نمی کنم که تیم حاکم این نامزد های هوادار خود را به چه دلیلی وارد نظام حکومتی نکرده است! هیچ یک ازین نامزد ها نیز در باره علل چنین سکوت حکومت توضیح واضحی ندارند. شاید جریانات فعال تر "تنظیمی" درحکومت، جاهای اساسی را پرکرده و دولت ترجیح می دهد که طیف ها و حلقاتی را که دارای پشتوانه قومی و مالی باشند، در ساختار حکومت سازی حق اولیت دهد.
آن چه من از لابه لای صحبت های این سیاست دانان جدید درک کردم، ایشان صرفاً درمفاهمه شفاهی از سوی هواداران رئیس جمهور دست به چنین کاری زده اندو درین زمینه هیچ پروتوکول رسمی منعقد نشده است. به نظرم، تماس های مکرر آنان با مراجع نزدیک به رئیس جمهور، خصوصاً برای آقای عمرداود زی نتیجه ای در بر نداشته است. برداشت من این است که تیم کاری آقای کرزی که به بسیار سختی از معضل انتخابات جنجالی سر بلند کرد، با چالش های به مراتب کلان تری رو به روبوده است که پرداختن به مسأله تعیین سرنوشت و یا شریک کردن نامزد هایی که داوطلبانه به کرزی ملحق شده بودند، اولویت خود را از دست داده است. بعد از حوادث اخیر که فضای اعتماد میان کابل وواشنگتن را تیره کرده است، زمینه بازنگری درخصوص موقف سیاسی این نامزدها در برابر کرزی ووضع پیش آمده، فراهم شده است. به نظرمن این نامزد های می تواند درهمین موقع حساس،از ائتلاف لفظی با کرزی انصراف کنند و طی یک اعلامیه رسمی عنوانی رسانه ها و سفارت های خارجی، از بلاتکلیفی شش ماهه رهایی یابند. سوال این است که ایا نامزد های مذکور، می توانند درین زمینه با هم به یک توافق واحد برسند؟
مشوره من برای این دوستان آن بودکه هرچه زود، درگرماگرم حوادث تازه به تازه سیاسی، مهارت خویش را دراستفاده از زمان آشکار کنند.