یادداشت های سیاسی - بخش پنجم


معرفی رئیس کمیسیون انتخابات
ساعت هشت شام
اعلام فضل احمدمعنوی به حیث رئیس کمیسیون انتخابات، یک حادثۀ به شمار می آید؛ اما تغییر به حساب نمی آید. جناح های مؤتلف با رئیس جمهور، پس ازمشوره وسبک وسنگین کردن چند چهره، روی فضل احمدمعنوی توافق کردند. آقای معنوی با همه گروه بندی ها رابطه نزدیک وحسنه دارد. هم مارشال فهیم و هم تیم رئیس جمهور، نسبت به وی اعتماد دارند وموصوف چنین اعتماد را طی  چند سال کارمشترک درنهاد های دولتی ازجمله "جرگه امن منطقه ای" حاصل کرده است. انتخاب معنوی به این کرسی، درواقع جناح اپوزیسیون به رهبری دکترعبدالله را نیز درموقعیت دشواری قرارمی دهد. معنوی وعبدالله وابسته به جنش مقاومت و درچهارچوب"تنظیمی" به جمیعت اسلامی تعلق دارند. وجه مشترک چند جانبه میان دکترعبدالله و معنوی خواه ناخواه سبب می شود که اپوزیسیون درهدف گیری خود عنوانی کمیسیون انتخابات، راه احتیاط را درپیش گیرند.
نکته مهم از نظر من این است: رویارویی رئیس جمهور جمع کل اعضای دولت وحکومت با جامعه جهانی به رهبری امریکا، دقیقاً روی تعیین اعضای کمیسیون انتخابات به نقطه حساس رسید. حالا نیز مسأله حل نشده است. تا کنون جامعه جهانی ازگزینش معنوی حمایت نکرده است. این طورمعلوم می شود که درین باره با نمایندگان جامعه جهانی مشورت نگرفته است. درواقع می توان نتیجه گیری کرد که انتخاب رئیس و اعضای مهم کمیسیون انتخابات که باید بی طرف باشند، درواقع به تأسی از مفاد فرمان تقنینی آقای کرزی صورت گرفته؛ چیزی که از سوی ولسی جرگه رد شده است. این قضیه شک وتردید ها درباره ترکیب کمیسیون انتخابات را برطرف نکرده؛ بلکه سوء تفاهم ها را به مرحله جدیدی پرتاب می کند.

خاموشی قبل ازتوفان
ساعت هشت ونیم
گزارش ها فی المجموع حاکی اند که بن بست درروابط حکومت با امریکا کماکان ادامه یافته است. سکوت جامعه جهانی از نظر من باید جدی پنداشته شود. از زمان فروکش ظاهری تنش میان دولت وحکومت افغانستان، تغییراتی که مردم و جامعه جهانی خواهان آن بودند وهستند رونما نشده است. درعرصه پایان دادن فساد، رشوه، پول اندوزی یک قشرکوچک از حساب ملت، هیچ اصلاح و تغییری به چشم نمی خورد. رویارویی بدون آوردن اصلاحات و تغییردر دولت وحکومت تنها به حکومت منحصر نیست، ارکان دولت نیز درین قضیه شامل اند.
وضع قدم به قدم به سوی اوج گیری بحران جلو می رود. جنگ دربغلان وکندزناگهان سرعت گرفته و تحرکات طالبان به طور بی سابقه ای درولایات شمال افزایش می یابد. فکرمی کنم امریکا و غرب درتعهدات شان مبنی برادامه حمایت از کرزی پایبند خواهند بود اما این پایبندی با گسترش خشونت ها از شمال به سوی کابل، با شرط وشروط های تازه ای همراه خواهد شد. برداشت من این است که شرط عمده امریکا همزمان با محاصره دو باره کابل به وسیله طالبان، صراحت خواهد یافت. این شرط، اعلام ادامه حمایت ازکرزی به وسیله امریکا، در بدل عزل مارشال فهیم، کریم خلیلی وجنرال دوستم خواهد بود. زمینه برای ایجاد چنین فضایی به تدریج فراهم می شودو تا نقطه حساس ( محاصره مؤقتی کابل به وسیله گروه طالبان شمال) دنبال می شود. بعد از انکشاف اوضاع به همان شیوه ای که تذکر دادم، طالبان پیشنهاد مصالحه با حکومت وجامعه جهانی را مشروط براین که سه چهره ضد طالبان ازحاکمیت برکنار شوند، خواهند پذیرفت. ازیک نظر، چنین چیزی اتفاق خواهد افتاد؛ اما این مسأله زیاد هم قطعی نخواهد بود؛ زیرا افغانستان کشوری نیست که درچهارچوب پیش بینی ها وپیش فرض ها، تعیین سرنوشت شود. سوال این جاست که آیا کرزی درآن صورت، دست مصالحه به سوی طالبان درازخواهد کرد؟
جامعه جهانی احتمال می دهد که وی چنین خواهد کرد! با این اوصاف، می توان نتیجه گیری کردکه آرامش کنونی، آرامش قبل از توفان است.

حرکت بعدی بازهم به سوی بحران است.
بیست ونهم حمل 1389
بامداد ساعت هفت
نمی توان مشخص کردکه بحران حل ناشده میان دولت وجامعه جهانی دقیقاً چه زمانی دو باره ( به طورعلنی) سیمای خود را نشان خواهد داد. بازتاب رسانه ای مسایل، از رضائیت جناح دکترعبدالله و دفترسیاسی ملل متحد( یوناما) خبرمی دهد؛ اما جریان اصلی قضایا چنین نیست. نه دولت، نه جامعه جهانی، نسبت به پیشرفت اوضاع سیاسی و حوادث انتخاباتی مشکوک اند. اقدامات به ظاهر اصلاحی حکومت، صاف وساده نوعی رنگمالی فرصت طلبانه است است که ازنظر ناظران اطلاعاتی جامعه جهانی پنهان نمانده است. شاید برنامه خارجی ها این است که بعد ازتکانه اخیرمیان کرزی و امریکا، "آب ازآسیاب بیافتد" ودرشتی وحساسیت چنین تقابل، آرام آرام ازذهنیت ها رفع شود. آنگاه، برنامه تغییر دردست اجرا گرفته می شود. آن چه را که مردم و جامعه جهانی ( شکستن کمرمهره های فساد، خیانت، غصب ورشوه وتصفیه اداره ها از قانون گریزان) انتظار داشتند، هیچ یکی ازسوی دولت جامۀ عمل نپوشیده است.
با آن که جامعه جهانی خود واقف اند که فساد و غارت مالی بیشترینه ازسوی مأموران خارجی صورت گرفته و می گیرد؛ اما این را هم درک کرده اند که افکارعامه افغانستان درین ارتباط کاملا نسبت به عمل کرد مسئولان دولتی افغان معترض اند و این زمینه ای است که جامعه جهانی ازآن به نفع اهداف سیاسی خویش درمقابله با کرزی استفاده اعظمی می کند. علت روشن است: دولت درموقعیتی قراردارد که منافی خواست خارجی هاست. خارجی ها نیز درموقعیتی هستند که کلیه برنامه های شان، درجهت تضعیف دولت کرزی به جلو می رود. هیچ راه سومی وجود ندارد. غرب قصد ندارد دولت را سرنگون کند؛ بل، دولت باید با جامعه جهانی هم آهنگ حرکت کند. غرب سیستم کنونی حکومت را که خلاف منافعش شکل گرفته، درهم می شکند و قطعه قطعه می کند. طالبان جنوب، به سوی کابل پیشروی نخواهند کرد، این طالب شمال خواهد بود که با خواسته ها و شعارهایش، خواستار تغییرات می شود. این درام از ابتداء قابل تشخیص بود؛ اما متحدان تنظیمی رئیس جمهور، از درک ماهیت مسایل عاجز بودند. آن ها به سوی منفعت دم دستی چرخیدند و ظرفیت و نیروی شان را دریک چهارچوب رهبری شده و ( و درس گرفته ازتجربه ها) برای یک دور دیگر ریزرف نکردند و برای رفتن دو باره به محورقدرت، ناشکیبایی نشان دادند. آقای خلیلی، مارشال فهیم وجنرال دوستم، به وسیله حلقات مشاورین خود شان و متحدان منطقه ای، قانع ساخته شدند که بقای شان را دریک چنین ترکیب قدرت بیمه کنند. این ترکیب ظاهراً به طورکوتاه مدت نتیجه بخش بود؛ اما بحران زا بود و خطراتی را به دنبال دارد.

خشونت عبدالاحد سرتیپ با من
بامداد سی حمل
ساعت شش
دیروزساعت چهار و چهل دقیقه بعداز ظهر وقتی به سالن ورزش مکروریان چهارم می رفتم، شخص سالمند، و میانه قد با دریشی سرمه ای مرا متوقف کرد وخود را عبدالاحد سرتیب معرفی  کرد. او گفت: تو به ناحق برمن اتهام خلقی بودن وارد کرده ای. من خلقی نبودم و نیستم و تو کجا خبرداری که من با قاتل داود خان رابطه دارم؟
من سوال کردم: باید درین باره صحبت کنیم. من رد پای قاتلان را دنبال می کنم و درین باره تحقیقات می کنم.
او ناگهان به دکترنادرو من فحش داد ولب هایش لرزید. فرد دیگری هم کنارما ایستاده بود وظاهراً از رفقای او بود. من به نادرزنگ زدم وگوشی را به او دادم. دکتر وقتی با او گپ می زد، آقای سرتیب هیجان شده رفت و فحش ودشنام داد. تلفنم را درجیب گذاشت و ازگلوی من گرفت و گفت:
من ترا به سارنوالی معرفی می کنم. من مجاهد هستم. برخلاف گفته تو دریوناما هم کارنکرده ام. باردیگر به سوی من پرید واز گلویم گرفت و گفت:
چرا مرا بدنام کردی!
گفتم: روی سرک با تو چه بگویم؟ من که ترا می شناسم.
فردی که کنارمان ایستاده بود، او را از آن جا دور کرد. دکترنادرآمد و از طریق تلفن صحبت اپراتیفی انجام دادو دکمه ضبط دستگاه تلفن را زده بود. خلقی ها بعد از انتشار کتاب من "رازخوابیده" سراسیمه شده اند و احتمال می دهند که رد پای حلقات باقی مانده شان را رها نخواهم کرد. سرتیب از قندهار است و مدعی است که ازسابق درجبهه نجات ملی ( به رهبری حضرت صبغت الله مجددی) عضویت داشته است. اما من به این چیز ها اعتماد ندارم. درضمن کارت شناسنامه او که عضویت وی دریوناما را ثابت می کند، دردسترس من است. کار ما درباره تثبیت بیشتر موقعیت وروابط سرتیب، به مرحله نوی وارد شده. من قبلاً قضیه وی را به دادگاه هاگ ارجاع داده بودم اما کسی درزمینه بازداشت خلقی ها اقدام نکرده است؛ زیرا این حلقات با شبکه حاکم رابطه دارند.
شب مثل این که سرتیب از عواقب برخورد غیرقانونی اش با من کم وبیش نگران شده بود و دو بار به دکترنادرزنگ زد و حرف های طولانی سرهم کرد. من این طور فهمیدم که وی می خواست بفهمد که روحیۀ من چه گونه است و دست به چه کاری خواهم زد. درآخرین تماس تلفنی اش سرش گرم بود وبا حالت نشئه گپ می زد و می گفت:
مامون رامن می شناسم. جاسوس اوباما است!
درتوضیح اتهام خود این طور می گفت: کرزی وقتی با یک هیأت خاص امریکایی دردوبی ملاقات داشت، جانب امریکایی یک فهرست را برایش پیش کرده  و گفته بودند که درحکومت باید این افراد مقرر شوند تا سطح فساد کم شود. درآن فهرست درشماره سوم یا چهارم، نام مامون هم نوشته بود!
درحالی درمقابل من پیوسته می گفت: من خلقی نیستم. تو شورای نظار هستی... ستمی هستی!
من برایش گفتم: فقط همین حرف ها یادت نرود!

رهایی دکتران ایتالیایی درهلمند
ساعت هشت
متهمان به قتل والی هلمند، به ناگاه بی گناه اعلام شدند!
فکر می کنم که تحرکات دپلوماتیک درسطح بالا منجر به این کار شده باشد.  درصورت انتشار اعترافات دکتران ایتالیایی درخصوص همکاری با شبکه های تروریستی، فضای نامساعدی دراروپا وافغانستان ایجاد می شد. اعلام بی گناهی این آقایان، کاملاً مصلحتی و جزو دپلوماسی مخفی غرب درافغانستان است. دکتران ایمرجنسی ماه ها پیش تحت نظر امنیت ملی قرارداشته و مسیرکاری آنان از پاکستان تا هلمند به طورواضح شناسایی شده بود.

