يادداشت های سياسی



يادداشت های سياسی

   

روزنوشت رزاق مأمون
اواخر1388 تا سه ماهۀ اول 1389



انتشارات سعيد
آدرس: ابتداي جادة آسمايي
شماره هاي تماس: 0799881363 و 0799312763
E-mail:shirahmad_saedy@yahoo.com

شناسنامة کتاب:
Ÿ نام کتاب: یادداشت های سیاسی
Ÿ نويسنده: رزاق مأمون
Ÿ ناشر: انتشارات سعيد
Ÿ طراحی  و برگ آرايي: خدمات کمپيوتری نگارش (عبدالرحيم يزدان پناه)
Ÿ چاپ و صحافی: فرش پرس Fresh Press  و فرانتير بوک بايندينگ
Ÿ شماره گان: 1000 نسخه
Ÿ نوبت چاپ: چاپ اول 1388 خورشيدی
Ÿ   بها: 200  افغانی
همة حقوقِ چاپ و نشر به ناشر محفوظ است.




تابلوی کوچک کلمات

زمان به گونه ای ورق خورد که بازی های خارجیان، سی سال آزگار، بنای افغانستان را به هم ریخت. همزمان با فرار ندای وجدان ازگوش ها، افق آرزوهای مردم تار وتیره گشت. مصیبتی آمد بس عظیم... که هر یک  برای خویش راهی گزیدند ورسم راستکاری را به کناری نهادند. درین صحرای محشر، هرچند نفس های ندای وجدان به شماره افتاد؛ اما هرگزدرحضیض خاموشی نیافتاد. این ندا از زمانه های قدیم، آفات آمده و نیامده درین سرزمین را نظارت کرده است. نسل اندرنسل پنداشته اند که ندای وجدان برای حفاظت ملک، از آسمان ها فرمان پذیرفته است وحالا نیز گردش زمانه دورآسمان ها برپاست.
ندای وجدان درین سال ها گه گاه از گوش ها تهی شده است و به جان شهرها و کوه ها زلزله  افتاده است. ناامیدی بر قلوب مردم فرود آمده است. گویند درین سال ها، ندای وجدان ازین اقلیم مفارفت کرده است. مردم به این احادیث گوش ندادند تا آن که اندام های کشور ازلرزه هولناک تباهی ازهم جدا شده است. چنین بلیه را زلزله نام نهاده اند. مردم سراسیمه تا پایان کار یقین نکردند که زلزله از کجا آمده است. اما یقین برآن بود که ویرانی افغانستان از آن جا آغاز گشت که گفتند : ندای وجدان دیگر به گوش ها نمی نشیند. این را از زبان خود ما برای فرزندان ما بیان کردند. پاکان این خطه گفتند زود باشد که اژدها از درون رعیت سر بر آورد و گمشده  گانی برصدر نشینند که رونق خلق را به بازی بگیرند وخوراک اژدهای درون شان، همان چیزهایی باشد که ندای وجدان ازآن هشدار داده بود.
دیدیم همان شد که پاکان گفته بودند.



حوت سال 1388
چهارماه پیش، بعد از آن که آقای کرزی در دور دوم انتخابات برنده اعلام شد، بنا به درخواست مرکز رسانه های حکومتی، همراه با شماری از روشنفکران، استادان و برخی اعضای پارلمان( حامی حکومت) به دیدار آقای کرزی رفتیم. این دیدار حدود بیست روز قبل از تدویر کنفرانس لندن بود. درین مجلس کرزی گفت:
درجریان کشمکش های انتخاباتی، عمق نیات خارجی ها برای من معلوم نشد. آن ها در باره تقلب درانتخابات به حدی تبلیغات کردند که حتی خودم نیز تحت تأثیر قرارگرفتم. فکر می کنم در انتخابات آینده پارلمانی نیز عین بازی تکرار خواهد شد. به هیچ صورتی اجازه نمی دهیم که زمان برگزاری انتخابات به تأخیر بیافتد. ما از خود پول مصرف می کنیم.
کرزی در باره ریشه کردن فساد گفت:
مبارزه را شدید می کنیم اما دست آورد های ما اندک خواهد بود.( درین باره دلایلی ارایه نداد.) دو سال پیش یک فاسد بلند پایه اداری را محاکمه می کردیم، امریکا اجازه نداد و گفتند که احاطه قرارگاه های نظامی ما را همین شخص امنیت می گیرد.
کرزی افزود:
اصلاحات اداره باید ازسیاسی بودن خارج شود. ( این توصیه قبل از همه به خود رئیس جمهور صادق است.) با خارجی ها به تقابل نمی رویم. درمورد جلوگیری از تلفات غیرنظامیان هیچ نوع گذشت نخواهیم کرد. ادامه تلفات ملکی هم حکومت و هم خارجی ها را سقوط می دهد. خارجی ها نباید افغان ها را زندانی کنند. ما باید استقلال وحاکمیت خویش را استحکام بخشیم.

تبصره:
نکته آخری جزو تاکتیک های تازه تیم حکومت است که هدف ازآن، داشتن یک دست آویز به منظوراعمال فشار علیه خارجی هاست. گویا فکر می کنندکه درمقابله با افزایش فشار های خارجی بالای حکومت مثلا مبارزه با فساد و ایجاد نهاد حسابدهی کامل، باید به اصطلاح ما هم می توانیم ناخن افگار خارجی ها را فشار بدهیم. واقعاٌ که تلفات غیرنظامیان ناخن خونبار خارجیان است. اما این که تیم حکومت، دیرتر به این کار متوجه شده است، ممکن است خارجی ها درک کرده باشندکه حکومت قصداً به نام جلوگیری از تلفات غیرنظامیان، دست به ضدحمله می زند. دراجندای غرب، مأموریت تیم کرزی خاتمه یافته تلقی می شود. تمدید حکومت با این ترکیب و همان روحیه، صرفاً گره تقابل را کور تر کرده و عمر بحران را به نفع ایران و پاکستان و به ضرر افغانستان طولانی تر می کند.
کرزی درادامه سخنانش چنین یاد آور شد:
جورج بوش زمانی به من گفت:
افغانستان هیچ چیزی ازخود ندارد. کاش مثل عراق یک مقدار دارایی از خود می داشتید. من به وی گفتم که بیایید قرار داد مس عینک لوگر را بگیرید. آن ها گفتند ما این قرارداد را نمی گیریم. ( بوش خیلی روشن تر از کرزی می داند که افغانستان مرکز متراکم انواع معادن استراتیژیک به ویژه اورانیوم، طلا و نفت و گاز است. خوب... نباید انتظار داشت که بوش کلید رازهای حضور امریکا به افغانستان را برای رئیس جمهور افغانستان بدهد.)
کرزی گفت:
تلفات ملکی علت اصلی اختلافات ما با غرب است. آیا جهان به خاطر تروریزم به این جا آمده یا این که چیزدیگری می خواهد؟ اوضاع منطقه بسیار نگران کننده است. زرداری رئیس جمهور پاکستان به من گفت:
امریکا درکشور های پاکستان می خواهد میان نهادهای کلان حکومت و دولت تقابل ایجاد کند. این سیاست در ایران هم دنبال می شود.
کرزی ادامه داد:
ما در بازی های پیچیده جهانی گیر مانده ایم. باید توازن ایجاد شود. خارجی ها علیه طالبان نجنگیدند. صورت خود شان صحنه را ترک کردند. من درخانه طالبان در ارزگان پنهان بودم اما همان طالب مرا افشا نکرد. چرا طالبان طوری دوباره آمدند که اکنون ده ها هزار نیروهای خارجی نمی توانند آنان را نابود کنند؟ فکر می کنم خرابی  زیادی از سوی همین خارجی ها رخ داده. یا این دسیسه کلانی درحال درست شدن است. تا برای اضافه شدن قوت های خارجی بهانه ای به وجود آید.
من فکر می کنم اگر این خرابی ها وناکامی ها نتیجه اشتباهات ما وخارجی ها باشد ممکن است قضیه قابل حل باشد اما اگر برنامه ای دیگری فراتر از افغانستان درکار باشد درآن صورت باید سخت محتاط بود.
کرزی درجای دیگری گفت:
حمله برکل افغانستان شروع شده است. من بعضی اطلاعاتی دارم که نشان می دهد خارجی ها نظام ما را تخریب می کنند. اما فعلا درین باره توضیحات نمی دهم.

