یادداشت های سیاسی - بخش ششم


شهر نا آرام کابل
شش ثور- 1389
بامداد هفت وپنج دقیقه
آلارم اذیت کننده موترهای نخودی رنگ ناتو خواب صبحگاهی مرا آشفته کرد. وقتی ازکلکین به سوی جاده نظرافگندم، صف طویل موترهای درنزدیکی چهارراهی مسعود متوقف شده و افراد امنیت ملی، این سو و آن سومی روند. دو سرباز ناتو برای گشودن را به سوی پست بازرسی چهارراهی رفته اند ویک جوان پوزبسته آنان را همراهی می کند. فکرمی کنم جوان نقاب رو، ترجمان سربازان خارجی باشد. فهمیدم که رئیس جمهور به سفرهندوستان می رود. اما موترهای ناتو که با دل ناخواسته درمیان موترهای شخصی گیرمانده بودند، بی جهت سعی داشتند راه به جلو بازکنند. آلارم می زدند وصبح آرام این ناحیه را مشوب می ساختند. کابل ظاهراً آرام به نظرمی رسد اما دراصل آرامش شهر درگرو خودسری های ناتو، اردوی ملی و پلیس است که آدم های بی باک عقب فرمان موتر ها می نشینند ومحیط شلوغی را به وجود می آورند. موترهای حامل رئیس جمهور پانزده دقیقه بعد به سوی میدان هوایی تاخت برداشتند وراه باز شد. امیدمی کنم که سفرآقای کرزی، مزاج آلوده به دشمنی میان هند و پاکستان را به اصطلاح" خت" نسازد!


کندز هلمند دوم خواهدشد؟
ساعت هشت
زنجیره متحرک جهادگران طالب درکوهستان های جوزجان، کندز، بغلان وتخار به گردش افتاده اند. درواقع، منظره شمال افغانستان ازحیث تنوع تفنگداران داخلی وخارجی، تقریباً به ترکیب پیچیده وچندملیتی وزیرستان پاکستان شباهت یافته است. اطلاعات می رسانند که تصویرهلمند، وزیرستان و کندز روزتا روز با هم قرینه سازی می شوند. هشت ماه قبل رئیس جمهورکرزی از انتقال مرموزجنگجویان طالب به وسیله چرخبال های خارجی ازهلمند به شمال افغانستان سخن گفت و سپس عملیات مذکور را مسکوت گذاشت. اکنون بازارجبهه آرایی طالبان داخلی وخارجی درکندز وبغلان وتخار نسبت به هرزمان دیگرگرم ترشده و این کارزار، بدون وقفه درحال توسعه است. مقامات حکومتی علی الظاهرگیج اند و محافل سیاسی مستقل از حکومت احتمال می دهند که پروژه کلان جنگی وسیاسی ممکن است دربسترشمال خصوصاً درکندزدرحال شکل گیری باشد. والی ها وفرماندهان پلیس؛ اما مکرراً هشدارمی دهند که وضع با سرعت درحال تغییراست واگرچاره ای اساسی برای رفع ودفع جریان رخنه جهاد گران به سوی شمال سنجیده نشود، دامنۀ خطر وخشونت وسیع خواهد شد. اکنون ارتش ملی وپلیس خیال دارند که عملیات تصفیه وسرکوب شورشیان طالب درشمال را همانند آنچه بارها ( بدون نتیجه) درجنوب راه اندازی کرده اند، نیز سازماندهی وعملی کنند. من فکر می کنم که اگرمحاذ طالبان درکندز وبغلان و تخار وجوزجان، یکبار به طورآزمایشی دربرابرتهاجم دولت و نیروهای خارجی ایستاده گی کنند، بنیاد مقاومت چریکی شکل می گیرد و آن گاه، کندزبه هلمند ثانی مبدل خواهد شد. ایجاد هلمند جدید درشمال با سرعت با جریان جنوب ملحق خواهد شد.
تغییرات جبهه ای درشمال با حضور نیروهای امریکایی درمزارشریف و تبدیل ماهیت مأموریت نیروهای آلمانی از حالت حفظ بی غرضانه سوق الجیش به حالت جنگی همزمان است. بدین ترتیب من احتمال می دهم ( چنان که دریادداشت های قبلی هم تذکارداده ام) ممکن است که درعقب چنین آرایش های به ظاهرتصادفی، اهداف رهبری شده سیاسی ونظامی از سوی نیروهای خارجی خفته باشد.