بامداد سی ویک حمل 1389
ساعت هشت
هوا تاریک وبارانی است. من و مادربچه ها طبق معمول به ساعت شش بامداد از خواب بلند نشدیم تا بچه ها برای رفتن به مکتب آماده شوند. غافلگیرشدیم. مجبور شدم خودم پسرها را به مکتب برسانم. مکتب ( افغان یار) درکارته پروان است... دور است. حالا دوباره خانه رسیدم. دلم مغموم است... بدنم سوزنک می زند. اما احساس بدی ندارم. چند پروژه اقتصادی را که از طریق دفتر راه اندازی شده، مطالعه کردم. فکر می کنم این بار نتیجه خواهد داد. دیروز خبرناگهانی وفات برادر سیدعتیق الله سادات ( داماد شادروان فاروق یعقوبی) همه ما را تکان داد. مرحومی، فشاروبیماری شکر داشت. شب به بسترخواب رفته ودیگر... زنده برنخاسته است. چه فریب وحشتناکی است این زندگی!
دیروز باردیگر دربحث تلویزیون طلوع ( برنامه کنکاش) دعوت شده بودم. بحث خوب گذشت. از سوی حکومت کسی حضور نداشت. مسأله موردبحث، چه گونه گی وضع مشکوک سیاسی است که همه را به تشویق افکنده است. درآن جا یکی از دوستان قصه کرد که:
آقای کرزی بعد از حملات لفظی علیه خارجی ها و کرنش ظاهری امریکا دربرابر حکومت، دریک نشست خصوصی رو به سوی استاد ربانی کرده و گفته است: خوب شد نه؟ که جلومداخله های بی جای امریکا و خارجی ها را گرفتیم... حالا آن ها قناعت کرده اند و ما هم وضع خوب داریم...
استاد ربانی او را نگاه کرده و گفته است:
بت شکستی، انتظار آتش نمرود باش!

بامداد اول ثور 1389
زود تر از خواب برخاستم. دیشب باران باریده و سیمای بامدادی کابل علی رغم  ظاهر فقیرانه، خیلی زیبا شده است. کابل چیزی دارد که قابل توضیح نیست. اما من از بابت افزایش بی وقفه جمیعت شهرنشین درپایتخت خیلی دلگیرم. عجب حالتی است! هرکسی که از دیار مهاجرت پایش به این جا می رسد، سر از کابل بدر نمی کند وهمین جا به هرطریق ممکن بساط اقامت پهن می کند. درنبود حکومت قانون، رشد نا متوازن جمیعت بسیار خطرناک است. خدمات عامه شهری و تهیه خوراک درسطح نازل قرار دارد وصرف بخشی از مردم به اصطلاح دست شان به سرشان می رسد. حرفه تکدی گری و حرفه های مشابه گدایی درحال افزایش است. اما درین اواخر شهردار کابل چهره خدمت کارانه ای از خود نشان می دهد. درکابل هیچ قانونی به غیر از قانون نوشته ناشده" گذاره" وخود گردانی زندگی به وسیله خود مردم، حاکم نیست. مردم یاد گرفته اند که درغیاب قانون و حکومت چه گونه زندگی کنند! نمی توان این وضع را قانون جنگل خواند. اما یک نوع مناسباتی ایجاد شده است که هر کس  به نحوی سعی می کند با دیگران تصادم نکند. سعی می کند اذیت احتمالی دیگران را از خود دفع کند تا این که خودش موجب آزار دیگران باشد. با این حال، بیکاری وفقر، گروه های معتاد را روز تا روز بیشتر کرده و حتی مثلاً یک موچی ( کفش دوز) دریک گوشه ای از جاده، درعین حال که کفش دوزی می کند، زیرزانویش چند خریطه کوچک هیروئین را هم برای فروش نگهداشته است!
به نظرم می رسد که زمان سرعت بیشتر گرفته است. این احساس مرا شکنجه می دهد.

اجمالی درباره شهردارسابق
بامداد دوم ثور
هوای بارانی، بدون آلودگی وجان بخش برکابل حاکم است. همه جا شسته وشفاف است. وقت گردش است. شهردارکابل دیروز ازاجرا ودرحال اجرایی بودن پروژه های جاده سازی خبر داد که من می توانم روزانه جریان امور را مشاهده کنم. وسایل جاده سازی زیادی درکابل به چشم می خورد. فکر می کنم هرگاه محمدیونس نواندیش درامر تغییر چهره کابل مهارت و فداکاری قابل لمس نشان دهد، درتاریخ این شهر نامش جاودانه خواهد شد. شهرداران پیش از وی، ( غیراز آقای سخی نورزاد که چهره کابل را تا اندازه ای بهتر ساخت) تمام شهرداران دیگر، ازسوی مسئولان مرتبط با مافیای زمین و ربایندگان وجوه مالی مقرر شده بودند که درنتیجه، امروز مشاهده می کنیم که حدود شصت درصد آبادی های کابل، غیرپلانی وغیراستندرد و به اصطلاح" زورآباد" است. شصت یا بیشتر آبادی ها، زمین و مجمتع مسکونی براساس تهیه اسناد و مدارک جعلی دراختیار اشخاص وافراد قرار گرفته اند. چیزی را که من می توانم مشخص کنم این است که پیرمردی به نام عبدالاحدصاحبی دردو سال پیش ناگهان سر از کدام سوراخی درآورد و شهردارکابل شد. او را هیچ کسی پیش ازآن نمی شناخت. این شخص چهل سال انرژی و عمر اصلی خود را در انگلیس سپری کرده و دارای هیچ سابقه خدمت به میهن نبود. زنش انگلیس بود وظاهراً در شهرداری دوبی وظایفی را درگذشته برعهده داشته بود.
هیچ کسی نفهمید که صاحبی از سوی کدام کانال مافیایی معرفی شد اما همین قدر فهمیده شد که ایشان به اساس فرمان رئیس جمهور کرزی به این سمت منصوب شد. گویند که وی درمعامله های بزنسی خویش در دوبی مبلغ یک میلیون و دو صد هزار دالر ضرر دید و برای جبران خسارت، یکی از نزدیکان رئیس جمهور او را به دربار قدرت کابل شفاعت خواهی کرد تا پا از تنگنای مالی بدر کشد. وی هیچ کاری برای آباد سازی شهر انجام نداد. تمامی پروژه ها را متوقف کرد. با هیچ برنامه مفید ویا زیان بخش موافق نبود. گویا وظیفه اش این بود که شهر را به همان شکل اسفباری که هست، حفظ کند. من می توانم مدعی باشم که وی صرفاً وظیفه داشت که وضعیت نابه سامان فعلی و چهره کنونی کابل را حفظ کند و هرنوع امید به بهبود محیط شهری و فرهنگ شهری درذهن وروان مردم زایل شود. یک موضوع باید سه بار برایش با صدای بلند تشریح می شد؛ درغیرآن چیزی از سخنان طرف را درک نمی کرد. پیرمردی که بالاتر ازهفتاد عمرکرده و به اصطلاح درممالک خارجه اکسپایر شده اما درآخرین سال های زندگی، قرعه سرنوشت کابل به نامش زده شده بودکه سهمی برای خویش بردارد وغیب شود؛ اما بختش چنان آورد که درسال های آخر عمر به رسوایی افتاد.
بالاخره دستگیری چند ساعته آقای صاحبی هم داستانی دارد که به نوشتنش می ارزد. (....) خبرداد که وقتی صاحبی به امرمقامات لوی سارنوالی روانه نظارت خانه شد، ازدرون نظارت خانه به آقای کرزی زنگ زد و یاد آور شد که مطابق امر قانون حالا به نظارت افتادم. حالا برای آن که قانون به درستی اجرا شود، محکمه من باید علنی برگزار شود که من اصل قضیه و منابع فساد را برای مردم معرفی کنم و سپس مجازات شوم! (....) می افزاید: شهردار به کرزی گفت که من درمحضررسانه ها و محکمه خواهم گفت که سی وپنج امریه خاص درامورزمین و پروژه های کلان درشهرداری ازسوی احمدولی کرزی عنوانی وی صادر شده و همه به اجرا درآمده و نه مورد امریه خاص شخص رئیس دولت در مسایل مختلف از سوی وی تطبیق شده است. سپس آقای کرزی به لوی سارنوال می گوید: تا سو ژر راسی زما دفترته!
بدین ترتیب، صاحبی فی البداهه آزاد شد و یکی دور روز بعد ( جالب است که درروز کنفرانس مبارزه ملی با فساد اداری) رئیس دولت گفت که صاحبی یک شخص پاک! است و هیچ گناهی ندارد! این آغاز یک افتضاح جدید بود که پس ازآن دوسیه اختلاس صدیق چکری سرپرست سابق وزارت مهاجرین نیز مانند پرونده صاحبی درکشو یا روک مصلحت های زیان بار شخصی افتاد و حتی خبرشدم که دولت انگلیس درکار دستگیری چکری به وسیله پلیس انترپول همکاری نکرد. چرا نکرد؟ این  خود روایت دیگری است که می توان گفت: حدیث مفصل بخوان ازین مجمل!

جرگه صلح از سوی امریکا به تعویق افتاد
ساعت نه
دیروز سرانجام آب سرد بالای اجاق کسانی ریخته شدکه شب و روز با صرف بیهوده پول بیت المال چپ و راست کار می زدند که گویا جرگه مشورتی صلح را برگزار می کنند وکار جنگ تمام خواهد شد! این شعار ها به هدف گول زدن جامعه و مردم برزبان رانده می شوند. وقتی تبلیغات دولت را می شنیدم به این ضرب المثل مردمی فکرمی کردم که " درخانه عروس سازوسرود چالان است مگر درخانه داماد هیچ کس خبر ندارد!"
این جرگه یک جانبه درقدم اول از حمایت امریکا بهره مند نبود. در گام بعدی، هیچ مخالف مسلح نسبت به آن هیچ التزامی آشکار نکرده بود. علاوتاً قشرروشنفکرو عناصر ملی نسبت به محتوای سردرگم آن نظر مساعد نداشتند.  تأمین امنیت جرگه نیز از چالش های بسیار جدی بود که برگزار کننده گان حکومتی درباره آن فکر نکرده بودند. تلاش های انجمن مدنی وحقوقی برای افغانستان که من عضو آن هستم، به هدف تعلیق برگزاری جرگه صلح که از سوی تیم حاکم شعار داده می شد، تأثیر گذاشت. ما با این شیوه ای یک جانبه که حکومت برای تضمین منافع خاص چند نفر شامل تیم برسر اقتدار، دست به تلاش های ظاهری می زد، مخالف بودیم و خواهیم بود. بدین باوریم که باید جامعه جهانی، منقدان حکومت، مخالفان سیاسی ومسلح باید ابتداء نسبت به نیات برگزارکنندگان جرگه به یک اندازه اطمینان وباور برسند؛ آن گاه می شود گفت که آزمایش جرگه می تواند یک قدمی به جلو باشد.
من فکر می کنم که جرگه مشورتی صلح بنا به خواست مقامات امریکایی به تأخیرافتاد. گفته شده که جرگه بعد از سفررئیس جمهور به امریکا برگزارخواهد شد؛ بدین ترتیب، جرگه مذکور از رهگذر ترکیب و محتوای مأموریت خود نه چنان خواهد بودکه حامیان دولت ازآن تصوری درذهن خود داشتند. از نظر من دولت وادار به عقب نشینی شد و عقب نشینی های مهم دیگری نیز در راه است. عقب نشینی و شکست بعدی، درکارزار انتخابات ولسی جرگه است که دولت سخت تلاش دارد سرنخ را در دست  خود داشته باشد. اما تا جایی که من می دانم، شکست تیم حاکم درقضیه نحوۀ برگزاری انتخابات ولسی جرگه، یک تحول قاطع دربحران سیاسی جاری مملکت خواهد بود.