بامداد یک روز پر ابر ماه حوت:
با عشق نمی شود نان و لباس خرید و خانه کرایه کرد.عشق بدون ثروت بلای جان است. عشق خود نوعی سقوط و سرگردانی است. اما با همه مصایبش می ارزد. زندگی عاطفی من درمعرض باد وتوفان است. این باد را خودم ساخته ام. برهیچ چیزی نمی شود اعتمادکرد. اعتماد یک روی مساله است و ذات انسان چیز دیگری. انسان و حیوان نمی تواند قدرتی بالاتر از محیط داشته باشد. من درین باره می اندیشم که روی چه معاییری گفته اند که انسان خلیفه خدا در روی زمین است. با این عقلی که به انسان داده اند، نمی توان خلافت کرداما به راحتی می توان بی عدالتی پیشه کرد. فکر می کنم که نیاز و اجبار،  شخصیت را به شیوه خودش طراحی می کند واز یک وجدان پاک می تواند یک ددمنش و خبیث تحویل جامعه بدهد.

24 حوت 1388
در ماه های اخیر همه چیز را سیاه می بینم. در همه چیز درظاهر امر مقرون به پیروزی هستم اما خودم می دانم که درهرقدم زندگی عاطفی و سیاسی معروض به شکست و بن بست هستم. تحمل دشواری ها خیلی سخت است اما فهمیدن این نکته که عمر دشواری ها به مرور، بیش از حد طولانی شده است، آدم را ولو هرچه مقاوم باشد، به افسردگی می کشاند. من بیشتر به نظریه های دکترنادراحمدزی در دوسال اخیر تکیه کرده ام که حالا می دانم زیاده روی کرده ام. نادر به هنر زندگی کردن و نحوه پیش آمدی که خودش را از زندگی عقب نیاندازد، علاقه چندانی ندارد. اما از دشمنی با افراد و کشورهایی که بنا برعقل تجربی و دریافت تجربی به نتیجه آن دست یافته ام ابداً نادم نیستم. حالا عقیده دارم و ایمان دارم که دشمنی من مقدس است. با هر کسی که میانه ام برهم خورده و از ذهنم رانده شده است، بی تردید چیزی از ارزش های انسانی و صلاحیت های روانی چیزی کم داشته است.
***
سال هاست به این فکر می کنم که چرا بیشتر افراد درجوامع اسلامی، به مادی ترین و بی رحم ترین موجودات مبدل می شوند؟
25 حوت:
حوادث تکان دهنده ای درپیش است.
* پسرم سومی ام فردا روزتاروز به طور متوازن زیبا و هشیار می شود. خوشحالم که حداقل همین کودک بی خیال فرصت می یابد که راحت باشد. پامیر توته جان من است و دامون تکرار نا آرامی وبی قراری های باطنی خودم است.
* کرزی درآستانه انتخابات مانور های سیاسی ظریفانه ای را با امریکا و ایران در پیش گرفت. در زیرفشار امریکا، از ایران دوری گزید اما وقتی متوجه شد که امریکا به هیچ وجه او را یک متحد مطلوب نمی داند دو باره به آغوش ایرانی ها افتاد. این بار صف آرایی تیم وی در برابر امریکاییان و انگلیس ها نسبت به گذشته مشخص تر است. این احتمال وجود دارد که فهیم خان، جنرال دوستم، خلیلی و کرزی به این نتیجه رسیده اند که راهی جز مقابله با غرب ندارند. غرب درافغانستان مدیریت سالم به وجود نیاورد؛ وگرنه همین چهره ها، گام به گام با غرب کارکردند و درامر حمایت ازمدیریت جهانی، حتی با طبقات مختلف هواداران خویش درافتادند.
* مقاومت کرزی در برابر غرب تقریباً غیر منتظره بود. تلقین ایرانی ها تعیین کننده بود. آن ها با استفاده از امکانات اطلاعاتی خویش، کرزی را قانع کردند که برای باقی ماندن درقدرت باید تیم ائتلافی ایجاد کند. این طرح نتیجه داد اما درعوض، خطر را ازافزایش داده است. وضع مشکوک است. هرکس از دیگری می پرسد: چه خواهد شد؟ این سوال ها نشان می دهند که مردم فهمیده اند که حوادثی در راه است. زیرا درحضورجامعه غرب درافغانستان ممکن نیست تا یک ائتلاف طرفدار  پاکستان و ایران به وجود آید. اما به نظر می رسد که ایران و پاکستان و استخبارات روسیه، کمربند اطلاعاتی نامریی و جدیی را به دور امریکا ایجاد کرده اند. اما امریکا سرگرم تحکیم پایگاه های نظامی خویش در بگرام، شیندند، قندهار،خوست، غوریان هرات و لوگر و دیگرمناطق استراتیژیک اند.
شناخت امریکا از افغانستان هنوز ناقص و پر از نتاقض است. گرایش های عمدی در حلقات امریکایی مشاهده می شود که به شناخت خواص بومی ونیازهای مردم افغانستان توجه نمی شود. همه با این کشور به مانند یک منطقه فاقد مالک برخورد می کنند. تیم کنونی حکومت نیزبه طور کل با مافیای منطقه و فساد رابطه دارد و هرنوع امید برای ایجاد یک نظام مردم سالارو مفید را ازبین برده است. فقط مقابله قدرت های رقیب درین جا شدت گرفته است. جاسوس های منطقه آزادانه با وزیران، معاونان ریاست جمهوری وفرماندهان جهادی ملاقات می کنند.
* تمرکز طالبان در کندز و بغلان حوادث بعدی را مدیریت خواهدکرد. گفته می شود که این تمرکزنتیجه کار مشترک امریکا و انگلیس است. علت آن این است که جنگ سالاری شمال قطعا به نفع غرب نیست. باید آنها را کنترول کرد و یا در صورت لزوم ازمنطقه بیرون راند. این پروژه درواقع مقدمه سقوط دولت کرزی است که باتمامی فرماندهان سابق متحد شده و برای حفظ قدرت خویش مبارزه می کند. طالبان شاید فرصت یابند که یکبار دیگر شمال و شمالی را به آتش بکشند. مسئولیت چنین فاجعه ای بدون تردید به دوش معامله گرانی مانند فهیم، ربانی، قانونی وهمتایان شان است که سرنوشت مردم را در مفاهمه با پاکستان و ایران به نفع شخصی خویش معامله می کنند. پول می گیرند و از تسلط جنگ سالاران ظالم در شمال حمایت می کنند. امریکا خود درتقویت این افراد زورمند نقش عمده داشته است. اکنون می خواهد به وسیله طالبان گلیم شان را جمع کند.

افغانستان غلام آی،اس، ای است.
25 حوت
روز گذشته صبغت الله مجددی گفت:
افغانستان غلام آی،اس،ای است! خیلی جالب است. این ها که خود همه از سی سال به این سوازسوی پاکستان مدیریت شده و افغانستان را از خط روابط عادی خارج کردند حالا خود معترف اند که دولت افغانستان  غلام بیگانه است. فکر می شود که امریکاییان  مجددی را حمایت می کنند تا کرزی را شوک بدهند.
2.  بهای زمین و خانه با سرعت سرسام آور بالا می رود. هر روز سه صدموتر مجوز فعالیت می گیرند. آینده چه می شود؟ اکنون کرایه یک اپارتمان مکروریان 450دالراست. فساد حالت خطرناکی به خود گرفته است. حکومت به طور کامل فلج شده و به کمک ایران و پاکستان سرپا مانده است. ایران ازنزدیک شدن جبهه جنگ به سرحدات خویش به شدت نگران است. فرهنگ خیرو برکت، دستگیری از همسایه و خویشاوند، کودکان وسالمندان اززندگی مردم گم شده است. بی رحمی و فحاشی، دروغ، نامردی و راستکاری برارواح مردم مسلط است.
3. شاید درآینده نزدیک یک انقلاب مضحک انارشیستی به کمک امریکا و انگلیس در افغانستان در راه باشد. تیم کرزی هریک نگران حال خویش اند. از سرحلقه های فساد ممکن است چند نفر کشته شوند.
3.روحم سخت پریشان است. برای هیچ کسی درین باره نمی توانم سخن بگویم. این دنیا چقدر وحشت ناک است!