انصراف ازنامزدی
ساعت نه ونیم
این بارتصمیم قطعی گرفتم که دررقابت های انتخاباتی برای ورود به ولسی جرگه اشتراک نکنم. دلیل موجهی برای این کار نمی بینم. من همان نقش سیاسی و اجتماعی را که احتمالاً دردرون پارلمان بتوانم برعهده داشته باشم، درخارج از پارلمان انجام خواهم داد. من تعداد کثیری از آدم های بی جنبه، عاری ازصداقت و منفی را دیدم که گروه گروه  خود را نامزد می کنند وبه طورعلنی،  درتوضیح هدف خویش، انگیزه های سودجویی ودکانداری خویش، هیچ ملاحظه ای را نمی شناسند. پارلمان میدان پهلوانی میان جامعه جهانی وحکومت افغانستان خواهد بود.

شاه امان الله ونادری های امروزی
ساعت سه بعد ازظهر
باردیگرترجیح می دهم درحاشیه دوره امان الله خان، نکاتی را تصریح کنم که درطی نزدیک به نود سال، حلقات، حکومت های ضدملی وبقال های درباری ازآن چشم پوشیده و درنتیجه بدعت های کاذب شاطرهای سیاسی را تا دوره تحولات عظیم امروزی تا درون حکومت ساخته بیش ازچهل کشورجهان درکابل نیز، یدک کشیده است.
طوری که من ناظرهستم، حکومت وبرخی نکتایی داران تاریخ نافهم، که درحکومت ودولت، ( پس ازبیست سی سال بیگانه گی با خیروشروطن) از چهره های تاریخی کشور، به طریق امروزی به نفع خویش تفسیرهایی به دست می دهند.  ترویج زیرکانۀ این چنین روحیات دردوره های استبداد خاندانی وقومی، بی زحمت انجام پذیربود؛ اما حالا سیاست مردود و یک جانبه نادری ها برمباحث نظری و پژوهشی تاریخ پر از دروغ افغانستان حاکم نیست.
 حوادث تاریخ افغانستان به ویژه پس ازاستقلال، به حد کافی حلاجی وسره و ناسره شده است. عی رغم این، شماری از افراد رسمی و یا غیررسمی که درعرصه فهم تاریخ ودیگرمسایل، مدت ها پیش تاریخ مصرف شان گذشته است، به بهانه گرامیداشت ازامان الله خان، دیدگاه سخیف دوره نادری را نشخوار می کنند وازکنارحقایق آن زمان، طفره می روند. این همان چیزی بود که آقای سیدمخدوم رهین سازماندهی کرده بود.
طوری که دریادداشت پنجم ثور، اشاره هایی درباب تلون سیاسی و آسیب پذیر سیاست دوره شاه امان الله داشتم، لازم می دانم نکات بیشتری را توضیح بدهم. برخی قاچاقچیان حقایق تاریخی سعی دارند فضایی را ایجاد کنند که انتقاد از امان الله خان، درحکم سنگ زدن به درخانه کعبه تلقی شود!
من همه این آقایان را به میدان بحث وپژوهش سازنده فرا می خوانم.
شرح فشرده آن چه اتفاق افتاد
شاه امان الله درقصرشاهی زاده شد و دربسترنعمات دربار وقدرت خاندانی به جوانی رسید. ازهمین قصر برسریرسلطنت تکیه زد. وی نه قبل از پادشاهی ونه بعد ازآن، هیچ گاه فرصت نیافت تا روحیات ودریافت هایش ازتاریخ وشرایط حقیقی جامعه وپیچ وخم های ناشناخته مردم افغانستان را به طورطبیعی بافت بخورد. کلیه اطلاعات شاه، ازمجرای روایات دربار، مسموعات بزرگان، حاجبان رند وموقع شناس، غلام بچه های درباروجمعی از روشنفکران چپ گرای خارج از حدود دستگاه پادشاهی آب می خورد. جوانی وی مقارن سال های تحولات درجوامع اسلامی هند و ترکیه بود. تحصیل یافته های انگشت شمارآن روز، عمدتاً مبلغان اندیشه ضداستعماری بودند که میان ترکیه، مسکو وهندبریتانیایی دررفت وآمد می بودند. امان الله شهزاده ای خوش قلب، رئوف، رفیق باز وباشخصیت، وامید درباریانی بود که از استمرار بدون تحول بیش از سه دهه حاکمیت عبدالرحمن خان و حبیب الله خان بیزارشده بودند. ازوضع کشوردستخوش تأثر می شد وهماره درپی فرصت بود تا درب قلعه