حلقه جدید روشنفکران قندهار درکابل
صبحگاه سوم ثور1389
هفت وبیست
درجلسۀ ای که بنا به ابتکار آقای خالق فضل درهوتل "عروس شهر" برپا گشته بود، دعوت شده بودم. آقای فضل درکابینه اول حکومت پس ازطالبان عضویت داشت. ایشان درخارج زندگی کرده ودرسال های اخیرظاهراً از رهگذر فعالیت های سیاسی فعال باقی  مانده است. حدود هفتاد تن درسالن حضوریافته بودند که همه درمجموع روشنفکران خارج از حکومت و میانه رو بودند. یونس فکور وجمعی از شخصیت های اهل ولایت قندهار از سازمان دهندگان این نشست بودند.
آقای فضل درسخنرانی خویش با اشاره به بحران جاری درکشور و ناتوانی روزافزون حکومت درحل مسایل اجتماعی وسیاسی گفت که اکنون وقت آن رسیده است که احزاب قوی به صحنه سیاسی کشورگام بگذارند. بدون حضور احزاب سیاسی، تشکل ملی نمی تواند تمثیل شود. درکشورهای پیشرفته که دموکراسی حاکم شده است، معمولاً احزاب نیرومندی فعال اند که کشورهای شان را رهبری می کنند اما این جای این نهاد های اجتماعی وسیاسی هنوز درافغانستان خالیست و ازهمین رو، سرنوشت کشوردرانحصار افراد، اشخاص وحلقات قومی و تنظیمی درآمده است.
از من هم دعوت شد که سخنرانی کنم. نکته اصلی سخنان من درباره پرهیز از تنش با جامعه جهانی از سوی حکومت بود. من گفتم: آقای کرزی که از سوی خود با غرب مقابله می کند، با چه کسی مشورت کرده و ازسوی کدام مردم چنین اخطار هایی را صادر می کند؟ این حکومت قبل ازآن که به دیگران اخطار بدهد، باید (مطابق تعهداتی که کرده) اصلاحات جدی دردولت وحکومت را در دستورکار خود قراردهد. تغییرات باید آورده شود، درغیرآن، وضع به گونه ای است که افغانستان به سوی پرتگاه خطرسیاسی وامنیتی جدیدی درحال حرکت است.
اما نظرمن درارتباط به طرح کلی آقای فضل درباره ایجاد احزاب سیاسی قدرتمند درکشور این بود که این یک مسأله کلیدی است اما به وقت وزمان نیاز دارد و درواقع یک پروسه است.
توضیح: ازمجموع سخنانی که بعداً دریک نشست خصوصی فهمیدم، همزمان با بحرانی ترشدن وضع حکومت کنونی، شخصیت های اهل قندهار درجستجوی ایجاد یک نهاد بدیل برای آقای کرزی اند. آن ها مخالف نظریاتی اند که گفته می شود که درحال حاضر، بدیلی برای آقای کرزی وجود ندارد. عقیده آنان چنین است که همیشه حداقل درسطح ولایت قندهار جایگزین آقای کرزی وجود داشته و دارد. این روشنفکران فکر می کنم به این باورند که غرب هنوز تصمیم ندارد که برای تعیین زعیم دولت شخصیتی را غیراز ولایت قندهاربه حیث رئیس جمهور روی صحنه بیاورد.  من هم چنین باوردارم که ممکن است غرب درصدد یافتن یک چهره بدیل ازمیان حلقات روشنفکر قندهاری ومتحد با جامعه جهانی به عوض آقای کرزی باشد. ازنظریه های گروه جدید این طور می فهمم که باید افغانستان اتحاد قوی خود با پاکستان وامریکا را حفظ کرده وسیاست جدید خویش را برهمین مبنا پی ریزی کند. یونس فکور وضاحت داد که امریکا با پاکستان درمورد افغانستان به توافق رسیده و پاکستان از سیاست های گذشته خویش که محتوای تخریب و مستعمره ساختن افغانستان بود، منصرف شده است. بربنیاد توافقات جدید، پاکستان، سیاست اتحاد با افغانستان وامریکا را بدون تخطی دنبال می کند، مشروط براین که افغانستان وامریکا به طورعملی ثابت کنند که نفوذ هندوستان درسرزمین افغانستان، منافع ملی پاکستان را درتیررس خویش قرار ندهد.
به نظرمن، سیاست مداران اهل قندهار که تازه فعال شده اند این ها اند:
حبیب الله قادری سابق وزیرترانسپورت، محمداسحق الکو لوی سارنوال، خالق فضل، یونس فکور وجمعی دیگر اند که علی الظاهرحرکت ایشان به منظور راه یافتن به قدرت و مذاکره با جامعه جهانی است. این حرکت بعد از تقابل اخیرآقای کرزی با غرب، علنی تر شده است. تفاوت میان حکومت واین حرکت جدید آن است که مسایل ریشه ای و تقسیمات قبیله ای شاخه غلجایی و درانی درتفکرات ایشان مطرح است که شرح داستانش طولانی است.

فیصله مرموز سازمان ناتو
ساعت نو وده دقیقه شب
سازمان پیمان اتلانتیک شمالی( ناتو) به ناگاه اعلام کردکه مسئولیت های عمده تأمین امنیت درافغانستان را به ارتش ملی افغانستان واگذارمی کند. این فیصله به نظرمن، اعمال فشاربه شیوۀ دیگر دربرابر حکومت افغانستان است تا به زودی مغلوب حوادث شود و دربرابر تهاجم طالبان دست از پا خطا کرده و ازین که درقبال سیاست امریکا دست به مقاومت هایی ( البته به منظوربقای تیم حاکم) زده است، ندامت کشد و به همان نقطه ای برگردد که جامعه جهانی می خواهد. فیصله ناتو درگرماگرم حوادثی صورت می گیرد که حملات طالبان درگوشه و کنار کشور خصوصاً درشمال روبه فزونی است. من اطلاعات لازم درباره ظرفیت عملیاتی وتجهیزاتی ارتش ملی دراختیار ندارم؛ اما فی المجموع می توانم نتیجه گیری کنم که ارتش، ازهرحیث دستخوش نواقص و کمبود امکانات است. مثلاً: روحیه جنگی، توانایی پایدار احتیاجات لوژستیک، جنگ افزارهای دارای آتش قوی و گسترده، تجهیزات هوایی و امکانات عملیاتی برای جنگیدن درچندین استقامت ( آن هم نه به شکل جبهه ای بل به طورجنگ متحرک و نامنظم وهرلحظه متغییر) و اداره کشف تحرکات ازخارج مرزها به سوی محورهای داخلی.
پس حدس من این است که شاید غرب تصمیم دارد تا به دولت آقای کرزی نشان دهد که اگرابتکارجنگی از دایره مدیریت ارتش های خارجی بیرون شود، ارتش ملی مثل بندریگی دربرابر تهاجم مخالفان فرو می ریزد.
من معتقدم که جهان غرب، ارتش بسیارمجهز وسریع العمل درافغانستان ازخود به میراث می گذارند که بتوانند افغانستان ومنطقه را ازطریق آن نظارت کنند. اما ارتش افغانستان ازآن موقعیت بسیار فاصله دارد. اما گاهی فکرمی کنم که اگر امریکا درخصوص آینده افغانستان با پاکستان به توافق هایی نزدیک شده باشد، درآن صورت، ایجاد وتقویت ارتش ملی افغانستان که بتواند مأموریت بزرگ داخلی و منطقه ای را به نفع امریکا برعهده داشته باشد، با شک وتردیدهایی روبه رو می شود. پاکستان ازتوسعه ارتش جدید افغان عمیقاً متنفر است و برای جلوگیری ازآن، تمام داروندار خویش را برای امریکا عرضه می کند.
رکود سیاسی وخاموشی
چهارم ثور1389
ساعت چهاربعد ازظهر
جرگه مشورتی صلح به تأخیرافتاده و موعد انتخابات پارلمانی نیز به ماه سنبله سال جاری ملتوی گردیده است. موازی با این رخدادها، تبلیغات حکومتی سست شده و یک نوع گیجی وانتظار سنگین سایه گسترده است. مطلع شدم که مقامات دولت وحکومت نگران به نظر می رسند. ازسوی دیگر امریکا اعلام کردکه ملابرادردرجریان بازجویی"اطلاعات مهمی" را دراختیار آنان قرارداده است. آیا اطلاعات ملابرادر همان چیزهایی نخواهد بود که من دربخش های قبلی این یادداشت ها در باره آن سخن رانده بودم؟
خبردیگری حاکی است که دکتراشرف غنی احمدزی سفری به هلمند داشت و درآن جا برای مردم گفته است که وی فقط به مدت چهار ماه با کرزی همکاری می کند. این سخنان به چه معنا است؟ چهارماه بعد چه چیزی درانتظار ملت است؟ انتخابات پارلمانی هم چهارماه به تأخیرافتاده است. ناظران می گویندکه سفررئیس جمهور به واشنگتن مسأله جاری افغانستان را عملاً تعریف خواهد کرد. بهای دالر روی به نزول است. گروهی به این باور اند که کابل بانک وعزیزی بانک سرمایه های شان را به خزینه های داخلی منتقل کرده و با سرعت سرگرم خریداری اماکن مهم تجارتی درپایتخت اند تا بدین وسیله سرمایه های شان را از تیررس بازرسان بین المللی دورکنند. با این حال برخی نزول بهای صد دالری را نشر نوت یا اسکناس های دوصد دالری درامریکا می دانند.

تحولات جدید درکندز
ساعت هشت شب
درگیری وجنگ درولایت کندز، شکل جدی به خود گرفته است. ولسوالی های چهاردره، امام صاحب و ناحیه دشت ارچی تقریباً زیرسلطه طالبان قرار دارد. گفته می شود جنگجویان خارجی ازمجاری مختلف به کندز رسیده اند. این طورحدس زده می شود که تحولات کندز، با تنش های حل ناشده میان دولت و پالیسی سازان بین المللی رابطه دارد. من این طور برداشت می کنم که طالبان جنوب درسوق الجیش خویش باقی می مانند و به جای آن، حرکت طالبان ازشمال به سوی کابل، سرعت لازم به خود می گیرد. این یک مانور سیاسی ونظامی است  تا حکومت را به قبول برخی شرایط کلیدی که به تغییر موضع حکومت دربرابر خواست های خارجیان منجر شود، تشویق کنند.
والی کندزاز چند ماه به این سو هشدارهای لازم درباره حفظ نظم و سلطه حکومت بر کندز که درامر تأمین امن وثبات درشمال تعیین کننده است، را صادر کرده است. همزمان با این حوادث، نیروهای امریکایی نیز درشمال  مستقرگشته است. مسافرانی که از مسیرشمال به کابل آمده اند، احتمال می دهند که طالبان درشمال به زودی از دور دست ها، به سوی مراکز شهری و مسیرعمومی جاده حرکت خواهند کرد.