روشنفکران مظلوم تراز همیشه
25حوت
درحوادث گذشته جنگ درافغانستان، به طور معمول مردمان عادی وبی سواد به مثابه چوب سوخت درمعامله های خشن و جنگ گرم استفاده می شدند. بعد از سلطه بازارآزاد و فروپاشی سیستم دولتی، اکنون قشر روشنفکر و فرهنگی زیر ساطور مناسبات بی رحم پول و سرمایه قرار گرفته است. این قشر یا به صف گدایان و بی چیزان ملحق شدنی است و یا این که به انحاء مختلف درخدمت غارتگران قرار می گیرندواین موقعیت ناخواسته، روح و ارزش های انسانی را در وجود آنان تضعیف می کند. حالا همه چیز جامعه وکشوردر غیاب فرهنگیان و روشنفکران اتفاق می افتد.
2. غرب ظاهرا بازهم مجبور شده است که از عصبیت  ویرانگر اعتقادات مذهبی مردم به خاطر دنبال کردن اهداف خویش استفاده کند. شماری ازملاهای ولایت جوزجان با نشر شب نامه ها و ابلاغیه ها، گرامیداشت ازروز نوروز رامخالف تعلیمات اسلامی عنوان کرده و ازمردم خواسته اند تا به آئین کفری عطف التفات نکنند. این واکنش درست دو روز بعد از سخنان علی خامنه ای رهبر مذهبی ایران آشکار شده است. ممکن است این دو حادثه با هم رابطه ای داشته باشند اما به نظر من، ممکن است امریکا و انگلیس برای متشنج کردن، حساس ساختن فضا درشمال چنین پروژه ای را حمایت کرده باشند. علت احتمالی اقدام امریکا وانگلیس، طالبانیزه کردن محیط و روابط مردم با یکدیگر است تا زمینه را برای پیشروی ونفوذ دسته های طالبان جدید ( مستقر درشمال) مساعد کنند. هدف از گسترش طالبانیزم جدیددر شمال، بدون شک تحت فشار گذاردن حکومت کرزی، راندن جنرال دوستم ازمنطقه و آمادگی برای برچیدن بساط تسلط فرماندهان و متنقذین طرفدار کرزی و فهیم ودوستم از ولایات شمال است. کلیه نشانه های حاکی اند که خشونت های تازه ای درین مناطق در شرف وقوع است. این پروژه بخش مهمی از مقابله ایران با غرب محاسبه شده می تواند. همه این انکشافات بعد ازسقوط ولسوالی مارجه به وسیله امریکایی ها وانگلیس اتفاق افتاده است.
3. آقای ( که لازم نیست نامش را بیاورم) با لحن ظریفانه ای به من حالی کردکه در صحبت های سیاسی تلویزیونی نباید خودم را با کشورهای منطقه نظیرایران وپاکستان وروسیه تصادم بدهم. فکر می کنم ایشان از سیاست های روسیه و کشور های منطقه تحلیل ویژه ای دارد. گمانم برین است که این پیام از سوی حلقات استخباراتی هر سه کشور بوده باشد. شاید چنین هم نباشد و این برداشت ها زادۀ ذهن خودم باشد اما برداشت های خودم نیزصحت این سفارش راتصدیق می کند. من از هیچ شخص، گروه وکشور خارجی به طور آشکارا حمایت  نکرده ام و این خاصیت در ذات من نیست. گاه به نظرم می رسد که حضور غرب در افغانستان در دراز مدت، به نفع افغانستان است. جولانگری کشورهای همسایه، بیشترینه به رقابت های مخرب میان خود آنان منتهی می شود و این بازهم به زیان منافع ملی ما است. منافع ملی یعنی این که تمام حقوق ما به حیث خلق الله از گزند حوادث و تعدی مغرضان داخلی و خارجی مصئون باشد. در زندگی خود شاهد بوده و به کرات تجربه کرده ام که همه کشورهای با حقوق طبیعی و خدا دادی ما بازی کرده اند. پس جنگ دربرابر متعرضان بدون وقفه باید ادامه یاید. تعریف منافع ملی نظر به زمان و ماهیت حوادث فرق می کند. زمانی مفاهمه با غرب، بخشی از منافع عمومی ما را حمایت می کند اما ممکن است ایامی فرارسد که عکس مسأله اتفاق بیافتد. برای من به عنوان یک فرد، منافع ملی بدون مذهب، زبان، قوم و تعلقیت های قرارداری و فریبنده اهمیت کلیدی دارد.
به طور مثال:
پاکستان را درنظر بگیرید. یک کشوراسلامی، همسایه، از لحاظ فرهنگی وتجارتی دارای جهات مشترک با افغانستان، اما درطی نیم قرن، تمام امکانات خود را به هدف محو درهم شکستن زیرساخت های همسایه اش ( افغانستان) به کار گرفته است که هم مسلمان است و هم همسایه و هم از برخی رهگذر دیگر،  هموندی با آن کشور دارد. به همین سلسله ایران... هرآن چه برای شکستن غرور و ارزش های ما را به دست می آورد، مضایقه نمی کند. هزاران مرد و زن وکودک را بی محابا، با خونسردی وفحاشی از مرز برون می اندازد. ستون های پنجم درست می کند تا هیچ گاه درین خطه نظامی که روی پا باشد، پا نگیرد. هرایرانی که به جای ما باشد، همین گونه دردمند و معترض خواهد بود.
ماکسیم گورگی درخصوص میهن پرستان انقلابی درقرن نوزده نوشته است:
" درمیهن خویش بیگانه اند اما بهترین فرزندان آن آب وخاک اند."
من همیشه با خیانت کاران، تقلب کاران سیاسی وفرهنگی و آنانی که انگیزه پیشرفت افغانستان را پیوسته قصابی می کنند، به مخالفت برخاسته ام. من از هیچ چیزی بیشتر از کسانی که بی عدالتی را خونسردانه تماشا می کنند و یا خود به مجری حق شکنی مبدل می شوند، تنفر ندارم. تنفر من دربرابر این گونه افراد، چه رئیس جمهورباشد و چه وزیر و یا یک فردعادی، بسیار عمیق است. یگانه عقده کوری که من درزندگی به آن مبتلا هستم، همین است.  شاید ازهمین روست که به جای آن که درموقعیت من تغییرمثبت حاصل شود، به طور بی سابقه ای ازمحافل دولت، فرهنگ ومناسبات اجتماعی منزوی شدم. تردیدی نیست که جاسوسان کشورهای منطقه در انزوای من نقش اساسی دارند و اسناد و مدارک این موضوع را ثابت کرده است. گروهی هم به من به منزله یک رقیب منطقه ای نگاه می کنند که درمسایل کلیدی وفکری ممکن است وارد سازش شوم. دکترنادر اطمینان می داد که موضع گیری من از سوی جامعه جهانی مورد تصدیق قرارمی گیرد. حالا هم نظرخود را بدون هیچ تغییری بیان می کند. اما من نباید ازابتدای ماجرا  درحد مبالغه آمیز تحت تأثیر سخنان دکتر نادر احمدزی قرار می گرفتم. فکر کرده بودم که دکتر نادر حرف های مستند و با پشتوانه برزبان می راند اما بعد ها این احساس به من دست داد که آیا امریکایی ها به طورلازم او را جدی می گیرند و از وی به عنوان یک مرجع با اعتماد و به درد بخور حساب می برند؟ دکترنادر اگرخودش را درچهارچوب نظم مسئولانه برای اجرای یک امرکلان تنظیم کند، هیچ رقیبی درین زمینه دربرابرش قد نخواهد افراشت. این طورفکر می کنم که وی درطی بیش ازیک سالی که درزندان ایران سپری کرده، با رفتارهای مدهش شکنجه روانی، بدنی وتسلیخ مغزی روبه روشده است. مثلاً وی می گوید که قبل ازآن که زندانی شود، زبان انگلیسی را خیلی روان وسلیس حرف می زد؛ مگرحالا خیلی  به  کندی حرف می زند و درین کار هم فشارمغزی بالایش وارد می شود. تخریب گروه های فشار که عمدتاً با شبکه های ایران و پاکستان وروسیه مرتبط اند، بالای من ودکترنادردردو سال اخیر بسیارودرعین حال کم تأثیربوده است. به ویژه ایرانی ها تلاش زیاد کردند که مرا از هرلحاظ آسیب پذیرکنند. آن ها از موقعیت وسطح فکری من به خوبی آگاه اند ومی دانند که من کف دست شان را می خوانم. آن ها به این روش های شان ادامه می دهند که آدم های مثل من ودکترنادراحمدزی را درخانه خود ما ( درسرزمین خودما)  مهار کنند تا نگذارند که نسل امروزافغانستان آینده خود و همچنان دوستان ودشمنان شان را بشناسند. فشار عناصرحکومت نتوانست مرا منزوی کند. من موفق شدم کتاب هایی را که می خواستم بنویسم و به جامعه جوان وروشنفکر پیشکش کنم. درضمن، دریک مرحله متوجه شدم که شبکه های ایران و پاکستان آدم های مثل من را هدف می گیرند تا رشد نکنند. اما این رویارویی نا برابر برای من سود بسیار به بار آورد و من روی آثاری کار کردم که هم آبروی زبان فارسی وفرهنگ افغانستان را آئینه داری می کند و هم خوانندگان را از عقامت فکری وتاریخی بیرون می آورد.  درزمینه نگارش آثار ادبی خصوصاً نمایش نگاری و آثار پژوهشی سیاسی، تقریباً از همه جلو افتاده ام. من برای نخستین بارجریان های تاریخی را وارد آفرینش هنری ساختم. چون به این نظرهستم که اگرپرده ازحقایق تحریف شده برداشته شود و سپس حوادث تاریخی شمایل هنری به خود بگیرد، آن گاه زایل کردنش بس محال است.
رابطه من به عنوان یک افغانستانی، با ایرانی ها حسنه وخوب بود. هرچند می دانستم که سیاست آنان کاملاً به شکستن استخوان های مسلمانان کشورمن می انجامد، درمجالس ودعوت های شان شرکت می کردم. ولی دریک مقطع متوجه شدم که به غیرازبرخی افراد انفرادی وشخصیت های علمی وفرهنگی ایرانی که حساب شان ازدولت جداست، مجموع رفتاراین آقایان طوری است که فکرمی کنند ما احمق هستیم وبرخورد، گفتار وتحرکات شان چیزی نمی دانیم. شاید به حدی درمأموریت های شان بدون مزاحمت وبی دغدغه پیش رفته اند وازبرکت برخی مزدوران افغانی الاصل خویش چنان با خیال راحت درپیچاپیچ حوادث کشورما راه رفته اند که هیچ لازم نمی دانند احساس خطر کنند!
من زمانی که به تجربه دریافتم که ارزش های عالی مانند اسلام، هم فرهنگی وهمزبانی وبالاخره انسانیت ازنظرایرانی دربرخورد با افغانستان، همه تابع منافع دنیایی وحس خودپرستی خود ایشان است، خیلی دلم گرفت... خیلی منقلب شده وازرهگذرروانی دهشت زده شدم. ما ازدنیای ( به قول این هاکفرواستکبار) که طمعی نداشتیم. حتی نسخه پاکستانی اش را که قبلاً دیده ایم، ازبسا جهات نسبت به اسلام وبرادری وانسانیت نوع ایرانی ( البته نوع حکومتی آن) برتری دارد. من پنج سال تمام درحالی که به عنوان یک فردنسبتاً شناخته وهوادارجنبش مقاومت ضدطالبان نیزمعرفی بودم، درپاکستان زندگی کردم. خدا را شاهد می گیرم که مردم پاکستان، دارای تهذیب وفضایل بسیاری اند که با سیاست حکومت ایشان رابطه ندارد. من درطی پنج سال، حتی یک باراحساس غربت واهانت نکردم! خیلی مهم است این چیزی که من می نویسم. مگربا تأسف باید گفت که رفتارحکومت و دربعضی مواقع رفتارمردم ایران نسبت به انسان افغانستان، بدترازرفتارصهیونیست ها با حتی مبارزان مسلح فلسطینی است. رفتاراسرائیلی ها با اهل فلسطین به دلیل تضاددینی، زبانی ودشمنی تاریخی یک امرطبیعی است؛ مگر تا امروزمن درک نکرده ام که شدت عمل، اهانت، نیات عمیق برای ذلیل کردن افغان ها واستخوان شکنی این مردم به وسیله ایرانی ها ریشه درکجا دارد؟ ازنظرمن، کشف اسراراین نوع نیات وکردارآن ها نسبت به این خطه فداکاربرای جهان اسلام، واجب است.