قدرت را به روی هوای تازه و یاران"انقلابی" و تحول طلب بازکند. درجنگ جهانی اول، جهادگران دربار( به رهبری نایب السلطنه نصرالله خان) وسکولرهای خارج دربار ( به ویژه عبدالرحمن خان لودین، محی الدین آرتی وغلام محمد غبار) برامیرحبیب الله خان فشار آوردند که در دفاع ازترکیه ( قبله امید مسلمانان) برضد انگلیس وارد عمل شود. سکولرها بیشتر تمایلات بلشویکی داشتند و هدف ایشان، شکستن حاکمیت انگلیس درافغانستان و دادن دست اتحاد به شوروی نوظهور بود. هردوی این دو جریان منتقد دربار، به دورشهزاده امان الله خان گردآمده و چشم امید به سوی او دوخته بودند. امیرامان الله بیشترینه به جناح چپ وسکولر گرایش داشت و مادرش (ملکه دربار) حلقات مخالف را بی سروصدا برضد شوهرعیاش خویش بسیج می کرد. درمیان این حلقات، ناسیونالیست های افراطی نیز حضور داشتند که هدف ایشان، شکستن درودیوارحاکمیت  دیرپای خاندانی بود. اما حبیب الله آن چه را که به تجربه دریافته بودو گروه های فشاراز درک آن عاجز بودند؛ نمی توانست برای گروه های منقد توضیح کند. وقایع پس ازقتل امیرحبیب الله، کارزار استقلال خواهی و رفتار امان الله نسبت به تجدد و موقعیت حساس افغانستان ثابت کرد که دسته های ضد امیرحبیب الله خطرات مدهش چنین قمارسیاسی را دست کم پنداشته بودند.
دریافت امان الله دردوره ولیعهدی از ظرافت ها وخطرات معامله با قدرت ها چندان مشخص نبود. این مأموریت به برکت میراث مدون و مکتوب جدش ( امیرآهنین) وپدرش، با محافظه کاری سنتی ادامه یافته و درواقع، سرنوشت کشور ونظام شاهی روی "پل صلات" حرکت می کرد؛ هرچند خطرلغزیدن هماره دریک قدمی شان چهره نمایی می کرد، کشورو اداره منظمی را به میراث برد. عین الدوله ( امان الله) ساختار خاندانی را تا اندازه زیادی درهم شکست و مشروطه خواهان مخالف پدرش را درچهارچوب حکومت جا به جا کرد. جناح های سابق اپوزیسیون عادتاً مبارزه جو و متحرک بودند و درمرحله اول، موتور نظام جدید را به امید ایجاد دگرگونی های کلان ( که   سرانجام به مدرنیزه کردن زود رس کشور بیانجامد) به پیش راندند؛ اما به زودی پیشانی شان به سنگ واقعیت ها تصادم کرد. امیرجمع هواداران جوان واندیشمند خویش، ازکنار چند اصل مهم، غافلانه رد شده بودند:
یک: تسلط نظام قبایلی بر جامعه افغانستان را دست کم گرفته بودند.
دو: سیاست مسلط و تجربه شده امیرعبدالرحمن و امیرحبیب الله را که توازن دردناک ؛ اما طولانی را برای حفظ تمامیت ارضی وحکومت شاهی تأمین کرده بود، یک باره کنار گذاشته و چنین انگاشته بودند که بازی سیاسی به شیوه قدما، دربحبوحۀ تحولات جدید درترکیه، ایران و هند دیگر کهنه شده و به نیاز های زمان جواب نمی دهد.
سه: موقعیت محصورکشورو ضعف اقتصاد زیربنایی را ازمحاسبه استراتیژیک خارج فرض کرده بودند.
چهار: براتحاد سیاسی با نظام نو تأسیس بلشویکی ساده لوحانه حساب بازکرده و تاریخ پنجاه سال بازی بزرگ برسرگنج هندوستان وخطرهمیشه بیدار حمله روس ازراه افغانستان به انگلیس- هندی  را مختومه انگاشته بودند.
پنج: احتمال نزدیکی منافع بین روسیه وانگلیس را درمنطقه کم رنگ دیده و مخاصمت ودشمنی میان قدرت ها را ابدی دانسته بودند.
شش: دشمنی با انگلیس ها علنی شده و آنان برای برپایی دیوارحایل از دو سو ( میان مردم وحکومت) و ( قبایل و حکومت) آزمندان تراز گذشته عمل می کردند. آهنگ جهاد "درداخل خانه" آرام آرام به زمزمه آغازکرده بود.