نکته هایی از خاطرات امیرعبدالرحمن خان
کتاب خاطرات امیرعبدالرحمن خان موسوم به ( تاج التواریخ) از نظرمن فوق العاده مهم است. کتاب مورداشاره،  به قلم سلطان محمد هندی دبیر شخصی امیر به نوشت آمده وواژه واژه آن، مورد تصویب امیرقرار گرفته است. سیاست مداران باید سطرسطرکتاب را مرور کنند. از زمان نگارش کتاب درحدود بیش از صد سال قبل تا کنون، نقشه سیاسی و جغرافیایی افغانستان همان است که بود و کمترتغییراتی درآن رونما شده است. موقعیت افغانستان ازآن زمان تاحال، فرازوفرود هایی داشته؛ اما قانونمندی این موقعیت همانست که بود. درین یادداشت ها، نقل برخی ازسخنان عبدالرحمن خان ازجمله شماری از پیش گویی های او را برای خوانندگان امروزی، خالی از تأثیر( یا مثبت یا منفی) نمی دانم.
یک: " مردم من جاهل ومتعصب اند؛ اگر من تمایل خود را نسبت به انگلیس ها علنی کنم، مردم مرا کافری می گویند که به کفار پیوسته و علیه من جهاد را اعلان می کنند."
دو: " فرزندانم! جانشینانم! نیک بختی افغانستان و هندوستان به هم پیوند خورده، قوت آن ها از اتحاد شان وضعف شان از تفرق شان است."
سه: سیاست روس" انضمام وبلعیدن پارس، ترکیه وافغانستان است."
چهار: " لازم است بگویم که سیاست پیشروی روسیه آرام ومنظم واما محکم وتغییرناپذیراست. روس ها یک بارکه درباره یک پروژه تصمیم گرفتند، چیزی جلو شان را نمی گیرد ونظرشان را تغییرنمی دهد. روسیه مثل بعضی کشورهای دیگر نیست که حزب به قدرت رسیده، سیاست های حزب گذشته را بتواند تغییربدهد. شیوه پیشروی شان مثل فیل است که جای پای خود را پیش از پیش امتحان می کند و یک بار که پای خود را ماند، دیگربرنمی دارد. عوض آن که پای دیگر را بردارد اول همه وزن خود را بالای پای اولی می اندازد تا هرچه درزیرپا است، نابود کند.
درطول شش دهه، روسیه به آهستگی اما با استقامت خود را به هند نزدیک ساخته واول جایی را اشغال نکرده مگر این که اول ازکامیابی اش مطمئن شده باشد. بعد از حاکمیت برسرزمین جدید، با سروصدای زیاد آرزویش را برای حفظ صلح اعلان می کند. قراردادها و تعهدات تا وقتی معتبر است که سرزمین ... کاملاً تقویه شده باشد تا بتواند نیروهای ضروری را پذیرایی کند ونفوذ روسیه را اشاعه بدهد. به این گونه روسیه به سرزمین دیگر که درکنار اولی است خود  را حاکم کند؛ نه دورتر می رود، نه پس تر. یک بار که این سرزمین جدید کاملاً انضمام شد، به سوی دیگر می رود چه با آن معاهده داشته باشد یا نداشته باشد.
نمی گویم که روسیه با زیرپا گذاری تهدات و قرارداد هایش بهانه و یا تفسیری می جوید. یک اصطلاح می گوید: "معاهدات برای این منعقد می شود که به وسیله آن، تجاوز صورت بگیرد" وهم " هروقت ممالک قدرتمند بخواهندد از یک معاهده تجاوز کنند، بهانه نمی پالند."
پنج:" روزی فرا می رسد که افغانستان با اقلیم خوشگوار تابستانی، هوای صاف ومیوه های فصلی، مرکزصحت یابی وسرگرمی برای مسافرین وثروتمندان شود و این بسیار مفید است. چون مسافرین پول می آورند و مصرف می کنند؛ اسب ها و گادی ها را به کرایه می گیرند؛ تولیدات و نوادرساخت وطن را می خرند. اما از انتظار روزهای آن چنان دور، افغانستان اول می باید درکوشش بقای خود باشد. انگستان منفعل ومتغییر  وروسیه وحشت برانگیز است. و اما باید یکی را برگزید. افغانستان از دیرزمان، اردوی حقیقی وجدید ندارد؛ اما خاک ناهموار ومردمانی دارد که از استقلال شان دفاع می کنند. این ها نیروی حقیقی مملکت اند. هنوز وقت کشیدن راه آهن نیست؛ چون فعلاً این راه، راه درخدمت تهاجم است وآن چه را که انگلیس ها تا سرحد جنوبی کشیده اند، مثل یک خنجر در روده هایم داخل می شود.
شش:" کشورباید توانایی برش همه ارتباطاتش را داشته باشد. هرتپه به سنگرتبدیل شود وهرفرد افغانستان برای ملت وایمان خود بجنگد و بمیرد."
هفت: " بخش زیاد امنیت افغانستان به خاطروضعیت طبیعی تصرف ناپذیرآن است. خداوند با کوه هایی که به ما عطا کرده، یک قدرت طبیعی را به جا گذاشته است بیگانگان می دانند که مردم افغانستان جنگجو تولد می شوند؛ تا وقتی که بتوان پشت یک صخره پت شدوبا دشمنف درزمین هموار مقابله نکرد. می توان همیشه به جنگ ادامه داد. بی شک روزی می رسد که راه آهن وتلگراف بسیار مفید خواهد بود ومملکت ما با خوشحالی آن را خواهد پذیرفت. اما درآن روز، ما اردوی قوی داریم که توانایی محاربه با همسایگان ما را داشته باشد. اما فعلاً همان طور که قوی هستیم، نباید نیروی کشورکوهستانی ودست های خود مان را ضعیف کنیم.
هشت: " راز دیگر قدرت حکومت افغانستان این است که مردم همه پیرو یک دین اسلام(...) اند و ضد هرحاکمیتی اند که عین اعتقاد شان را نداشته باشد. آن ها شاهان پابند ادیان دیگر را کافر می دانند و برای ایمان شان مرد وزن اسلحه می گیرند و می جنگند وبه این باور که اگر درجنگ کشته شوند، به آسمان پذیرفته می شوند. به همین خاطر ادعای زن و مرد افغانستان این است که "خدایا مرگ شهید را به من عطا کن." این مردم درحقیقت عاشق آزادی و استقلال و اخراج از قیمومیت هستند. اگر قبول می کنند که زیرحاکمیت یک شاهزاده هم کیش قرار گیرند، هرگزحاکمیت کسی دیگر را پذیرا نیستند."
نه: " روس" فرصت یورش به افغانستان را بعد ازمرگ من ویا دروقت مناسب می جویند."
نظریه احمدشاه مسعود درباره امیرعبدالرحمن
دریک سخنرانی شادروان مسعود که  قبل ازخروج ارتش سرخ از افغانستان ضبط شده، حاشیه ای درباره "امیرآهنین" نیز وجود  دارد که نقل آن درپی یادداشت های امیر بی مناسبت نیست ودیدگاه نسل های بعد درباره او را نشان می دهد. مسعود می گوید:
" قبل ازسیطره کمونیزم، بخش عمده کشورهای مسلمان دراسارت انگلیس وفرانسه بودند وقسمتی هم دردست تزارهای روسیه. عبدالرحمن خان نماینده وایسرای هند انگلیسی بود ومقرری دریافت می کرد تا دربرابر روس ها بیایستد. درافغانستان، همیشه شورش وجود داشته که وسیلۀ حکومت های نماینده استعمار سرکوب شده. نمایندگانی که به زعم خودشان، امیرالمؤمنین بوده ، دارای دستار وریش... اما وظیفه شان عیاشی.
وقتی ملامشک عالم و میرمسجدی خان بیرق ضد انگلیسی را برافراشتند، عبدالرحمن خان دربرابرشان ایستادو ملامشک عالم را "ملاموش عالم" لقب داد. انگلیس ها لک ها روپیه مصرف کردند؛ اما ملامشک عالم را کشته نتوانستند؛ امیرعبدالرحمن خان اولین کاری که کرد، کشتن همین عالم بود. این وضع آینده خطرناکی را برای افغانستان به وجود آورد. عبدالرحمن اول از ملامشک عالم خواست که به مرکزبیا. او نیامد. امیرمولوی ها را جمع کرد و مسأله اطاعت از میراسلام را پیش کشید وسپس فتوا گرفت که ملامشک عالم از اوامرامیراسلام تمرد کرده وقتلش واجب است. وی تمام سران اقوام را بکشت. ملامشک عالم تحت لوای دین  و مذهب، انگلیس را با شکست مواجه کرد؛ مگر امیرخود او را که عالم بزرگی بود به نام دین خود شان نابود کرد. انگلیس دو چیز را اشاعه داد. نشنلیزم و مذهب ضد مذهب."

پنجم ثور1389
بامداد ساعت هفت
آفتاب روشن کابل. هیاهوی عبورو مرور موتر ها ازجاده مکروریان. صدای بچه ها ازخانه دیگر به گوشم می رسد که آماده رفتن به مکتب اند. شب چندان راحت نخوابیدم. پیوسته به طورناخود آگاه به این اندیشه بودم که ایوب خان فاتح میوند که درجنگ با انگلیس، صدها نفررا درمیدان نبرد کشته بود، چه گونه جرئت کرد که بعد از هفت سال از مشهد به راولپندی برود و هیچ کسی هم درقلمرو انگلیسی هند، مزاحمش نشود!؟ مثل این که سیاست انگلیس عجایبی داردکه درسیاست دیگرکشورها نیست. چنین سیاست برای پاکستان به میراث رسیده است. مثلاً شاه امان الله دشمن سرسخت انگلیس هنگام خروج از افغانستان، بدون مزاحمت از راه چمن به قلمرو انگلیس داخل شد و به سوی ایتالیا رفت. در دوران مقاومت برضد طالبان که پاکستان تقریباً کابل وبخش اعظم افغانستان را دراشغال خود داشت، اکثررهبران مخالف طالبان وپاکستان، آسوده وراحت درحیات آباد پشاور زندگی داشتند. یا شاید مخالفان مورد اشاره، ارتباطی های پاکستان بودند. من درجریان کار دربی بی سی دفترپاکستان موفق شدم که نواسه های ایوب خان را ببینم و با ایشان صحبت کنم. یک مرد ویک زن که بیش از هفتاد سال عمر داشتند، از بازمانده های ایوب خان بودند وهنوز هم فارسی گپ می زدند وتمامی حوادثی را که پدربزرگ ایشان با آن مواجه شده بود، روایت می کردند. تا جایی که من می دانم، ایوب خان درنتیجه کاراپراتیفی انگلیس، ناگهان از میدان پیروزی حتمی درشراشیب شکست درغلتید. وقتی از میان لشکر مرکب از هراتی ها درمحاذ قندهار دفعتاً بالای خط اول لشکر قندهاری ها تیراندازی شد، همه چیز به هم ریخت. حمله ازعقب بالای لشکر خط اول به این معنا بود که لشکر ایوب خان خیلی سریع و بدون سنجش به سوی قندهارجلو رفته بودند وهرات از وجود لشکرحفاظتی خالی شده بود. عبدالرحمن خان درکابل به وسیله انگلیس اطلاع دریافت کردکه درعقب ایوب، هرات بدون دفاع است. پس قطعاتی را فوری از استقامت شمال به سوی هرات روانه کرد و هرات را قبضه کرد. بدین ترتیب، ایوب ازدو جناح زیر ضربه آمد وجز راه فرار به سوی مشهد، چاره دیگری به ذهنش نرسید.

ساعت هفت وسی
صد ها تن ازطالبان داخلی وخارجی از مناطق کندز به سوی ولسوالی های درقد و خواجه بهاء الدین ولایت تخارخزیده اند. مثل این که به قول شاملو،" این رود را دیگرسربازگشتن نیست." تا جایی که مطلع هستم، مردم محل ازحضور طالبان احساس ناراحتی نمی کنند واکثراً سعی می کنند با آنان رابطه داشته باشند. طالبان اکنون به سمبول افراد ستمدیده مبدل شده اند که هدف شان راندن ظالم های محلی است. مضمون داخلی قضیه همین است مگراجندای اصلی، تسلط بی چون وچرای سیاست بین المللی درهدایت کرده افغانستان درهمان مسیری است که خود شان ترسیم کرده اند.