درپی توضیحات قبلی باید متذکر شوم که دکترنادر احمدزی یک تحلیل گر اطلاعاتی بسیار با هوش و مستعد است ولی او اجازه می دهد که ازتوانایی هایش مفت ورایگان بهره بگیرند. نادردرزمینه کشف اپراتیفی جریان های به ظاهرساده، نبوغ دارد و من هیچ کسی را همتای وی درزمینه اطلاعات و تحلیل اطلاعاتی نمی دانم.
دکتر نادر از زبان آقایان (....)، (.....) و چندتای دیگر خبر داده است که رزاق مامون حتما به حیث معیین یا رئیس یکی از نهادها برگزیده می شود اما هیچ نشانه عملی دیده نشده است. وی علت این امر را بحران در روابط کرزی ومافیای مسلط برحکومت وجامعه می داند. اما الغبیب عندالله... با احترام به مشوره های وجدان خودم باید قید کنم که من تا تازمان تأسیس یک حاکمیت مشروع، هیچ مقام کم و یا کلان را نمی پذیرم. من روح خودم را درچنگال شیاطین نمی سپارم.

26 حوت
گزارش می رسد که کمک های مالی خارجی به حکومت افغانستان قطع شده است وکلیه مخارج ارگ ودربارازپول ایرانی ها تأمین می شود. کم کم تب اضطراری به جان تیم کرزی نشسته است. بی اعتمادی به جان کلیه وزراء افتاده است. (....) روایت کرده است که نارضایتی در تیم حکومت رو به افزایش است. کرزی از عناصر امریکایی سخت درهراس است. شبح امریکایی در هرقدم احساس می شود. امروز خبر رسید که حنیف اتمرنیز در نتیجه بی نظمی و سردرگمی شایع و اختلافات درونی استعفا داده است. اما گویا مسأله به زودی کنترول شد.
2. درپروسه مطالعه و پژوهش درخصوص مرگ غلام فاروق یعقوبی شخصی به نام خلیل عامل دریادداشت های من برجسته تر می نماید. درماه دلو سال 1388 کتاب تازه ام به نام ( رازخوابیده، جلددوم- اسرارمرگ فاروق یعقوبی) درهمین زمینه چاپ شد اما جنرال بابه جان درتلفن برایم توضیح داد که شاید نتیجه گیری من درست نباشد. سپس درآرایش کتاب دقت بیشتری به خارج دادم. درمرحله بعدی، تصمیم گرفتم که بعضی بخش های کتاب را حذف کنم و همین کاررا هم کردم. پیشرفت کار نشان داد که باقر فرین معاون دوم یعقوبی، سررشته کار را دردست داشته است.  اما از سوی انجمن مدنی و حقوقی به امنیت ملی وسایرارگان ها ازسوی مکتوب صادرشده  و خلیل عامل به حیث مظنون اصلی قتل یعقوبی معرفی شده است.  درمورد نامبرده اطلاعات زیادی جمع آوری شده است که قابل تأمل است. ایشان اکنون درریاست عمومی امنیت ملی به حیث کارشناس امنیتی انجام وظیفه می کند. خودم می توانم برداشت کنم که قتل یعقوبی دقیقاً نه تحت سرپرستی یارمحمد معاون اول امنیت سابق، بلکه تحت مدیریت باقرفرین معاون دوم یعقوبی انجام شده است. اصل قضیه را میرعزم الدین رئیس لوژستیک امنیت و غلام حسین فخری به طور دقیق می دانند. اما موقعیت ایشان اجازه نمی دهد درین باره سخن بگویند.
3. تلاطم عشق به هیبت توفان می ماند. هرچه را می تواند ازپیش رو بردارد. وجودکوچک آدمی، چه گونه به حیث محور عالم می تواند عمل کند... چه حیرت آور است!
4. از همین حالا می توانم تصور کنم که تیم حکومت کرزی همراه با متحدان تنظیمی، چه گونه فرومی ریزد. به راستی که قدرت، قدرتمند را کور می سازد. هیچ به خیال شان نیست که چه سایه ای به حرکت افتاده است. امامثل این که حاکمیت درک کرده است که چه چیزهایی درجریان است. جنرال دوستم را به شمال فرستاده اند تا در برابر هجوم احتمالی طالبان مستقر در کندز و بغلان صف آرایی کند. امریکا وانگلیس ترجیح داده و تشخیص کرده اند که حکومت کنونی دیگر قدرت کار آیی ندارد. تصورمی کنم که بخش های دیگر دولت را به جان این حکومت بیاندازند و حتی اگر لازم افتد ازگروپ های ریزرفی طالبان هم کار بگیرند. هرچیزی ممکن است برای حفظ منافع قدرت ها اتفاق بیافتد.
5. دکترنادر ازقول (...مقامات حکومتی را معرفی نمی کنم) گفت که اگر انجمن مدنی ( که من مسئول شعبه تحقیقات آن هستم) مرا به حیث معیین فرهنگی وزارت اطلاعات وفرهنگ پیشنهاد کند، ممکن است حامد کرزی موافقه کند. نکته جالب سخنان مقام نامبرده این بوده است که باید درین پیشنهاد محمداسماعیل یون نیز به حیث معاون اول وزارت اطلاعات معرفی شود. توجیه این طرح آن است که تناسب قومی باید رعایت شود. دلیل این اقدام آن است که  هم اکنون سهم هواداران ایران در وزارت اطلاعات وفرهنگ بیشتراست. من پیشنهاد را نوشتم و دامون جان متن انگلیسی آن را تهیه کرد و فردا رسماً صادر می شود. البته آقای (...) خودش ورقه درخواستی را به کرزی پیشکش کرده و امر رئیس جمهور را می گیرد. اصراردکترنادر درین مورد بیشتراست؛ من طالب هیچ منصبی نیستم؛ فقط می خواهم نهادی باشد که شهررا نظارت کند. شهررا نظم ببخشد. آخ که من دربرابریک مشت صاحبان پول های باد آورده که فرهنگ شهررا به لجن کشیده اند، چقدرحساسیت دارم. خدا بخواهد من برای قیچی کردن دم افراد بی فرهنگ زاده شده ام.
لحظاتی پیش گلنور بهمن به من زنگ زد. او ندرتاً به من زنگ می زند. او به این نظر است که با عمر داوود زی رئیس دفتر کرزی دیدار کنم تا امتیاز یک روزنامه سراسری را به دست آورم. بهمن علاقه دارد که صاحب امتیازی نشریه را برعهده داشته باشد.
داوود زی به معرفی بیشتر نیاز دارد. شاید حوادث آینده او را بیشتر به مردم معرفی کند. من با اومیانه خوبی ندارم. او غرزی خواخوگی خلقی و قاتل دکتر نجیب الله را حمایت کرد و درمکتوبی نوشته است که تا روشن شدن مسأله حقوقی غرزی، باید سارنوالی امنیت ملی از بازداشت وی جلوگیری کند. درحالی که طبق اسنادی که درکتاب من تحت عنوان ( رازخوابیده) ارایه شده، متکی به اعترافات وخط و کتابت وامضای شخص غرزی، وی قاتل دکترنجیب شناخته شده است. داود زی یک قضیه جرمی را موضوع حقوقی قلمدادکرده است. 