حکومت امانی بعداز عملیات جنگ وجهاد به منظور اکتساب استقلال سیاسی، بلافاصله کمک های مالی وتکنیکی حکومت هندبریتانوی را از دست داد وترانزیت مال التجاره از راه هندوستان نیز مسدود  گردید. خزانۀ دولت که بالاثر جنگ وانقطاع کمک ها و برهم ریختن نظم انتقالات از مسیرنزدیک خالی وبی بضاعت شده بود، لاجرم فشاربر اقشار مولد وکم درآمد روستایی ( اما حافظ نظام نو) را برای پرداخت مالیات بیشتر ( بعضاً به طورپیش پرداخت) افزایش می داد. طی سال های اول موج پشتیباتی ملی ازرژیم جدید، فرصت های بی سابقه ای را درامرایجاد اصلاحات اداری، توسعه پروژه های اقتصادی، نشرات و مخابرات، تدوین قوانین، گسترش مکاتب، تدوین اصولنامه ها و درمجموع پی ریزی قانونمند زندگی اجتماعی درسراسر کشور به وجود آورد.
درگرماگرم استقبال  عمومی مردم از اقدامات وشعارهای بلند پروازانه حکومت برای رسیدن سریع به کاروان علم وتکنیک وزندگی مدنی اروپایی، دریک دوره پیشرفت های بی بدیلی درحیات اجتماعی رونما شدند که برای افغانستان آن روزکاملاً تازه گی داشتند. اما دیری نگذشت که آثاروعلایم موج برگشت به بحران، بی اعتمادی، خودسری، روش های دکتاتوری به تدریج پدیدار گشتند.

 فروپاشی چه گونه آمد؟
مطالعه وبازنگری ماهیت دوره امانی تا اندازه ای از دو منظر دیروزی و امروزین قابل تأمل است. معاصرانی که ناظرتحولات آن روز بوده و آثاری را پرداخته اند، شاخص های تندروی، شتاب زده گی وپشت پا زدن به اصول مشورت ملی وشیفته گی برشعارهای دهان پرکن را درسیاست امان الله و اطرافیان عمدتاً خارج ازدربار به مثابۀ زمینه های اصلی روی گردانی مردم و ناکامی پروژه های اصلاحی ایشان، با وضوح و تأسف تذکر داده اند که قید مکاتیب رسمی است وهیچ کسی را از پذیرش آن گریزی نیست.
من بدین باورم که علی رغم موج خیزی درمیان توده ها تحت نام استقلال، رابطه ذهنی اشرافیت رسمی با شعور عمومی مردم درآن زمان بسیار ضعیف وتقریباً ازهم متمایز بود. مردم دریک دوره کوتاه که برای استقبال از تحول تکان خوردند و روی صحنه آمدند، خواستار تحول درزندگی بودند. انتظار برای تحول درزندگی فردی چندی ادامه یافت وحکومت درین مدت، برنامه های مطابق به شعار های روشنفکرانه را گاه به یاری مردم و گاهی هم درغیاب مردم دنبال کرد. اما اندک اندک وضع به همان حالتی تقرب می کرد که مردم به همان نقطه اول برمی گشتند و نسبت به هیچ امرحکومتی ورسمی، احساس ملکیت و مسئولیت نمی کردند. افزون برآن، فاصله ذهنی حاکمیت با اذهان عمومی همزمان با شروع پروگرام های اصلاحی ( ازنظرعوام وملاها، نامأنوس ومظنون) عمیق تر می گشت. طرح پروگرام رفع حجاب، استفاده ازسلام اروپایی وبرداشتن کلاه از سر، ظاهرشدن ملکه ثریا بدون حجاب سنتی، عملیات پلیس برای ممانعت بانوان از پوشیدن روپوش، اعزام دختران جوان به ترکیه و ده ها برنامه های دیگر که توازن واقعیت و رؤیا های جدید حاکمان را برهم می زد. یکی ازدخترانی که از راه جلال آباد به سوی تورخم می گذشته ودرجمع گروه هفده نفری بانوان عازم ترکیه حضور داشته، ناگهان به خانه یکی ازآشنایان گریه کنان راه کج کرده و عدم رضایت خود از رفتن به ترکیه را به بزرگان سنتی ابرازداشته بود که این خبر، بروحشت وتنفر عمومی نسبت به اقدامات حکومت بیش ازپیش افزود.