فرهنگ پنجابیزم- پشاوریزم
بازنوشت نکات مقالۀ دکترپارسا
اخیراً جناب دکترپارسا مقاله ای منتشرکرد که ثبت گوشۀ کوچک آن، به دلیل تصویری که از وضع ظاهری ارباب قدرت ارائه می کند، ضروری است. درج پروگراف های زیر، اهمیت تاریخی دارد که درین یادداشت ها، مشمول اجندای تاریخ شود.
"ازآغازقرن بیست  وحتی پیشتر ازآن، مأمورین عالی رتبه دولتی وکارمندان دولت به صورت عام( قوه اجرائیه) به منظور تمثیل نمادین قدرت، صلاحیت دولتی، دسپلین اداره و دولت داری، دریشی ولباس مخصوص می پوشیدند. برای منسوبین امنیتی وقضا، اصولنامه ومقررات خاص برای لباس تصویب شده بود. سالنامۀ کابل که درعهد نادری به چاپ رسیده بود، تصویروکلای شورا را نشان می دهد که همه یونیفورم سیاه به تن دارند. وزرای زمان امانی، نادری، ظاهرشاهی ودوران اشغال، همه دریشی می پوشیدند که سمبول ابهت وصلابت، مدرنیزم، دسپلین و تمثیل اداره بود وطی بیشترازیک قرن،  مورد پذیرش وقبول جامعه واقع شده بود.
درمجلسی که تحت ریاست حامدکرزی دایرمی شود، کسی با پیراهن، کسی هم با واسکت ویکی با لنگی ودیگری با"چپلک" درمجلس می آید ودر بیروبار مجلس، یکی پهلوی دیگر قرارمی گیرند. ( آغاز فرهنگ پشاوریزم سال 1992 می باشد؛ اما اجباری نبود. درزمان طالبان، درمناطق اشغال شده، با جبری ساختن پیراهن وتنبان ولنگی برای شاگردان، استادان وکارمندان، این فرهنگ به اوج خود رسید که توأم با ریش درازبود.) جالب است که اشخاصی مثل آقای حنیف اتمر که دروقت حاکمیت حزب پرچم- خلق به حیث عضو حزب دریشی لوکس می پوشید ونشان کشور شورا ها و دوستی افغان- شوروی را دریخن خود نصب نموده بود، امروز درهمه جا با پیراهن وتنبان پنجابی ظاهر می شود.
درمجلس وزرا، رئیس مجلس تا به آخر، چپن بالای شانه اش می باشد وسایر چپن پوشان مجلس هم، تا آخرچپن وکلاه ولنگی وپکول به سرشان باقی می ماند. واضح است که درتابستان گرم نیز این شیوه دوام می داشته باشد و ما باید تصور کنیم که نسبت عرق نمودن وبوی عرق آنانی که تا آخرچپن برسرشانه دارند، مجلس چه رایحه ای خواهد داشت. درحالی که می دانیم، نظافت جزء ایمان است . طوری که درسایر جهان معمول است  درمجلس رسمی و یا کسانی که به دفاتررسمی و یا محاکم می روند، بالاپوش خود را می کشند ویا کلاه را از سربرمی دارند. ( سرخود را پوشاندن درعنعنۀ ما درگذشته علامت احترام بو د.) اما درکشورما رئیس مجلس وبالاپوش پوشان وچپن پوشان، باید به احترام جلسه، آن را درگوشه ای بگذارند؛ اما این کار را نمی کنند."" متأسفانه مسئولین ووزرای ما وقتی با هیأت خارجی عازم یک  ولایت می گردند، با همان پیراهن وتنبان که درروزمی پوشند، شب با آن به بستر خواب رفته وفردا با همان پیراهن وتنبان با هیأت خارجی یک جا شده و به کابل برمی گردند. اکثراین نوع لباس پوشی شباروزی، ( لباس خواب وپیژامه) موجب تحیر و تعجب خارجیان می شود.
ترکیب شورای وزیران
... شورای وزیران مطابق قانون اساسی شامل وزیرانی می گردد که دررأس یک واحد اداری قرارداشته ورأی اعتماد را کسب نموده، ازگفتار، اجرآت  واعمال خود مسئولیت سیاسی دارند. تصامیم سیاسی حکومت، مسئولیت فردی و جمعی دارد. شورای وزیران شامل یک درجن مشاورین غیرمسئول، وزیران به اصطلاح سرپرست واخیراً "وزیرارشد" گردیده است که به هیچ وجه، این اشخاص شامل شورای وزیران نگردیده و حق اشتراک درمجلس را ندارند. به کار بردن القاب وزیر ووزیرارشد برای این افراد به صورت قطعی نادرست می باشد. جالب است که درفرمان تقرروزیرارشد گفته شده که ایشان درچهارچوب ریاست اداره امور، تحت اثررئیس اداره امورتعیین بست ووزیر(؟) شده اند. بدون آن که دررأس یک واحد اداری باشند ویاکسب اعتماد نموده باشند.
.... انسان قاعدتاً غرور، عزت نفس و مناعت می داشته باشد؛ چه گونه وزیران سلب اعتماد شده ویا کسانی که رأی اعتماد به دست نیاورده اند، باردیگر قبول می کنند که با وجود از دست دادن اعتماد سیاسی واعتبارسیاسی، به وزارت های مربوطه رفته واجرای وظیفه نمایند ویا این که به نام وزیرارشد، یک اصطلاح من درآوردی که درقانون اساسی موجود نیست، سمتی را قبول می کنند ودرزیردست رئیس اداره امورکسب موقف می نمایند؟
 اشخاص سرپرست از لحاظ حقوقی چون مسئولیت سیاسی ندارند، موقف غیرقانونی داشته، تمام اجرا ها و قرارداد ها وتفاهمات امضاء شده آنان نادرست می باشد.
درین جا لازم می دانم که از شهامت سیاسی واحترام گذاشتن به تصمیم نمایندگان ازجانب آقای فاطمی، به حیث یک مثال خوب، اصل حاکمیت قانون، ذکرنمایم. ایشان بعد از عدم کسب رأی اعتماد گفتند دیگرحاضر نیستند به حیث سرپرست وزارت خدمت نمایند ویا به حیث وزیردروزارت دیگری معرفی شوند. مثال منفی که صدمۀ بزرگی به حاکمیت قانون ونهادینه شدن اصول دموکراتیک درکشور شناخته شده، وسابقه بدی را دررابطه بین مجلس نمایندگان وقوۀ اجرائیه درتاریخ سیاسی اخیربه جا گذاشته است، همانا ادامۀ پیشبرد وزارت خارجه ازجانب آقای سپنتا، بعد ازسلب اعتماد بود. سپنتا با وجود یاد آوری های پی هم وکلا وعدم پذیرش اسناد وزارت خارجه از جانب شورای ملی، با پیروی ازگفتۀ معروف" جوی زمردی کم کن وسال ها فارغ البال باش" با پررویی و بی شهامتی غیرقابل باوربه وظیفه غیرقانونی خود ادامه دادند؛ بدون آن که یک روزهم جرئت رفتن به مجلس شورا را داشته باشد.
تصامیم شورای وزیران
موضوع اخیری که باید درباره آن تبصره نمایم، تصامیم شورای وزیران می باشد. نسبت ظرفیت پائین ادارات دولتی، تعداد کثیرمشاورین، موجودیت ادارات وکمیسیون های رنگارنگ، امور حکومتی کاملاً درهم وبرهم می باشد. موارد متعدد تصامیم عجولانه، خلاف قانون وتناقض گویی وزیران وحکومت مشاهده می گردد. این روش کاری، سردرگمی عجیبی را به میان آورده است. طورمثال:
*-  درحالی که قانون اساسی، وظیفۀ کشف، تحقیق وتعقیب جرم را مربوط به پلیس وسارنوالی می داند، " اداره عالی مبارزه با فساد" به میان می اید. ضرورتی برای ایجاد این اداره نبود. لوی سارنوالی ( مدعی العموم) می تواند معینیت مبارزه برضد فساد و ارتشاء را با طی مراحل قانونی به میان آورد. اگر چنین اداره ای درین نهاد موجود باشد دراجرا های خود جدیت نشان دهد. یا این که اداره عالی مبارزه برضد فساد درچهارچوب تشکیلات لوی سارنوالی مدغم گردد تا اجرای وظایف شان، مطابق قانون اساسی باشد. هرنوع فرمان به شمول فرمان اخیر، سپردن اختیارات بیشتر به این اداره، مخالف قانون اساسی می باشد. حتی اگرصفت مأمورضبط قضایی به این اداره داده شود، بازهم ایجاب تعدیل قانون اجرآت جزایی و قانون مربوط به سارنوالی را، بالوسیله شورای ملی می نماید تا این اداره هم درزمره مأمورین ضبط قضایی تعریف شوند؛ بازهم این اداره مستقل بوده نمی تواند وتحت سلسله مراتب ارگان تحقیق وتعقیب واقع می شود و مانند انگشت ششم می باشد.
*- یا این که پارلمان درحال اجلاس می باشد، رئیس جمهور"فرمان تقنینی" صادرمی کند.
*- و یا این که تعدیل درقانون انتخابات را شورای وزیران تصویب می کند که درآن، شرایط را برای کاندیدا شدن به ریاست جمهوری ویا وکالت تعیین می کند. نمی دانم دروزارت عدلیه یک نفر هم پیدا نمی شود که درشورای وزیران بگوید که شرایط نامزد شدن به ریاست جمهوری، وزارت ووکالت را، قانون اساسی تعیین نموده، هرنوع محدودیت و افزودن شرایط برای نامزد شدن درین نهاد ها ایجاب تعدیل قانون اساسی را از طریق لویه جرگه می نماید. شورای وزیران صلاحیت وضع شرایط جدید را ندارد. قوانین فرعی نمی تواند خلاف قانون اساسی وضع گردد.
*- موضوع جالب دیگر این است که اکثرمسئولین درجه اول حکومت وقتی صحبت می نمایند، چه درشورای ملی وچه خارج ازآن، می گویند عده ای از کسانی که متهم به فساد اند، ازجانب حکومت مورد حمایت واقع می شوند و یا می گویند که اصول اساسی و سیاست همه جانبه ای درباره این موضوع نداریم. ( اشاره به اظهارات اقای اتمردرمجلس نمایندگاه) معلوم نمی شود که این وزیران برحال ومأمورین عالی رتبه مثل آقای عثمانی( اشاره به اظهارات موصوف درمجلس نمایندگان) چون صحبت می کنند، احساس می کنیم که گویا یکی اززعمای اپوزیسیون می باشند یا این که معنی اداره، حکومت ومسئولیت جمعی حکومت را نمی فهمند.
*- و یا وزیرمعارف، فاروق وردک درشورای ملی می گوید ما جرگۀ مشورتی صلح؟ را دایر می کنیم  ورئیس جمهور می گوید، لویه جرگه دایر می کنیم. آقای فاروق وردک و متأسفانه آقای یونس قانونی برای توجیه دایرنمودن جرگه به اصطلاح ملی ماده 65 قانون اساسی را دلیل می آورند که درآن گفته شده که رئیس جمهور درموضوعات مهم ملی به آرای مردم مراجعه می نماید. درنظام هایی که حاکمیت ملی به ملت تعلق می گیرد، اجرای این حاکمیت مردم ازطریق نمایندگان شان و یا به صورت مستقیم از طریق رفراندوم یا همه پرسی تحقق می یابد. مادۀ چهارم قانون اساسی افغانستان درین باره صراحت کامل دارد که اجرای قدرت مردم را به صورت مستقیم و یا غیرمستقیم ازطریق نمایندگان شان، مانند همه دموکراسی های جهان بیان نموده است.
بروفق این ماده، اعمال حاکمیت مردم از طریق لویه جرگه ( مطابق تعریف قانون اساسی) شورای ملی وهمه پرسی که درآن، مردم، در رابطه به اظهاررأی دریک موضوع مهم ملی، به پای صندوق های رأی می روند، صورت می گیرد. جرگه های فرمایشی، انتصابی وعنعنوی و هرنوع اجتماعات دیگر، خارج ازچهارچوبی که قانون اساسی تعیین نموده، مشروعیت نداشته، فیصله این اجتماعات به شورای ملی ارجاع شده نمی تواند؛ آرای مردم شناخته نمی شود وبرای توجیه یک پالیسی حکومت، دلیل بوده نمی تواند. ازین روتمسک به ماده 65 برای دایرشدن جرگه مشورتی صلح؟ نادرست و یک کفرحقوقی می باشد. ازآقای وردک که جزئی از گروپ ناقضین قانون اساسی می باشد، گله ای نیست. از آقای قانونی است که چه گونه بدون سنجش دقیق و مشوره با مشاورین حقوقی خود، ساده لوحانه اظهار رأی نموده اند. این موضوع را همه سیاسیون و دانشجویان حقوق می دانند.
*- ویا فرمان تقنینی صادرمی کنند بدون مشوره همه جانبه، کمیسیون شکایات انتخاباتی را کاملاً افغانی می سازند. چند روز بعد تغییر فکر می دهند وسخنگویان حکومت می گویند که دو نفر خارجی نیزشامل کمیسیون می گردد و هیچ نوع تشریفات و یا شکلیات قانونی درین زمینه مراعات نمی شود. مثال های فراوانی ازانارشیزم درحکومت ویا حکومت انارشیستی داریم که همه آفتابی بوده و ضرورت به بیان ندارد.