تنش میان کابل وواشنگتن اوج می گیرد
حوت28
منازعه کرزی و امریکا به مرحله اوج رسیده است. فرارسیدن سال جدید 1389 سرآغاز زوال حکومت کرزی و متحدان داخلی اش است. اخلال روند مذاکره کرزی با ملابرادر به وسیله پاکستان ( به اشاره امریکا) ضربه کاری به کرزی در امر تلاش برای باقی ماندن در قدرت ( به هرطریق ممکن) است. بی میلی پاکستان در تحویلدهی ملابرادر و سایر رهبران طالبان به حکومت کرزی، اعتماد طالبان نسبت به کرزی را بیش ازپیش  تضعیف کرده است.
درد های پنهان
2. اول حمل سال 1389 بازهم کوچ کشی. زندگی من همه اش سلسله ای از کوچ کشی هابوده است. اما همسرم می گوید ازکوچ کشی خسته شده ام. واقعا خسته شده. من هم خسته ام. خوب است بچه ها ازین سرگردانی چندان سهمی نمی برند و امکانات مناسب برای شان فراهم است. سه سال پیش به این جا( عقب هوتل خراسان) کوچیدیم. این خانه پانزده اتاق دارد و مخصوص استفاده برای مؤسسات ساخته شده است. مالک خانه انجنیر احمدشاه ذره است که سه سال پیش با آگاهی ازین که من درجستجوی خانه ای اجاره ای هستم، به من زنگ زد و گفت: این هم خانه!
فقط بیا وتمام... گفت دو صددالر ماهوار بده وخلاص. خداخیرش بدهد درطول همین سه سال حتی همان دوصددالر را نگرفت. مردی کرد. درین شرایط ازین جنس آدم ها کمتر می توان پیدا کرد. اما از یک سال به این سو احساس می کردم که رویه اش تغییر کرده بود وهرچند چیزی نمی گفت، اما از ادامه سکونت من درین خانه دلگیر شده بود ومن این دلگیری را درچهره و صحبت هایش می خواندم. حتی یک سال پیش وقتی من برایش خبردادم که کتاب جدید من نشرشده است، فی البداهه درجوابم گفت:
سعی کن وضع اقتصادی خود را درست کنی.
او درست می گفت. اما ایشان درک نمی کرد که درین سه سال که من با حلقات مختلف حکومتی و مافیایی درگیر بودم، اشتغال من به کار درحکومت وخارج ازحکومت سخت دشوار بود ومن سال های سختی را گذراندم. اما انجنیراحمدشاه به حساب خود راست می گفت. بعد ها مطلع شدم که برادرانش پیوسته بروی فشار می آوردند که باید خانه را دراختیار آنان قرار بدهد. حالا به هر طریق ممکن تصمیم گرفتم به مکروریان نقل مکان کنم. 450 دالردریک ماه برای یک سه اتاقه کهنه! خیر، مهم نیست. به فشار های زندگی عادت دارم و بچه ها بزرگ شده می روند. اصلاً انجنیراحمدشاه داوطلبانه با من تماس گرفته بود ومن آماده سکونت درین مجتمع اتاق ها نبودم. اما چاره نداشتم. دربن بست بودم. ازیک سو مقاومت به خاطر شخصیت وافکاری که دارم وازسوی دیگر تحمل فشاراقتصادی که از موقعیت من سرچشمه میگیرد. حالا هرچه بود دو روز دیگر این جا خواهم بود.

29 حوت
درد های اصلی را حتی در خاطرات شخصی نمی توان نوشت. به راستی که شادروان صادق هدایت چه عمیق نکته ای را نوشته است که: در زندگی زخم هایی است که انسان را مثل خوره ازدرون می خورد. این درد ها را نه می توان نوشت ونه هم برای کسی حکایت کرد! به راستی، دهشت های درون آدمی، بسیار خطرناک و کشنده اند.
شام:
ساعاتی چند به تبدیلی سال 1388 به 1389 باقی مانده. برای من این سال با کلمات ترسناک مانند: بدبینی، شوک و شکست شروع می شود. درآزمون سختی هستم. فقط یک وسیله دارم: مقاومت!