شیوع ظن وبی اعتمادی عمومی حتی شخصیت های متحد امان الله ازجمله سردارمحمدنادر، عبدالهادی داوی، عبدالرحمن لودین و محمود طرزی را درموجی ازنگرانی فروبرد و آنان با پادشاه به مشورت نشستند و ازوی خواستند که سرعت و نحوۀ تعمیل برنامه های اصلاحی را تعویض کند. اما شاه به هیچ یک از نظرات یاران خویش عنایتی نشان نداد. این شخصیت ها بعد ها یکی پی دیگراز دستگاه حکومت کنار رفتند. این نوع برخورد، تسلیم شدن به احساسات ونگرش های شخصی بودکه با سرنوشت تاریخی یک ملت پیوند خورده بود وشاه ازین امرتشویشی نداشت! نگارش های شخصی و یا تاریخی بازمانده ازآن دوره مؤید این واقعیت است که مردم درعقب انتظارات خویش پلک می زدند و سلامتی و بهروزی شاه جوان را آرزو می کردند؛ مگر حکومت متأثر از جذبه "وطن پرستی افراطی" برسرعت گام هایش به سوی پیشرفت های خیالی می افزود.
شاه واطرافیانش، احتمالاً از تاروپود روحیات عقب مانده وبافت سنت های قبایلی درگوشه و کنار افغانستان، تصویرشفاف نداشتند. اکثرایشان تحصیل یافته هایی بودند که با خصایل مردم عادی میانه خویش را ازدست داده واز ادامه رکود درزندگی مردم رنج می کشیدند. این طور نتیجه گرفته بودند کهاهداف فکری آنان با ظهورشاه امان الله وکسب استقلال سیاسی با سرعت وبدون موانع تحقق خواهد یافت. این  قشردرترکیه وروسیه شاهد تحولاتی مطابق به مزاج خویش بودند، اما ساخت ویژه سنت جان سخت درکشورخویش را مطالعه نکرده بودند. نظام قبایل هم ازداخل خانواده و هم از بستر اجتماع به مصاف آنان برخواست. آنان مثل این بود که سیب را خیلی بی موقع ازشاخه چیده بودند. مشکل عمده درین عرصه، ناتوانی حکومت درتأمین نیازهای اقتصادی جوامع روستایی بود که همواره از لحاظ ذهنی به وسیله ملا ها تغذیه می شدند. لغزش حکومت امانی یکی هم این بود که پرداخت مقرری مختصرملاها ( که روح قبایل را دردست خود داشتند) لغو گردید. این اقدام زلزله ای خاموش؛ اما ویرانگربود. ساختار سنتی، ازنظام جدید چیزی به دست نیاورد، درعوض، فشارمالیات ومأموران حصول مالیات، هرنوع خوشبینی آنان نسبت به نیات رژیم را زایل می کرد. این پروسه به گونه ای طبیعی، هیجان وامید مردم عادی را پیوسته سرد می کرد. انشعاب قشرروحانی، دامنۀ تبلیغات برضد عمال حکومت را تشدید می کرد.
گام اصلی حکومت، هنگامه استقلال طلبی بود که با شعار وتهیج درداخل و درمناطق مرزی آغاز شد و درحقیقت شکستن زود هنگام پل های موازنۀ سیاسی میان افغانستان وهندبریتانیایی بود. سیاست احتیاط آمیز و تلخ امیرعبدالرحمن وحبیب الله مجموعه ای از کشیدن وشل کردن طناب تفاهم میان قدرت های استعماری دراطراف افغانستان بود که درنتیجه، تا آن زمان موقعیت افغانستان ( به قول عبدالرحمن به حیث ماده بزمیان دوشیر) به حیث یک کشور دارای جغرافیا و سلطان تضمین شده بود. اما این موقعیت هماره لرزان و بدون ضمانت بود. افغانستان الزاماً باید ابتداء به آغوش بریتانیا می خزید و سپس از موضع یک بدنۀ حایل درباره خود با دیگر قدرت ها تبادل نظرمی کرد.
برنامه حکومت امانی اعلام علنی دشمنی میان افغانستان و بریتانیا بود. درباره این که پس از جنگ برسراسترداد استقلال سیاسی چه گونه می توان افغانستان را مطابق برنامه اصلاحات به سوی شاهراه ترقی و قدرت سوق داد، از اول محاسبه های چندان مشخص وجود نداشت. فعالان روشنفکر دردستگاه حکومت، این طورمحاسبه کرده بودندکه با حصول استقلال همه دشواری ها، بن بست ها وخطراتی که افغانستان را به چنین حال وروزی کشانیده است، خود به خود برطرف خواهد شد. گروه دیگر، اصل تکیه برکمک های اتحادشوروی را برای پیروزی برنامه ضدانگلیسی اصلاحات مورد نظرقرارداده بودند.