شاه امان الله دردایره قضاوت
ساعت نو وبیست شب- پنج ثور
امروز وزارت اطلاعات وفرهنگ به مناسبت پنجاهمین سال وفات امیرامان الله، شاه روشنفکر و عاشق پیشرفت افغانستان، نشستی را برگزار کرد. امان الله خان برای نجات افغانستان زحمات زیادی متحمل شد؛ اما اگرداوری های احساساتی از سر کم فهمی وبد فهمی عده ای ظاهر پرست را کنار بگذاریم؛ پله اشتباهات امان الله خان درمقایسه با خدماتی که انجام داد، چندان سبک هم نیست. امان الله بی تردید فرزند صادق وجان شیفته ای برای عزت واقتدارملت افغانستان به حساب می رفت؛ ولی درمقام تدبر، سیاست حفظ اعتدال وموازنه وکاردانی هوشمندانه درکشور حساسی مانند افغانستان، نقش ضمانت کننده ای را برای ایجاد زیربنای پایدارملی درکشور نتوانست ازخود به اثبات برساند.
ایشان فی المجموع، یک شاهزادۀ صدیق اما احساساتی بود وازشناخت ماهیت تاریخ وموقعیت روانی وفکری مردم خویش بهره چندانی نداشت. این که برخی به تبعیت از روایات ظاهری تاریخ ومسموعات سلف خانواده ها، فهرستی  ازکارنامه ها وخدمات وی را برمی شمارند ( وآسان ترین کارهم است)، درامرتبرئه دوره امانی وزلزله عصبیت مذهبی وبی اعتمادی ریشه دارقومی که درپی ادامه حوادث پس ازوی درجامعه افغانستان نهادینه شد، کمک چندانی نمی کند. سوال این است که  پی آمد های سازنده وعملی استقلال سیاست خارجی افغانستان که به بهای دشمنی صریح وغیرقابل جبران با قدرت استعماری آن روزحاصل آمد، آیا پایه های افغانستان معاصررا استحکام بخشید یا آن که آسیب پذیری نوین تاریخی و اجتماعی را درافغانستان پایه ریزی کرد؟ سیاست تکیه برظواهر ( رفع حجاب بدون پیش زمینه، رنجانیدن اقشارمذهبی، فساد گسترده اداری، سلام اجباری اروپایی و کلاه شپو گذاشتن اجباری و ده ها مورد بی فایده دیگر) ازسوی امان الله خان، به عفریت زنده ای انگلیس که دورادور مملکت وحتی درمیان اقشارمختلف مذهبی وقومی درگردش بود، فضای تنفس ایجاد کرد و انگلیس با استفاده از مدیریت ضعیف وبعضاً خودکامه نوع عبدالرحمن خانی امان الله خان، از حلقات مشروطه خواه، روشنفکران سربه کف وجان فدایی که یک دهه تمام برای ایجاد تغییرات ریشه ای درنظام سیاسی واقتصادی کشور رنج برده وجان ها را قربان کرده بودند، با خونین ترین شکلی انتقام گرفت و با ایجاد بلوا و خیزش های عصبیت آمیزدر جنوبی، شینوار، مهمند، کوهستان وکلکان و به صحنه کشانیدن لشکری از مردمان عادی به هدف تخریب ساختار حکومت، درامر واردکردن امیرحبیب الله کلکانی دهقان پیشه دریک بازی اپراتیفی، سرانجام میرغضب ریزرفی خویش به نام نادرخان را روی صحنه آوردند. همان بود که تقریباً تمامی نسل روشنفکرمشروطه که امان الله خان را برای رسیدن به قدرت یاری رسانیده بودند و سپس یک یک از امان الله رنجیده بودند، قتل عام کرد و یا درزندان های کوتوالی وسرای موتی و... پوسانید.
فهرست اشتباهات وخام کاری های شاه امان الله بس طویل است. اما سفرهشت ماهه وپرخرج شاه با ده ها تن از درباریان طفیلی وتجمل پرست، خزانه حکومت را خالی کرد و حکام جانشین و فرمانداران محلی، پوست مردم را کندند و همه را به صحرای خشک نا امیدی وبدبینی نسبت به رژیم تاراندند. سفر بی حاصل هشت ماهه شاه، فرصتی بود که انگلیس توانست خلاء ضعیف مدیریت وانضباط رهبری سیاسی درکشور را با مواد و مصالح توطئه، دسیسه، پروژه های تخریب روانی و اعتماد زدایی نوع انگلیسی پر کنند.
من درین یادداشت اجمالی سرآن ندارم که بحث را به عمق بکشانم. می خواهم وضاحت بدهم که برگزاری مجالس ظاهری ورسمی به هدف تبجیل یک جانبه ازکنش ها وواکنش های دوره های گذشته، دربهترین حالت به تحمیق نسل جوان کمک می کند. من متوجه بودم که  تعداد اندکی ازحضار درمجلس یادبود از امان الله خان، ازکوایف اصلی رویداد های آن زمان مطلع بودند. وزیرفرهنگ نیزازسخنان کلیشه ای خودش لذت می برد وهیچ اشاره ای عبرت آموز برای نسل امروز درخصوص عوامل شکست دولت امانی نداشت. دلالان سیاسی مثل این که هنوز هم از تاریخ نیاموخته اند وبرای رسیدن به اهداف شخصی وحفظ موقعیت انحصاری، سفر تملق را هنوز گسترده نگه می دارند. درین جا یاد آور می شوم که بحث داوری درخصوص دوره های قدرت درافغانستان هنوزدرجامعه ما به درستی شروع نشده است. امیدوارم با ورود محققان تازه نفس و غیرکلیشه ای، بازار کهنه فروشان را از رونق بیاندازند. برای اختتام این موضوع، بخشی ازخاطرات یک مهندس آلمانی را درین جا برای شما می گذارم که کم وبیش وضع دوره امانی را تصویر کرده  وجناب خلیل احمد وداد، آن را ترجمه کرده است:

خاطرات مهندس هالندی فان لوتسنبورگ ماس*

ing

نخستین پروژۀ خط آهن افغانستان و جنگ داخلی سال 1929


قندهار 28 فبروری سال1929
Bert
برت عزیز، در مکتوبم از هرات وعده داده بودم که از قندهار برایت نامه نوشته و در مورد افغان ها معلومات خواهم داد. مگر در این میان حوادثی روی دادند که ناگزیرم نخست از کارم برایت نوشته و سپس به   سیاست بپردازم.

در ارتفاعات میان مرز روسیه ( ترکمنستان شوروی، مترجم) و هرات در واقع دشواری های ما پایان یافت. نقشهء مطروحهء ما از آن جا از ناحیهء پاره و چاهِپلوسی به سبزوار (شیندند کنونی، مترجم)، با احداث دو پل در ساحل راست رودخانهء ادرسکن، ادامه می یابد. سبزوار در ساحل چپ رودخانه قرارداشته و این که مصارف ساختمانی هنگفتی را به بار خواهد آورد مهم نیست، چون از ساحل چپ سبزوار ادامهء نقشه ناممکن است، زیرا کمی جلوتر ادرسکن به یک پرتگاه منتهی می شود که در آن صورت ادامهء آسان نقشه فقط از طریق ساحل راست ممکن است. در ادامه ما لزومی به جستجوی زیاد خط السیر نداشتیم، همچنان موسم باران نیز باعث ضیاع وقت ما نشد، چنانچه ما پیش از کریسمس در فراه بودیم. پس از آن جا کار ما نخست به سرعت پیش رفت، اما از آن جایی که من از دلآرام به بعد نه از راه  موتر رو بلکه به سمت جنوب به نزدیکی ارغنداب رفتم، کارما طولانی شد وفقط به روزسیزدهم جنوری توانستیم به این جا برسیم. برای عبور از رودخانهء هلمند من یک جای بسیار مناسبی را در حدود پانزده کیلومتری گرشک پیدا کردم. همچنان اهمیت این روستا (اگر در آن جا 2000 نفر ساکن باشند، رقم زیادیست)، نیز باعث نخواهد شد تا ما نقشهء خویش را تغییر بدهیم. البته این که ما از پاره تا سبزوار و از آنجا به موازات ارغنداب نمی توانستیم از موتر استفاده کنیم، باعث دشواری زیادی در امر اطراق ما شد، چنانچه منِ افسرده با پاهای خسته در نزدیکی سبزوار به این نظر افتادم که بهتر بود مستقیماً به این شهر می رفتیم، تا این که در نزدیکی یک روستا شب را سپری می کردیم. چنان چه طوری که من پیشبینی کرده بودم، با چیره شدن تاریکی، ما از راه دشوار گذر خاکی عبور کرده و نهایتاً آن شب را در یک ساحهء لم یزرع به دور از نقشهء ما سپری کردیم. این شوخی حد اقل به بهای یک روز برایم تمام شد. وقوع چنین چیزی در نزدیکی گرشک و چند روز ازدست داده علت آنند که ما فعلاً در اینجا ماندگار شده ایم.

وقتی ما به اینجا رسیدیم، از حوادث به میان آمدهء پیرامون کابل در ماه دسامبرآگاهی نداشتیم. در جنوب همه   چیز آرام بود. در آن وقت می گفتند که در کابل نیز همه چیز درست شده چون شاه (امان الله) برنامهء اصلاحاتش را متوقف ساخته است.

 پس از دو روز استراحت تصمیم داشتیم که به روز شانزدهم حرکت کنیم، اما در شام پیش از آن دفعتاً متوجه شدیم که پرچم شاهی بر ساختمان مقر ولایت در اهتزاز است: شاه طور غیر مترقبه به این جا آمده بود، و بناً حرکت ما به تعویق افتاد، زیرا تعداد محافظان اعلیحضرت زیاد نبود و ایشان سربازان و عملهء همراه ما را برای گاردشاهی و خدمتش ضرورت داشت.  در اوایل آوازه بود که شاه برای یک تفتیش کوتاه مدت آمده، بناً ما تصور می کردیم که به زودی به راه خویش ادامه خواهیم داد، مگر پس از چند روز واضح شد که او از چنگ "بچهء سقأ"  از کابل فرار کرده و از سلطنت نیز دست کشیده است. پرچم شاهی دوباره از ساختمان ولایت ناپدید شد، شاید والی می ترسیده که در اینجا نیز نا آرامی ببار آید. او (امان الله) در یک گردهم آیی سران طوایف دوباره بحیث شاه پذیرفته شد، اما من فکر می کنم نه به خاطر علاقمندی (عشایر) به وی؛ چون که او با ایده های مدرنش حس تنفر در میان قبایل فوق العاده عقبگرای این محیط را برانگیخته، بلکه فقط به خاطر نداشتن انتخاب دیگر، چون "بچهء سقأ" در اینجا از شهرت ناچیز برخوردار بوده و به حیث یک رهزن شناخته می شود. موقعیت خوب امان الله مدت زیادی دوام نکرد: لشکر وی از مُقر (جایی در مسیر کابل) عقب نشینی کرده و دست به شورش زد، چون که معاشات شان درست پرداخته نشده و فاقد خوراک بودند. عدم پرداخت حقوق یکی از عواملی ست که او نمی تواند سربازان کافی گرد آورد. او باید از یکی از دو طایفهء بزرگ ساکن این منطقه یعنی ُدرانی ها که او نیز شامل آن بوده و دشمن سرسخت طایفهء دیگر است، کمک بگیرد اما آن ها به حیث قبیلهء حاکم به این باور اند که فقط در صورت حملهء یک دشمن خارجی حاضر به جنگ خواهند بود. در چنین حالت وخیم تاریخی آن ها نمی خواهند به حیث پولیس خدمت کنند مگر این که معاش کافی دریافت کنند. این موقف تا حدی از غرور آن ها و عمدتاً از مخالفت شان با امان الله ناشی می گردد.
شایعاتی مبنی بر این که امان الله به هرات جهت سازماندهی ضد حمله خواهد رفت قوت گرفته اند، به ویژه زمانی که در این جا یک هواپیمای آلمانی (با یک ژورنالیست شیکاگو تریبون که از ویانا جهت مصاحبه با امان الله آمده بود) از تهران فرود آمد و حکومت از آن ها تقاضا کرد دو خانم از خانوادهء شاهی را با خود به هرات انتقال دهند. ژورنالیست امریکایی بخاطری به این کار موافقت کرد که علاقمندی شاه را برای انجام مصاحبه جلب کند، اما امان الله به طرز غیر دوستانه از پذیرشش خودداری کرد. این ژورنالیست شاید گزارشش را نتواند تکمیل کند!
تصادفاً یک روز پیش یک هواپیمای روسی در فضای شهر پدیدار شد که البته افغان ها ادعا می کردند، یک فرد روس آمده و به دنبال آن تعداد بیشتری خواهند آمد، عین شایعه پراگنی یی که در چین نیز مروج است. این که روس ها در این جا دنبال چی بودند، ما نتوانستیم دریابیم. اما آن ها پس از رسیدن شان یک دستگاه فرستندهء رادیویی را نصب کردند، مگر این دستگاه فقط برای استفادهء خودشان بود (تا دساتیر لازمه را از تاشکند اخذ نمایند)، چنان چه هنگام رفتن، دستگاه مذکور را با خود دوباره بردند. البته این یک پدیدهء ویژهء روحیهء عقب ماندهء حاکم بر این جاست، این (دستگاه) باید برای دولت ارزش زیادی برای ارتباط با بقیهء کشور می داشت، چون با نصب یکی دو ایستگاه رادیویی ارتباط سراسری به سادگی ممکن می گردد. خط تلفون کابل- قندهار- فراه- هرات هنوز تکمیل نگردیده؛ هنوز میان هلمند و فراه یک بخش خط تلفن ناقص است، چنانچه از اینجا به هرات امکان تماس تلفنی نیست .