اول حمل سال1389
سال نو را با بی خوابی شب گذشته شروع می کنم. بعد از شوک دیروز، دیدگاه من بیشتر ازگذشته متحول شد. دیروز یک هیأت حزب اسلامی به رهبری قطب الدین هلال نیز وارد کابل شده و این تحول مهم است. با شروع سال نو، احساس خوبی ندارم. از گذشت زمان بیشتر از گذشته منتفر وهراسانم. کاش ازپس هزار سال از دل خاک- چون زنده امید بردمیدن بودی.
صبح رفتم تا حالت فردا و پامیر را در خانه دیگر ببینم که چه گونه خواب اند و سپری شدن زمان را نمی دانند. خوب است ندانند و تا آخرحیات خویش آن چه را که من در زندگی تجربه کردم هرگز تجربه نکنند وزندگی شان مسیر بهتری داشته باشد. من از لحاظ روانی درهمین 48 ساله گی ازین دنیا رفته ام. مهم نیست که نفس می کشم و مانند دیگران راه می روم و غذا می خورم. از بابت دامون مشوش هستم که هر روز اندوهگین تر به نظر می رسد وهیچ علامت عادی یک جوان امروزدرحرکات وسیمایش هویدا نیست. این پسر من یا خودش را نابود می کند یا آن که افغانستان راتکان خواهد داد. عکس بریژیف، استالین، چگوارا وحفیظ الله امین و دکترنجیب را دراتاقش آویزان کرده  و ماه ها قاب  عکس بریژنف را روی میزش نهاده بود. تعجب درین است که درباره بریژیف کمترین اطلاعاتی هم ندارد! اما از روی عکس می گوید که این آدم بسیار مهم بوده! خنده آور است مگر شاید چیزی درین قضیه است که من درک نمی کنم. مادرش نیز ازین امر عصبانی است. برایش پیوسته داد می زند: عکس این نمرود را گم کن! اما درآخرین روزهای کوچ کسی ناگهان قاب عکس بریژنف از روی میز به زمین افتاد و شکست و من عکسش را پاره کرده و دراشغال دانی انداختم.
آینده دامون را خوب می بینم. مطالعات عمیق را دنبال می کند. وجدان بلند دارد. ازهمین آوان انگلیسی را آموخته است و درترجمه توانایی خود را نشان می دهد. "فردا" درهمین هفت ساله گی تجسمی از شخصیت پر وزن است و پامیرکه ادامه شخصیت اصلی خودم است. پامیر برخلاف من پیشرفت خواهد داشت اما به طور عصبانی کننده ای بی نظم است. خودم ممکن است تا سال های آینده اگر زنده بمانم، ادبیات فارسی افغانستان را عمدتاً درعرصۀ نمایشنامه نگاری رنگی دیگر خواهم بخشید. زیرا من خیلی معذبم ازین که ادبیات افغانستان بیشتراز ضعف دیالوگ رنج می برد. به فلم های ما نگاه کنید: اکثراًخیلی پوچ اند. ادبیاتی که قدرت روانی نسل خویش را نه درتوصیف های خشک، بل، دردیالوگ های آبدار وقوی نشان ندهد، آینده ای درستی نخواهد داشت.  ما انباشته از درد و آمالیم اما قدرت پرتاب ادبی ما همپا با حوادث نمی تواند حرکت کند.این است آرزوی بندگی شخصی که زندگیش انباشته ازمقاومت برای عدالت بوده است وبعد ازین هم خواهد بود.

من کیستم؟
شام 1389
چه رازیست این زندگی که فقط یک دقیقه بعدش را نمی دانیم. دیشب و صبح که از لحاظ روانی کاملا درسقوط قرار داشتم، شام همه چیز تغییر کرد.  دراماتیک! کاملاً کس دیگری شدم. درست عکس آدم بیست وچهار سال پیش! به راستی آدمی غیر از حالت روانی، هیچ اهمیتی ندارد. همه این راز ما آدمها در روان واحساسات ماست، مابقی طبیعت مطابق ذات خود پیش می رود و نظامش برقرار است. من باید خودم نسبت به برداشت هایم اصلاح کنم. هی... تا کنون که به همان بدبینی زندگی کرده و لجوج بار آمده ام، بعد ازین ممکن نیست چیزی درمن تغییر کند. اگرتجربیات کم وبیش مرا همرایی نکنند من مدت ها تباه می شدم. ساعاتی که مثل وحشت درخود متورم می شدم، فقط همین بازی ذهن،( و چیزی بیشتر که ما نمی دانیم) مرا به یک پر کاه خوشبخت وآرام مبدل کرد.
دوم حمل:
فعالیت و سرگردانی طولانی و سنگینی را به خاطر اسباب کشی تحمل می کنم. یک هفته است که لوازم خانه جم کرده بودیم. تازه یک هفته دیگر برای انتقال آن به کار است. هیچ کسی هم ندارم. به هیچ کسی هم نمی شوددل بست. جاوید ( مستخدم دفتر همراه باپامیر پسر دومی ام) خیلی خسته شدند. خودم بین خیرخانه و مکروریان وبسته بندی کارتن ها را دفعات مختلف انجام دادم. جالب این است که تازه دو لاری دیگر به کاراست که کار ختم شود. من درین خانه ( عقب هوتل خراسان ملکیت انجنیر احمدشاه ذره) که خیلی لطف کرد و مدت سه سال تمام خانه سه منزله را دراختیار من گذاشت، ده اتاق رامورد استفاده قرار میدادم. درین سال ها نافهمیده، لوازم خانه را به طورمبالغه آمیز زیاد ساخته بودیم اما چندان احساس نمی کردیم. حالا که داستان اسباب کشی شروع شده، حیران هستم این همه را چه کنم؟ به توافق رسیده ایم که نیمی ازلوازم را در یکی ازاتاق های دفتر انجمن مدنی جا به جا کنم و بعد ازاعمار خانه در پنجشیر همه را به آن جامنتقل کنم. این ظاهرا یک راه است اما خانه پنجشیر هنوز شروع نشده است و چه وقت تمام خواهد شد.
2. خیلی خسته شده ام. پیشتر در بخش فارسی و پشتوی بی بی سی مصاحبه داشتم. بحث در باره ورودهیات جدید حزب اسلامی به کابل است. ساعت شش ازمکروریان به خانه آمدیم. نمی دانم فردا چه خواهد شد؟