عبدالرحمن خان دوازده سال درتاشکند مهمان کافمن والی روسی تاشکند بود. وی زیروبم اهداف روس ها درافغانستان را درک می کرد. پس وقتی به تخت کابل رسید، با صراحت نوشت که سیاست روس" انضمام وبلعیدن پارس، ترکیه وافغانستان است." دادن وعده های کمک به حکومت جدید ضدانگلیسی درکابل از سوی روس ها، کاملاً جنبه تخریبی داشت ودرصورت وقوع تحول وخطر، تمامیت ارضی آسیب پذیرکشور را تضمین نمی کرد. حکومت امانی برخلاف سلف خویش که براساس قاعده بازی زیرکانه، دپلوماسی چانه زنی و بهره برداری از نقطه ضعف قدرت های رقیب درمنطقه جلو می رفت، خواستار دوستی با شوروی دربدل طرد انگلیس از منطقه بود. تصادم بی سابقه با حضور انگلیس به معنای اعلام جنگ دایمی ( حتی بعد ازمعاهده احتمالی صلح) بود. برخی پژوهشگران پیروزی حکومت امانی برارتش انگلیس را نه "نظامی" بلکه "خیالی" می دانند. استدلال این دسته آن است که امیربا اطلاع از ناچیزبودن دست آورد های جنگی و ناتوانی درحصول اهداف ازپیش تعیین شده درقلمرو انگلیسی، به طورزود هنگام تقاضای آتش بس کرد. آن چه درجریان مذاکره دوطرف برسرآتش بس رخ داد، تقریباً همان چیزی بود که انگلیس ها خواهان آن بودند. حکومت امانی درمورد استرداد آن بخش های مهم خاک های از دست رفته افغانستان که مطابق فشارهای سرمارتیمردیورند جزو قلمرو انگلیسی شناخته شده بود، هیچ اقدامی نکرد و یا نتوانست انجام دهد. امیربه کمترین دست آورد قناعت کرد. انگلیس دربدل استرداد اسمی استقلال روابط خارجی افغانستان، از قیام وگسترش جنبش مسلمانان درهند اشغالی جلوگیری کرد ومحاصرۀ خاموش افغانستان مستقل ازچندین جهت آغاز شد. اقدام بعدی انگلیس، ایجاد دیوارحایل میان قبایل آزاد وحکومت امانی بود که هیچ گاه موفق نشد با قبایل زبان مشترک و پیوند وفادارانه برقرار کند.
اضافه برآن؛  دهلیزتجارتی به روی افغانستان مشروط با شرایطی گشت که انگلیس مطرح می کرد. رژیم برای خروج ازوضعیت محاصره، به سوی شوروی دور خورد. شوروی به نوبه خویش کمک های تحریک کننده ای را دراختیار امیرقرارداد و درعین حال پنج مرکزکنسول گری شوروی در مناطق مختلف کشور به فعالیت شروع کردند. اما به زودی روشن شد که عبورکاروان کمک های غیرمنظم شوروی از وادی های بی پهنای آسیای میانه و سپس گذراز  ناهمواری های سرگیجه آور اراضی افغانستان ( به خصوص که درآن زمان تونل سالنگ اعمال نشده بود) به مراتب هزینه بردارتراز ورود کاروان های تجاری از طریق راه های سهل ونزدیک هند به سوی کابل بود. درمراحل بعد، همزمان با اقدامات صریح و ناسنجیده حکومت به منظور پیشرفت و تغییر درکشور، بحران و نا آرامی ابتداء به شکل آشفته گی تجاری واقتصادی چهره خود را نشان داد و دروهله بعد، شورش های قبایلی آغاز گردید. بمباران مناطق شورش به وسیله طیارات و پیلوت های روسی، درسال 1925 اعتبار رژیم را کاهش داد. روس ها با درک این نکته که حکومت امانی کادرفنی وپیلوت دراختیارندارد، به شرط اعزام پیلوتان روسی برای پرواز طیارات چند فروند دراختیار حکومت کابل قراردادند که اسباب تشویش مقامات انگلیسی را فراهم آورد. افغانستان به میدان بازی جدید پرتاب شده و داستان عبدالرحمن وحبیب الله دیگر "فسانه" گشته بود.