خوب به هرحال دوباره به رویدادها برگردیم.
پس از این که همه با خوشبینی فکر می کردند، امان الله به هرات نخواهد برود، چون وزیران و والی (قندهار، مترجم)  مخالف این کار بوده و معتقد بودند که در آن جا یک وزیر می تواند به خوبی ضد حمله را سازماندهی کند (چنانچه یکی ازوزرأ واقعاًهم به آن جا رفت) و در صورت رفتن امان الله شاه قندهار نیز سقوط خواهد کرد. به تاریخ 20 فبروری به طور غیر مترقبه خبر رسید که شاه، وزرأ و والی به هرات سفر خواهند کرد. البته عزم آن ها جزم بود. کارهای زیادی جهت آمادگی آن ها صورت گرفته بود و چنین برمی آمد که دولت در این مورد تصمیم جدی دارد، مگر در آخرین لحظات تغییری در این مسئله به وجود آمد. ظاهراً خبر دقیق رسیده از کابل در مورد اوضاع آنجا، که بعدها معلوم شد، وضعیت به سود "بچهء سقأ" نیست، در این امر مؤثر بوده است.  

در چنین حالتی در اینجا به این نظریهء عالی رسیدند که باشندگان قندهار و اطراف آن را دوباره به دفاع از امان الله بسیج کنند. در اینجا در یک مسجد خرقه یی از محمد پیامبر (ص) وجود دارد که مورد احترام بیحد اهالی می باشد. این خرقه را امان الله طی مراسمی به یک عبادتگاه خارج شهر برده و در انظار عمومی قرار داد. افغان های فوق العاده مذهبی، از احساسات زیاد از خود بیخود شده و پیرامون موتری که امان الله با یک صندوق در آن قرار داشت به هم فشار می آوردند، تا خرقهء (مبارک) را لمس کنند و اگر چنین چیزی ممکن نبود، آن ها تا حد ممکن دستارهای شان را به سوی  موتر پرتاب می کردند. از چنین روحیهء احساساتی مردم برای جلب سربازان استفاده خواهد شد. همچنان سران قبایل نیز در برخورد شان تغییر آورده و اکنون حاضر اند، مخارجی را در رابطه به اعاشه و اباتهء (ارتش) برعهده گیرند. من فکر می کنم که این دگرگونی ها برای کسی مانند امان الله که به دلیل اصلاحات غرب گرایانه اش از سوی افغانان فوق العاده متعصب به الحاد متهم می گردد، گامی مهم در جهت اعادهء حیثیتش به حیث یک مسلمان خواهد بود. مردم از لشکر کشی به سوی کابل که شاید در هفتهء آینده آغاز شود، انتظار زیادی دارند. در اینجا حتی پیشبینی می شود که کابل بدون جنگ تسخیر خواهد شد.

این بار نخست نیست که امان الله با چنین شورشی مواجه می شود. در بهار سال 1924 شورش منگل  در مناطق شرق غزنی مشتعل شد. همانند این در شورشِ سال پار شنواری ها نیز علت اصلی تحریک اهالی توسط ملاها  برضد دولت و توقف پروسهء اروپایی سازی بود. منگلی ها تا نزدیکی کابل رسیدند و امان الله اجباراً تعهد کرد، جریان اصلاحات را خاتمه دهد، البته تعهدی که وی به مثابهء یک افغان خوب پس از استقرار اوضاع به آن پشت پا زد. 

اشتباه بزرگی که امان الله به نظرم مرتکب شد اینست که وی از آغاز برای ایجاد یک ارتش مطمئن و نیرومند (یعنی با حقوق و معاش کافی) توجه نکرد. او در این مورد از (مصطفی) کمال پاشا و رضا (شاه) پهلوی باید یاد می گرفت. دشواری اصلی امان الله اینست که افغانستان یک کشور فقیر بوده و او برای مخارج اصلاحاتش (به ویژه مصارف هنگفت آموزش و پرورش و تمویل ارتش بزرگ) پول کافی در اختیار نداشت. او حتی ارتش را کوچک تر نیز ساخت! اگر وی در آینده دوباره به قدرت برسد و به اصلاحاتش ادامه دهد، باید تلاش کند تا پول کافی داشته باشد و راه بهتر آن بهبود سیستم آبیاری و کشاورزی خواهد بود تا مردم از نگاه اجتماعی آسوده تر شوند. اگر او بخواهد ارتشی را تشکیل دهد و جاده ها را بسازد، باید پس از سالیان زیاد از ریفورم آتی بیآغازد:
 از تساوی حقوق زنان و ادامهء آن در هر نوع شرایطی. برعلاوه این بار او اشتباهات دیگری را نیز مرتکب شد، مثلاً به مردم کابل و حومه دستور داد که آن ها فقط در لباس اروپایی می توانند به ساختمان های دولتی، بعضی پارک ها و خیابان ها منجمله به جادهء اصلی مشرف بکاخ جدید سلطنتی در دارالامان وارد شوند و مردان دارای پوشاک افغانی در آن جاها ممنوع الورود اند که در نتیجه به تعداد مخالفانش افزود. برای اقشار پایین جامعه پوشاک اروپایی کماکان مخالفت برانگیزخواهد بود، زیرا آن ها هنوز آمادهء آن نیستند که میز و چوکی خریداری کنند و چهارزانو نشستن با پتلون تنگ اروپایی دشوار است. علاوه بر این کارخانه هایی که او با پول هنگفت ساخت نیز تجربه یی ناکام ازآب درآمدند. مثلاً کارخانهء گوگرد سازی چیزی غیر ضروری بود، چون بازار از گوگردهای ارزان روسی و سویدنی که با هم سخت در رقابت اند، انباشته است. همچنان فابریکهء دکمه سازی برای باشندگان کشوری که اصلاً دکمه به لباس شان نمی دوزند، چیز لازمی نیست. کاش او کشت لبلبو را رایج کرده و کارخانهء تولید قند را می ساخت تا پول هنگفتی را که اکنون در بدل شکر گران جاوایی (به علت مصارف زیادحمل و نقل) به خارج می رود، ذخیره کند و ازسویی با ساختمان کارخانه ها و صدور مثلاً مربا و مرکبات میوه از این کشور که میوه های بهتری نسبت به افریقای جنوبی دارد، عایداتی را نصیب شود.

و اکنون در بارهء خود افغان ها اگر آن ها را در یک جمله بتوان به تصویر کشید:
آن ها خصوصیات منفی زیادی از چینی ها را دارند تا ویژه گی های مثبت شان. طور نمونه در مورد حقیقت آن ها چرندیاتی را سرهم می نمایند. چینی ها هم دروغ می گویند اما آنان با هوش اند و آن را با یک نزاکت و ادب انجام می دهند، در حالی که در این جا عموماً این امر به طرز نامناسب و خشن یعنی با انعکاس چپه و وارونهء واقعیت صورت می گیرد. ارتشأ و اختلاس نیز به سرعت گسترش می یابند، البته که این مسئله تا حدی رنج آورست، چون که وزیر شخصاً 10 پوند استرلینگ  از حقوق و سفر خرچ 300 پوند استرلینگی مهندسان را و آمر دفترش 5 پوند استرلینگ را غصب می کنند. خوشبختانه دفتر مربوط به مهندسان فقط یک کارمند جوان دارد (ورنه کار ما زار می بود). چینی ها برای کاری با روزمزد معین تنبل اند، اما آن ها در جایی که اروپایی های زیادی نیز مشغول کار باشند، مشکلی ندارند. در اینجا تنبلی به یک نوع عادت تبدیل شده: هیچ انسان مردنی در اینجا نمی شرمد که در حالت نزع کنجکاو و خیره (به پیرامونش) نگاه کرده و دفعتاً با صدای بلند نام خدا را بر زبان بیآورد، در نتیجه هیچکس نمی تواند او را گناهکار بشمرد، چون او یک عمل نیکو را انجام داده است. آن ها از خیالات واهی شان رنج زیادی می برند. چینی ها نیز خالی از این عمل نیستند. اما آن ها را می توان قبلاً بخشید، چون آن ها به نحوی در زندگی شان کارهای مثبتی را انجام می دهند.
قابل تذکر است که در این کشور بدبخت بدون تمدن و ترقی هرکسی فکر می کند که دانای همه چیز است و می تواند دربارهء هرچیزی نظر دهد. در کابل یک کارخانهء تولید سمنت  ساخته شده است، زمانی که مهندس آلمانی سرپرست امور ساختمانی به علت بیماری باید وظیفه اش را ترک می گفت، افغان ها کسی را بجایش به کار نگماشته و گفتند: سمنت  را خود ما نیز می توانیم تولید کنیم، در حالی که تا تولید اولین خریطهء سمنت هنوز کار زیادی باقی ست. به صورت کل آن ها در برابر تکنیسین ها یک نقطه نظر واحد دارند: " شما حالا این کار ها را می توانید و ما نه، مگر اگر ما بخود زحمت دهیم تا آن ها را یاد بگیریم، در آن صورت همانند شما به خوبی می توانیم از عهدهء آن ها براییم."

 ویژه گی مثبت چینی ها مهمان نوازی، تحرک، خُلق نیکو، آقایی، فرهنگ نهفته و استعداد آنان در آشپزیست، چیزی که در اینجا بسیار کم به نظر می رسد. چیز استثنایی در اینجا احترام به بزرگان است.

میهمان نوازی در اینجا چیزی غیر مأنوس است. مثال برجسته اش اینست که در درازنای سفر کاری ما در افغانستان از سوی هیچ والی و یا فرد دولتی دعوت نشدیم. شاید به همین دلیل برداشت ما از غذای افغانی یک جانبه و منفی ست، چون ما به طور یکنواخت چیزی جز خوراک درست نپختهء شبیه اروپایی و پلو نمی خوریم. البته در اینجا غذاهای خوب افغانی مانند آنچه که ما در قرارگاه آلمانی ها خوردیم، نیز است. هرآن چه آن ها از تمدن دارند، همه فارسی ست و آن هم خیلی سطحی. وقتی احساسات آن ها جریحه دارگردیده و متأثر شوند، خشن شده و خودرا کنترُل نمی توانند. در گذشته ها حتماً تمدن فارسی تأثیر شایانی (در اینجا) داشته است، اما به علت جنگ های مداوم آن ها نابود شده اند. آن ها ادبیات خود را ندارند؛ همه چیزهای دیدنی در عرصهء معماری یا به دورهء تسلط فارسی و یا به پیش از آن تعلق دارند. همچنان پیشه وری و هنر به مقایسهء دو همسایه آن هند و فارس در سطح خیلی پایین قرار دارد: قالین های اینجا خشن و فاقد نوآوری در رنگ و تصاویر مدرن بوده و برعلاوه با جوهر خراب رنگ آمیزی شده اند. در رابطه به آهنگری می توان گفت که در افریقای مرکزی محصولات آهنی بهتر از اینجاست. اگر در اینجا کسی تصادفاً یک اثر نقره یی را ببیند، به یقین آن شی ساخت فارس و یا هند است.

جالب است که مردم اینجا که شب ها در روی بام خانه هایشان در زیر ستاره های درخشان می خوابند، کمترین آگاهی هم از نجوم و ستاره شناسی ندارند. آن ها حتی ستارهء قطبی را نشناخته و توانایی راهیابی شان در شب و یا روز ناچیز است. از آنجاست که آن ها فقط به پول و نرخ ها علاقه دارند و بس. آن ها همچنان بازرگانان خوبی نیز نمی باشند: تجارت به استثنای صادرات پشم در دست هندو هاست. یگانه ویژگی آن ها که نشان می دهند در آن تا حدی خوب اند، بهره برداری از مشکلات دیگران است: "آب گل آلود کردن و ماهی گرفتن" سرگرمی منتخب افغان هاست.

موقف آلمانی ها تا پیش از قیام نیز واضح نبود. به دلیل پرداخت نامنظم حقوق خویش آن ها نیز مختلس شده اند. هرباری که پولی برای یک کار جدید آماده می شود، میان مأموران مربوطه یک تفاهم جمعی در مورد درصدی پولی که تقسیم شده و به جیب های شان باید بریزد، صورت می گیرد، که در این موارد اغلباً مهندسان آلمانی نیز سهم می گیرند. نتیجهء این کار خطا دعوا و رقابت میان مهندسان آلمانی ست که البته افغان ها از آن سود می برند.  علت اصلی پرداخت نادرست حقوق، انفلاسیون (نخستین آلمانی ها در سال های 1923-1924 به این جا آمدند) و امکانات ناچیز در خود آلمان می باشد؛ این کار می توانست شکل دیگری داشته باشد، اگر در این مورد دولت آلمان مداخله می نمود، چون که پروفیسور بریکس از تِ. ها شارلوتن بورگ بحیث مشاور تخنیکی دولت افغانستان است (و از قرار معلوم حقوق کافی دریافت می کند) و نظریات او عامل معاشات پایین است، چون به هر مهندسی که قراردادی را می خواست ببندد، اطمینان می داد که به سادگی می توان با 15 پوند استرلینگ ازعهدهء مخارج (ماهانه) بدر شده و بناً از 25 پوند استرلینگ (حقوق) چیزی هم اضافه می ماند. البته که او شخصاً هیچ گاهی در اینجاها نبوده است. برعلاوه یک عده مأموران بلند رتبهء آلمانی با عقد قرادادهایی با حقوق پایین در این کار نیز مقصر اند، چون از راه پرداخت کمیسیون (سود) خریداری ها عاید زیادی نصیب شان می شود، در حالی که عقد قراردادهای با معاش نازل آنان باعث حمایت همکاران افغانی شان و به ضرر هموطنان شان تمام می شود!
 