سوم حمل، بامداد 5:40
آخرین صبح و آخرین روزفرارسید که ما درخانه واقع عقب هوتل خراسان هستیم. بعد ازین نخواهیم بود. بچه ها درهمین خانه جوان شدندو من چندین کتاب درین خانه نوشتم. برخلاف سال های پیش که من ازیک خانه به خانه دیگرمی کوچیدم، امسال نگران ازینم که یک سال بعد اگر قرار باشد بحث کوچ کشی مطرح شود، چطور خواهم کرد؟ خسته شده ام وحوصله ام کفاف این همه سرگردانی را نمی کند. به داشتن یک خانه عادی من قناعت نمی کنم و خانه درسطح خوبتر هنوز در نصیب من نیست. این تناقض راکجا ببرم؟ امسال سال رویکرد دو باره من به خلق آثارادبی خواهد بود. رمان عصرخودکشی رابازنویسی کرده و یک جا با جلد دوم نشر می کنم. این کتاب معلوم نیست چه وقت به اتمام خواهد رسید. من هنوز رمان دلم را ننوشته ام. این جامعه هنوز رمان دل را برنمی تابد. خشونت، مداخله درزندگی دیگران، ضرر رسانی وبخل جایگاه استواری در مناسبات انسانی و اجتماعی دارد.
ممکن است امسال من برای اولین بار شامل کار در دولت شوم. من درانزوای بسیاری از فوسیل های قومی و اداری دردولت آینده سهم خواهم داشت. درهرحالت، به حیث یک منتقد (دشمن ابتذال وخیانت) باقی می مانم.
پنج حمل:
خسته گی بسیار! این است گوشه ای از بی ثباتی ها وتحمیل های زندگی. کم کم نظم وترتیب دراپارتمان جدید حاکم شده اما ماشین ریش تراشی من هنوز در میان خرت وپرت های درون کارتن ها مخفی است. همزمان با اسباب کشی به مکروریون، تحولی مختصر در معامله کوچک من رخ داد.(همان طوری که شمیم پیش بینی کرده بود). شمیم با اشمئمزاز گفته بودکه باید ازین خانه جا خالی کنیم تاتحرکی درزندگی ما پدیدار شود. من سه سال پیش که به خانه (عقب هوتل خراسان) کوچیدیم، دچار موقعیت بدی شدم. به زودی کارم را ازدست دادم و به غیر ازکار های مؤقتی و بی ارزش، مشغولیت درخوری پیدا نکردم و شبکه های استخباراتی منطقه که به دلیل عضویت من در انجمن مدنی وحقوقی برای افغانستان، نسبت به من احساس خوبی ندارند، به وسیله افراد خویش در دستگاه دول از ورود من به صحنه رسمی یا غیررسمی جلوگیری کردند. البته اعتراف می کنم که تا کنون سروکله زدن های من با دکترنادراحمدزی رئیس انجمن مدنی عملاً برموقعیت کاری من تأثیرملموس ومثبت رونما نکرده است.
واما... دو معامله مختصر... یک نمره زمین را فروختم و یکی را هم خریدم.
امروز با جاناتان استیل هم که در روزنامه گاردین کار می  کند، مصاحبه داشتم.
سخن آخر... کتاب حق پادشاهی ( حوادث هفته آخر زندگی حبیب الله کلکانی) کم کم در میان اقشار کتاب خوان رو به گسترش است.
شش حمل:
دامون دیروز با استفاده از غیابت من، کمپیوتر را بازکرده و فایل های اساسی شامل کتاب های چاپ ناشده و اسناد دیگر را از حافظه سیستم پاک کرده بود. خوشبختانه وی متوجه نشده بوده که فایل ها را از پوشه زباله نیز دور کند. پامیر طور تصادفی صبح امروز مسأله را فهمید و برای من توضیح داد. وضع روانی دامون خراب تر شده و نوعی لجاجت مزمن و مقاومت منفی مرموز در رفتارش افزایش یافته است. وضع روانی وی حاصل شاهکاری های گروه های جنگی است که در سال1372 با هم بر سر قدرت می جنگیدند. در 11 جدی سال 1372 در نتیجه ائتلاف گلبدین و دوستم و مزاری جنگ شدید تر شد و کابل به حیث یک کوره درآمد. دامون درآن وقت صرفاً پنجاه روز عمر داشت و در آغوش مادرش در بلاک 156 (خط اول جنگ) درزیرزمینی بلاک قرار داشت و با شلیک هر مرمی تانک، ازجا تکان می خورد. اوبعد ازآن، وضع روانی درست ندارد و همه چیز زندگی را سیاه می بیند. درپاکستان تحت مداوا قرار داشت. دکتر شفیق پاکستانی برایم گفته بودکه هرچه سن وی بالا تر برود، ممکن است بهتر خواهد شداما وقتی به جوانی رسید، مقاومت منفی روانی و سیاه بینی وی عود کرده است.
شام:
امروز پرزه های کمپیوتر فردا را در بازار پشتون مارکیت پیدا کرده و نصب کردم. خسته شدم و به آرامش فکری نیاز دارم تا فشار ناشی ازاسباب کشی را از خودم دور کنم. کم کم درین باره فکر می کنم که آیا در انتخابات پارلمانی شرکت کنم و یاخیر؟ ازین پس روی کتاب عصر خودکشی ( جلددوم) کارخود را شروع می کنم.
هفتم حمل:
فاضله ودکترنادر که برای یک هفته به هرات رفته بودند، بدون کمترین دست آورد به کابل برگشتند. یکی از ساکنان سرحد نشین به فاضله وعده داده بود که وی حاضر است در بدل امضای یک قرارداد با موزیم پامیر، نقاط باستانی و دارای آثار تاریخی را که ملکیت شخصی خودش می باشد، دراختیار موزیم قرار دهد. اما بعداً شخص مذکور رد پایی از خود برجا نگذاشته است. فرد نامبرده ظاهراً از دوستان حاجی دستگیر ( از سران قومی پشتون هرات) بوده است. برادرحاجی دستگیر به اتهام قاچاق مواد مخدر بازداشت شده است. من او را ازنزدیک دیدم. پیرمرد، ابهت جالبی دارد. واززمان دکتر نجیب تا حال، با استفاده از حضور قومی در نقاط مرزی هرات، در پیشبرد معامله های مختلف تجاری وغیرتجاری دست دارد. فاضله گفت که حاجی دستگیرهمراه با پسرش و همان شخص مالک ساحه باستانی تلفن های شان را خاموش کرده و ناپدید شده اند اما فکر می کنم که این اشخاص از ترس این که گویا دکتر نادربا استخبارات امریکا رابطه دارد و ممکن است ازناحیه سروکله زدن با وی درد سری برای شان تولید شود، از رویارویی با وی طفره می روند. این هم فایده ادعا های مبالغه آمیز وبی پشتوانه دکتر نادر که هرجا از اجرای کارهای کلان و خرد صحبت می کند اما درعمل هیچ کاری از دستش بر نمی آید. من دو سال تمام به حرف ها و صحبت ها و وعده های وی فریب گوش دادم. ازین بعد، باید با تکیه بر امکانات خودم، جلو بروم.
بعد از ظهر:
ماه اپریل حوادثی روی خواهد داد. کرزی به سرباز گیری وائتلاف ها در سطح منطقه مشغول است تا حاکمیت موجود خود را به هرقیمت ممکن حفظ کند؛ اما جامعه جهانی خیلی آهسته وپیوسته در صدد ویران کردن لانه ائتلاف داخلی حکومت است.
شام:
بارک اوباما رئیس جمهور امریکا لحظاتی پیش بدون اعلام قبلی به افغانستان رسید و طیاره اش درمیدان ارگ نشست کرد. تصاویر تلویزیونی ازمراسم استقبال ازاوباما از طریق تلویزیون دولتی نمایش داده شد. اوباما برخلاف حالت طبیعی و رسمی اش، قیافه بس جدی داشت و اندک ترین تبسم دپلوماتیک هم بر لب نداشت. گویا از لحاظ ذهنی، برخورد خود با کرزی را قبلاً تنظیم کرده بود. کرزی نیز تحت فشار معلوم می شد. دو نوع مذاکره میان آن دمو صورت گرفت. مذاکره رسمی و نمایشی کوتاه و دیگری صحبت دو به دو عقب در های بسته. بیان رسمی اوباما تاکید بر شکست وانهدام طالب و القاعده و ادامه مأموریت امریکا در افغانستان بود. حتی اگر اجندای مذاکره مخفی را در نظر نگیریم، بیان رسانه ای اوباما نشان می داد که امریکا از تحرکات تیم کرزی در تبانی با ایران و پاکستان برداشت منفی دارد. سفر کرزی به چین و امضای یک رشته تعهدات به ظاهر تجاری با آن کشور، به معنای پا گذاشتن کرزی به قلمرو رابطه منطقه ای بدون استشاره امریکاست. کرزی درهفته های اخیر یک رشته تحرکات و نمایش های سیاسی را به راه انداخت و به نحوی افاده کرد که وی اگربخواهد می تواند با درازکردن دست دوستی به سوی رقبای امریکا، هرنوع برنامه ریزی امریکا به هدف کنار زدن وی از قدرت را به چالش بکشد. سفر اوباما در واقع پاسخ به سفر احمدی نژاد، کرزی، پاکستان و چین است. همچنان وی به اذهان عامه مردم امریکا بود. ازین سفر غیرمعمولی این طور برداشت می شود که اوباما با پیمودن بیست هزارکیلومتر مسافه، باید چیزها ونکات تکان دهنده ای را برای کرزی توضیح داده باشد.
نهم حمل:
ازلابه لای اقدامات دادستانی کل (لوی سارنوالی) این طوراستنباط می کنم که شاید بین اسحق الکو دادستان کل و کرزی درحال افزایش است. همزمان با فشار غرب وامریکا درخصوص محو شبکه های فساد اداری از بدنه های دولت وحکومت، تشنج داخلی درحکومت چهره خود را آشکارا تر نشان می دهد. اسحق الکو از سوی منابع امریکایی دلگرم است و تحرکات نامحسوس امریکا و غرب برای ایجاد تغییرات اساسی که منجر به سقوط تیم کرزی شود، از نزدیک شاهد است. گمان دارم که اخیراً امریکایی ها او را تشویق کرده اند که پرونده های کلان وابسته به وزیران و اعضای ارشد دولت ونزدیکان کرزی را به دهان مطبوعات بیاندازد. اگر اسحق الکوخودش یک فرد محافظه کار وآهسته کار است اما حمایت امریکا را دربرابر خود احساس می کند و جرئت گرفته است. مطلع شدم که بعد ازروی کار کردن دوسیه صدیق چکری و تهدید دادستانی برای گرفتن ازپلیس بین المللی برای بازداشت چکری، تیم کرزی به خصوص شخص کرزی را نگران کرده است. دیروز دادستانی تهدید کردکه چکری میلیون ها دالر از پول حجاج افغانی درسال گذشته را به جیب زده و برپایه شواهد واسنادموجود، دادستانی صلاحیت دارد که وی را تحت نظارت قرار دهد. برای کرزی این شبهه پیدا شده است که لوی سارنوال برای حفظ مقام خویش ازین پس ممکن است دوسیه های نزدیکان کرزی و کل اعضای تیم حکومت را نیز ورق بزند و به دستور غربی ها، ریشه تیم حاکم را سست کند. درعمل مشاهده شد که بریتانیا با پلیس انترپول همکاری نکرد. این امرلوی سارنوال را دلسرد کرده است.
سه هفته قبل چکری توانست به لندن برود. روز گذشته همچنان چکری به نوبه خود تهدید کرد که دادستانی را به دعوا می کشاند.
تحلیل: اسحق الکو خود اهل ولایت قندهار است و طوری که من می دانم وی به نحوی از سوی برخی حلقات خارجی به این مسأله دلگرم شده است که درصورت آمدن تغییرات اساسی و کنار زدن کرزی از مقام ریاست جمهوری، تنها کسی از قندهاری ها که چانس جانشینی وی را دارد، آقای الکو است. من فکر می کنم که این نظریه وفرضیه تا اندازه ای هم درست باشد.
ظهر ساعت یک بجه
از پنجشیر خبر می رسد که از شب گذشته تا کنون میان افراد مسلح و غیرمسلح بهلول بهیج والی و نیروهای پلیس درگیری هایی روی داده است. این اولین بار است که میان پلیس و نیروهای حکومتی حاضر درپنجشیر و تفنگداران بهلول درگیری شده است. علت اصلی آن است که بهلول درانتخابات ریاست جمهوری برخلاف مارشال فهیم از دکتر عبدالله حمایت کرد. وی با امرالله صالح نیز از گذشته رابطه حسنه ندارد و تقریباً درسطح ولایت پنجشیر به برکت قاطعیت خود ابقا شده است. اکنون به نظر می رسد که حکومت در صدد تعویض او و آوردن یکی از افراد جدید به جای او است که منجر به درگیری و تجمعات درپنجشیر شده است. به همین سبب نیروهای پلیس و متفرقه از شب گذشته تا کنون دردروازه ورودی پنجشیر رسیده اند تا در صورت ضرورت به داخل دره پا گذارند تا تشنجی که ایجاد شده، توسعه پیدا نکد. این وضع بسیار خطر ناک است و عملاً پنجشیر را به مرکز نا آرامی و تشنج مبدل می کند. اصل قضیه به قول ملاصبورقوماندان امنیه پنجشیر، آقای بهلول ده روزقبل ازوظیفه سبکدوش شده است. نظرخودم این است که بهلول، یک اداره چی بد نبود.