ارتش ورشکسته و دارای تجهیزات ناکافی بود. رژیم ازحیث راه های ارتباطی سنتی که ازهند می گذشت، درتحصن قرارداشت. اقتصاد تولیدی زمینگیرشده وهزینه ضروری برای تقویت ارتش وجود نداشت. پروژه های آباد سازی درپایتخت کم وبیش به چشم می خورد؛ اما اصلاحات اساسی با مشکلات جدی مواجه شده بود. فشاربالای مردم عادی رو به فزونی بودو مأموران دولتی با استفاده ازضعف مدیریتی حکومت، بدون هراس مقررات رسمی را زیرپا کرده وازاعمال خویش به هیچ مرجعی جوابگو نبودند. علاوتاً آقای براوین نماینده شوروی ومولوی برکت الله رهبرملی گرایان مسلمان هند به کابل سفرهایی داشتند و متعاقب آن کابل مهماندارحدود بیست هزارمبارز ضدانگلیسی شده بود. امیرازین نیروها به هدف تقویت موضع افغانستان نتوانست بهره گیری کند.
کمک تسلیحاتی واقتصادی شوروی، افغانستان را کاملاً ازامکان بازگشت احتمالی به عرصۀ همکاری متقابل همزیستی مسالمت آمیزبا هند بریتانیایی دورساخت. بهره برداری شوروی از حکومت امانی بیشتر از استفاده افغانستان از امکانات روس ها برای خروج از بحران پس ازاستقلال بود. شوروی به موقع توانست افغانستان را دربرابرانگلیس ها به حیث دیوار محافظتی( اما مؤقتی) قراردهد و ازرخنه انگلیس به آسیای میانه درجریان جنگ های داخلی ازبک ها، ترکمن ها وتاجک ها برضد بلشویزم تا میزان زیادی خیالش را راحت کند. افغانستان که ازمدارحمایتی انگلیس خارج گشته بود، برای حفظ توازن خود درتنگنای موقعیت دردناک، امکانات لازم دراختیارنداشت. مقارن این رویدادها، ورود جنگجویان آسیای میانه تحت رهبری سیدعالم شاه به افغانستان، سبب شد که بسیاری ازسران دولت امانی با مبارزان ضد کمونیست آسیای میانه طریق همدردی ومدارا درپیش گیرندو حتی شخص شاه با جنگجویان ابرازهمستگی می کرد. همچنان امان الله زیرفشار افکارعمومی و به تأسی از افکار پان اسلامیستی خویش، ازسرکوب وتحویل دهی رهبران مسلمان آسیای میانه به بلشویک ها امتناع کرد. به زودی فصل سردی روابط میان کابل وپترزبورگ فرا رسید. هرلحظه امکان آن وجود داشت که توافق نهانی میان انگلیس و شوروی ومبادله امتیازها دردیگرمیدان های رقابت، هستی جغرافیایی افغانستان ازبین برود. جنگ داخلی برای ایجاد زنجیره جماهیر شوروی جریان داشت و حکومت بریتانیایی درهند نیزمصروف مقابله با خیزش های مردمی درهند و تثبیت موقعیت خویش درآسیای صغیربودند.
افغانستان دردیگ خود می جوشید وبا توجه به قهقرایی شدن برنامه های تحریک کننده اصلاحی امیرامان الله، اختلافات میان مقامات حکومت از یک سو و شیوع فتاوی تکفیر ملا ها درمیان مردم از جانب دیگر، کشتی کم رمق حکومت آرام آرام به گل می نشست. امیردرپاسخ به ناشکیبایی علمای مذهبی ویاران منتقد خویش، گاه قاطعانه برادامه بی وقفه اصلاحات تاکید می کردوگاه چندگام عقب می نشست و بدین وسیله ارتباط منطقی حوادث را از دست می داد. پس ازشورش ملای لنگ درسال 1303 امیرنسبت به پیروزی اصلاحات مردد شده بود اما به جای حل قضیه از طریق تدبیرسیاسی و تماس با مردم، سروصدا راه می انداخت وازجمله روزی این جمله از زبانش پرید:
شما نمی دانید که من نواسه عبدالرحمن خان هستم؟
اشاره امیربه اعمال قاطع ورفتارمقتدرانه وخشن عبدالرحمن بود. اما او خود فراموش کرده بود تا اعتراف کند که سنت حکومت داری امیرعبدالرحمن خانی مدت ها پیش به وسیله خود وی به فراموشی سپرده شده بود. سپس جنگ منگل مشتعل گشت. شخصی به نام عبدالکریم بچه خوانده سرداریعقوب خان سربرداشت و یک چند ادعای پادشاهی کرد و ازصحنه برفت. سه سال بعد از بلوای ملای لنگ شورش مردم شینوار برضدحکومت آغاز شد.علت این شورش نارضایی مردم از ستم حکام محلی و دوری شاه از اعتقادات مذهبی و ترویج بدعت های کفرآمیز خوانده شده بود. ناچاربخش ازارتش به سوی شینوار سوق گردید. به هراندازه ای که علم مخالفت با ریفورم های بلند بالا اما سطحی امیرامان الله درشرق وجنوب بلند می شد، بی اعتنایی امیرنسبت به عواقب اوضاع بیشتر می شد. او نسبت به پیشرفت های ایران، ترکیه ودیگرکشورها حساس شده و برای برپایی شتابنده تجدد وصنعت درکشور، مثل جادو شده ها عمل می کرد.