علاوه براین در قراردادهای شان تصریح شده که آن ها تابع قوانین افغانستان می باشند. در گذشته این قوانین چیزی جز قرآن (شریعت) نبود. امان الله خان یک اصولنامه را نافذ کرده بود که اکنون دوباره بی ارزش شده است، گرچه شریعت در زمان انفاذ این قانون نیز دارای صلاحیت واعتبار بود. این اصولنامه چیزی جز اضافه یی بر قوانین شرعی که باید با زندگی معاصر منطبق می شدند، نبود. چیزعمده یی که من در این مورد شنیده ام اینست که کلام یک مسلمان همیشه بالاتر از گفتهء یک کافر است (واین شامل حال مردمیست که عادتاً دروغ می گویند!)، و این که یک مهندس که مسئولیت مالی ساختمان پلی را دارد، ( ومثلاً اگر این پل در نتیجهء اختلاس تیکه دار ازهم بشکند، بناً درحقوق مهندس کاهش به عمل می آید.) و این در حالیست که در صورت بیماری بیش از دو هفته از 50 تا %75 از معاش مهندس کاسته می شود.

من فکر می کنم که موضع آلمانی ها چیزی جز مایهء خجلت اروپا نیست و این کار خوبیست که انگلیس ها به آن ها معترض بوده و مانع ورود شان می شوند، در نتیجه حلقات آلمانی بدون مسئولیت لازم و بناحق می گویند: در چنین حالتی آن ها خود نباید از این جا می رفتند. در مورد آموزگاران (آلمانی) چیزی نمی توان گفت، مگر در خصوص مهندسان باید تذکر داد، اگر آن ها مدتی بتوانند تاب بیآورند، شاید شانس ادامهء کار را داشته باشند. و شرکت آلمان- افغان که اکنون تعطیل گردیده، مطمئناً مرتکب اشتباه بزرگی شده است، چون به اینجا همیشه اجناس اروپایی وارد خواهند شد.

ما تاکنون کماکان مهمان دولت هستیم، اما این کار ادامه نخواهد یافت. دولت چندین بار ما را به ترک اینجا توصیه کرده، مگر  ِلنز*
می خواهد که ما هنوز اینجا بمانیم و در صورت امکان کارِ باقیماندهء خودرا نیز انجام دهیم. اگر دولت می خواست، اوضاع می توانست نیز آرام بوده و ما قادر می شدیم ظرف یک هفته کارها را به پایان برسانیم. چند روز پیش ما نزد وزیر دربار بودیم که به ما توصیه کرد بیشترازاین در اینجا نباید بمانیم. وقتی من بوضاحت به او تذکر دادم، حیف است که با توقف کار در 100 کیلومتر باقیمانده همهء امورانجام شده را ضرب صفرکنیم، او پاسخ داد، که دولت در لحظه فعلی نمی تواند مارا به کاراجازه دهد، چون مخالفان- در آنجایی که امان الله به علت ریفورم های اروپایی اش فرارکرده و حالا برای کسب اعتماد باید نشان بدهد که با گذشته اش بریده است- شاید از این امر بهره برداری سیاسی کنند. اگر دولت دریکی دو روز بعد از هم بپاشد، مسئولیت های ما نیز پایان می یابند، مگربه اثر تلاش هایم ما می توانیم در اینجا بمثابهء افراد شخصی زندگی کنیم. با این کارم من به دو چیز دست یافته ام:
یکم این که من یکی دوبار می توانم با یکی از موترهای شرکت آلمان- افغان به مناطق مرزی بروم، (من به ناحیهء چمن نمی توانم بروم، زیرا محال می بینم که انگلیس ها مرا اجازه دهند، ازراه موازی باخط آهن برگشته واز آن جا اقلاً به طور سرسری بازدید کنم . البته من تا کنون به این کار دست نیازیده و نتوانسته ام به مثابهء مهمان دولتی یکی دو روز فارغ باشم. و دوم این که اگر ما در جریان سروی این پروژه زندگی صرفه جویانه یی داشته باشیم، شانس آن را داریم که اگر امان الله پیروز شده و کابل را دوباره بگیرد، کار مان را کُلاً  به پایان رسانده و حتی به کابل رفته بارهای خود را که در آنجا مانده اند، بگیریم. ما پس از یکی دو روز از محل سکونت دولتی ما ( به مساحت 11x 18 متر و ارتفاع 7 متر که در آن از چند روز به اینسو پرستو ها با هیجان در پرواز اند!) به یک خانهء خالی یکی از کارکنان شرکت آلمان- افغان کوچیده و در آنجا خود به امور منزل خویش که شاید بهتر از مواظبت آشپزخانهء شاهی باشد، خواهیم پرداخت. ما در این اواخر یک خدمتگار برای خود استخدام کردیم؛ چون پیشخدمت شاهی به درد نمی خورد؛ برعلاوه آشپز ما-  که  مدتی با یک آشپزخانهء اروپایی، لوازم اردوگاه ما و آشپزخانهء مربوط آن آشنایی داشته و تاکنون فردی اضافی بوده و ما از کارش تا حدی راضی هستیم- به ما مهارت هایش را نشان خواهد داد. باید خاطرنشان سازم که در فصل بهار آب و هوای اینجا فرح بخش است، موسم بارندگی اکنون سپری شده و در طول روز در زیر آفتاب هوا زیاد گرم نیست، بناً ما می توانیم تا دو ماه دیگر تاب بیآوریم. اگر احیاناً امان الله دوباره مورد حمله قرار گیرد، می توانیم از سرحد بگذریم.

بدترین چیز در درازنای این زمان نداشتن دسترسی به ُپست بود. خوشبختانه چند روز پیش من یک نامه از خانه دریافتم که از تاریخ 23 جنوری ست، نامهء قبلی مربوط به ماه اکتوبر بود، نامه های دیگری که در این میان با هواپیماهای انگلیسی احتمالاً انتقال یافته اند در کابل مانده اند. شاید در آن جمع نامهء تو هم باشد. بسیار    آرزودارم بدانم که اِن. اف. (FN) چه حال دارد. لطفاً یک نامه به آدرس کوکو بمبئی*  بفرست.


قلات (قلعهء) جدید، 10 مارچ .
دیروز من نخستین سفرم را به مرز هند انجام دادم. ما حالا در 10 کیلومتری چمن که به طور واضح در یک همواری مناسب در پای کوه های بلند واقع شده، قرارداریم. از ما در اینجا به گرمی پذیرایی کردند، که خلاف گفته های پیشین من در خصوص افغان هاست، مگر واقعیت اینست که مأمور گمرک که ما را استقبال کرد افغان نه بلکه یک عرب بغدادیست!

امروز من قدم زده به مرز هندوستان رفتم. در نیمهء راه، یک افغانی از عقب ما دویده و گفت که کارمندان دولت هراس دارند تا ما در خاک هند ناپدید نشویم. مهندس آلمانی که مرا در این اینجا همراهی می کند (روش-  Ruesh
در قندهار مانده تا حالت بارومتر را بخواند)، بناً ما به او توضیح دادیم که ما فقط تا خود خط مرزی می رویم و او باید ما را همراهی کند. بازهم در این مورد تنبلی به احساس مسئولیت نامبرده غلبه کرد و کمی جلوتر زمانی که یک  موتر از سمت مقابل ما آمد، قهرمان ما را توقف داده و به سرعت به عقب آن دوید ( یک  موتر افغانی هیچگاه پُر نمی باشد!). در راه بازگشت یک  موتر در مقابل ما ظاهر شد:  مأموران دولتی در قندهار خبر شده بودند که ما در اینجا هستیم و یا بهتر بگویم:  گویا چند تا اروپایی زنگ زده و نام های مارا داده بودند. در اینجا در افغانستان با ترس از ما مراقبت می کنند! آرزومندم که آن ها بهانه یی برای حضور من به مثابهء خارجی نا مطلوب در اینجا نتراشیده و مرا از مرز رد نکنند!

اینک یک هفته می شود که کوچیده ایم. خانهء نو مورد پسند ماست: یک ساختمان دارای صحن که در پهلوی جنوبی اش در پایین آشپزخانه و غیره ملحقات داشته و در بالا اتاق نشیمن و خواب با بالکن دارد. یک راهرو سرپوشیده به قسمت شمالی بام رفته و به دفتر کار منتهی می گردد؛ نمی دانم اگر ما مدت بیشتری در اینجا بمانیم، شب ها را چگونه خواهیم سپری کرد. تاکنون که شب ها اینجا زیاد سرد نیستند.

آخرین اخبار برای امان الله خوشی آفرین اند. لشکر کشی فعلاً تا پایان رمضان معطل شده و فکر می کنم که این ضیاع وقت بیشتر به سودش خواهد بود تا به ضررش. یک آلمانی که هفتهء گذشته از کابل به اینجا (از طریق هند آمده و انگلیس ها او را استثناً اجازه ورود داده اند، چون خانم بیمارش در اینجا از مدتی انتظارش را می کشد.) رسیده، به شدت (دولت را) نکوهش کرده و به ویژه کار وزیر حربیه و فرمانده کل ارتش که اهالی را بشیوهء وحشیانه یی تهدید و سرکوب می کنند، مورد انتقاد قرار می دهد.از سوی دیگر با گذشت هرروز از شور و هیجان عمومی و مراسم با شکوه کاسته شده و مردم بدبین تر شده می روند. گرچه با استفاده از ارکستر، سان و رژه تلاش می گردد تا چند روزی اهالی با موسیقی سرگرم شوند.

بازهم یک ویژگی دیگر افغان ها، که به شکل منفی آن ها را از چینی ها متمایز می سازد:
آن ها نسبت به یکدیگر همانند چینی ها بی اعتماد اند و این طبیعی است! مگر چینی ها حداقل اعتمادی محدود به حرف یک اروپایی دارند. در حالی که اینان به مردم بومی بیشتر از خارجی ها باورمند می باشند و این ویژگی همهء مؤمنان است.
 

*-  انجینیر فان لوتسن بورگ ماس در سال 1893 در در دانتومادل بدنیا آمده و در سال 1979 در شهر دن هاگ( لاهه) هالند وفات یافت.  او در  رشتهء مهندسی تحصیل کرده و در میان سال های 1928-1933 م. در کشورهای  گوناگون منجمله چین، افغانستان و ایتوپیا مشغول پروژه های راه آهن بود.  او کارمند شرکت راه آهن آلمانی بوده و از طریق این شرکت به این کشور ها گسیل شده بود. هنگامی که فان لوتسنبورگ ماس در سال 1928 به افغانستان  آمد، اوضاع کشور پر آشوب بوده و سلطنت امانی در پرتگاه سقوط قرار داشت.
او که به نوشتن خاطرات  و عکاسی علاقهء فراوان داشت در همه جا از فرصت استفاده نموده و به عکاسی و ثبت خاطراتش می پرداخت. روز نوشت حاضر بخشی از چندین دفتر روزنوشت های مربوط به افغانستان موصوف است که هنگام سروی نخستین خط آهن توسط وی درراه هرات تا قندهار در سال 1928 م. نوشته شده و اکنون در آرشیف ملی هالند موجود اند. از آنجایی که خاطرات دست اول اروپاییان در مورد دورهء امانی و قیام حبیب الله کلکانی انگشت شمار اند، تصمیم گرفتم قسمت جالبی از این روزنوشت را از زبان هالندی به دری ترجمه نمایم، امید که مورد علاقهء خوانندگان قرار گیرد.
قابل ذکر است که این سند جزء رساله علمی مؤلف نیست و بعدا به متن اضافه شده است. مترجم خلیل  وداد.  


*  Lenz

* (Coko Bombay)