ساعت دو بعد از ظهر:
من هم براساس تفاهم قبلی میان(...) و دفتر انجمن مدنی وحقوقی از یک هفته به این سو به حیث معیین فرهنگی وزارت اطلاعات و فرهنگ پیشنهاد شده ام که ظاهرا با توجه به ملاحظه رئیس جمهور درمورد رابطه (....) و انجمن مدنی، تاکنون منظور نشده  و با تشدید اختلافات میان کرزی و... نیز بیشتر به تعویق خواهد افتاد. من هنوز هم میلی به ورود به حکومت ندارم. بهمن زنگ زد وگفت: به هراداره ای که لازم دیدند، رد نکن...
من گفتم: حالا روزۀ خود را با این چیزها نمی شکنم!
بهمن گفت: بی عقلی نکن... تو پنجشیری عجب آدمی هستی!
راست مسأله این است که وضع درحال تغییراست. من میل ندارم موقعیتی را که دراذهان عامه دارم، مخدوش کنم.
اسماعیل یون گفت که تا زمانی که صادق مدبردرحکومت باشد، افرادی مثل تو، دردستگاه حکومت داخل شده نمی توانند. فکرمن این است که اگریک بارمن درحکومت وارد شوم، فسادکاران خائنان درتنگنا قرارخواهند گرفت.
شام:
خبررسید که شب گذشته افراد پلیس تحت رهبری ملاصبور قوماندان امنیه پنجشیر بالای افراد بهلول تیراندازی کرده و سه تن از آنان را زخمی کرده اند. منبع مؤثق افزود که بهلول ده روز پیش از وظیفه اش معزول شده و عبدالرحمن کبیری معاون والی به حیث سرپرست درغیاب وی کار می کند. ملاصبور از افراد وفادار به فهیم خان است و هنوز روشن نیست که چرا پلیس بالای افراد بهلول شلیک کرده است. ساکنان پنجشیر روحیۀ قوی برای تأمین آرامش دارند. وقتی شما به پنجشیر وارد می شوید، اصلاً نمی توانید باور کنیدکه این بسترهیبت ناک کوهستانی، سال ها گاهواره انفجار بم و خمپاره و گرسنه گی بوده است. این را هم باور نمی کنید که این وادی افسانه ای، چقدرزیبا شده و خانه های گلین درکنار آبادی های پخته به مرور، دراحاطه درختان قرار گرفته اند.
2. ساعتی پیش دربازار مکروریان گردش می کردم. ناگهان مردی از عقب برایم سلام داد و احوال پرسی کرد. روی گرداندم: بهلول غزنیوال از خلقی های شناخته شده را شناختم. وی ازجمله سه نفر خلقی هایی بود که همراه با غرزی خواخوژی دکتر نجیب الله و برادرش را به قتل رساندند. بهلول گفت که وی یک شرکت ساختمانی درولایت غزنی تاسیس کرده و دربخش سرک سازی در پروژه های امریکایی ها کار می کند. چه کشوری!
دهم حمل:
مثل این که امریکا وغرب، قضیه "فساد اداری" درحکومت کرزی را کماکان با حرارت دامن می زنند. فساد، درواقع پاشنه آشیل کرزی درمعاملات جدید است. هرچه غرب آتش  مبارزه با فساد را باد می زند، حکومت متشکل از هواداران (مارشال فهیم، برادران کرزی، محقق، خلیلی و دوستم) با درک اصل هدف امریکا، سرگرم محکم کاری موقعیت شان هستند. عملاً جنگ برای بقای این تیم ادامه دارد. غرب چرا با متحدان خویش این گونه برخورد را درپیش گرفته است؟ راستش من درک نمی کنم. شاید بازی غربی ها روی همین قاعده استوار است. نگرانی من این است که خراب کردن های متناوب، دست آورد های چند سال اخیر را با کندی مواجه می کند. ایران و پاکستان که همواره خواهان چاقتر شدن بحران به هر بهانه و بهای ممکن درافغانستان هستند، اکنون با خلوص کامل درکنار کرزی قرار گرفته اند. زمان به سرعت از دست می رود. کرزی و امریکا وقت زیادی برای رسیدن به اهداف شان ندارند. کرزی می خواهد باقی بماند، اما امریکا او را مانع اهداف اساسی خویش می داند. تخریب ماشین ضعیف حکومت ممکن است به اشکال مختلف صورت بگیرد. گمان می رود درآینده نزدیک شاید زخم خونین درگوشه ای از کشور دهان باز کند و توجه درمجموع به همان سو جلب شود. غرب یک ماشین است. ماشین قلب ندارد. فقط حرکت دارد. این افغانستان با گذراز یک وحشت درمیدان بازی های دیگری پرتاب می شود. شب گذشته سازمان ملل متحد نیزضمن انتشار گزارش مبسوط درباره استیلای فساد در حکومت، اظهار داشت که فساد نسبت به هرزمان دیگر" گسترش" یافته است. جالب این جاست که حکومت و سخنگویانش پیوسته این گزارش ها را تردید می کنند. این نشان می دهد که هیچ نشانه ای برای بازگشت به تفاهم گذشته وجود ندارد.

دوازده حمل: ( اول اپریل 2010)
شب گذشته درتلویزیونی دریک گفت وگوی تلفنی شرکت کردم که درآن، امین الله کریم نماینده حزب اسلامی و رفیع فردوس از دفتر رسانه های حکومت شرکت داشتند. گرداننده گفت وگو یک جوان خیلی کم تجربه، ضعیف و سست روحیه بود و اصلاً مهارتی دراداره کردن صحبت ها نداشت. درصحبت ها من به نماینده حزب اسلامی گفتم که هیأت حزب اسلامی معمولاً تابعیت کشور های خارجی را دارند. وی ادعای مرا رد  کرد. اما من  گفتم: آیا می توانید پاسپورت های اعضای هیأت را به ببننده گان نشان بدهید؟ درآن صورت اثبات می شود که آن ها به شمول خود تان، از کجا آمده اید؟ دروقفه ای که نوار را عوض می کردند او به من گفت که پاسپورت من افغانی هستم. دست پیش بردم و گفت: لطفاً بدهید ببینم!
او لبخند زد و گفت: پاسپورت فرانسوی است! اما لطفاً درجریان ضبط برنامه این مسأله را یاد آوری نکنید. من خلاف خواهش وی، این مسأله را درصحبت تلویزیونی مطرح کردم.