دراوج بحران اجتماعی واقتصادی، امیرامان الله ناگهان تصمیم گرفت همراه با بیش ازیک نفرازمقامات عالیه، رخت سفرهشت ماهه با کشورهای خارجی ببندد. پس بخش عمده خزانه را برداشت و به هدف دیدار هند، مصر،ایتالیا، فرانسه، بریتانیا، آلمان، پولند، اتحادشوروی، ترکیه وایران به حرکت درآمد. بدین ترتیب، امیرامان الله بزرگترین اشتباه زندگی سیاسی خویش را مرتکب شد. حکومت وکشوردرغیابت طولانی شاه و مجریان دستگاه، به نمونۀ کاملی ازانارشیزم مبدل گشت وتبلیغات سراسری وبلاوقفه به  منظورتخریب وجهه دینی وافغانی شاه وهمسرش آغازگردید.
شاه ( چنان که اقدامات پس ازسفروی نشان داد) بیشتر وعمیق ترازگذشته، شیدا ومفتون ظواهرتمدن پیشرفته اروپا شد و دیگر، ازدرک وضعیت، واقعیت های اجتماعی، اقتصادی، جغرافیایی ودرس های تاریخی، نصایح وهشدارهای شخصیت های دورنگرمملکت به طورکامل فاصله گرفت. انگلیس درکارزار تخریب حکومت امانی ناگزیربه تقبل هزینه کلان نشد؛ این مأمول تقریباً رایگان و ازبرکت سیاست های نادرست امیرامان الله خان حاصل آمد. شاه درسفر به اروپا ذهن خود را به چنگ هیجان ها و خیالات بی اساس رها کرد؛ اما اذعان عمومی مردم گیرمانده درمشکلات که امیدشان را کم کم نسبت به حکومت ازدست می دادند، با حکام ظالم وبی مسئولیت محلی دست به گریبان بودند. درجریان سفرشاه به اروپا شورش مردم صافی، شینوار، خوگیانی، چپرهار آغازشد و بخش عمده غلزایی های این مناطق علیه رژیم شوریدند. متعاقب آن مردم جاجی وزردان دست به قیام زدند و حکومت برای مقابله با آنان، تقریباً کلیه واحد های عملیاتی ارتش را ازکابل به مناطق آشوب زده اعزام کرد.
سوال این بود که شاه بعداز بازگشت به وطن، چه سیاستی را درپیش گرفت. اما چنان که دیده شد، شاه همین که پایش به کابل رسید، ابتداء ازبرخی عقب نشینی های تاکتیکی قبلی خویش دربرابر ملاها و مخالفان اصلاحات که قبلاً به آن تن داده بود، انصراف جست واین باربرای تحقق برنامه های اصلاحات خویش، گام های بلند، سریع و به دور ازسازش به جلو برداشت! این ایامی بودکه درسراسرکشور انتشارشایعات تباه کن به منظورتشدید بی باوری ومقاومت مردم علیه رژیم به پخته گی رسیده بود وشورش مردم کوهستان برزنجیره شورش های مشرقی ومناطق پکتیا وخوست افزوده می شد.
چنان که حوادث نشان داد، کابل به دلیل استقرارقطعات ارتش به منظورسرکوب شورش های ولایات شرقی وجنوب شرقی، تقریباً درحالت بی دفاع به سر می برد. نزدیکی مراکزشورش علیه حکومت درکوهدامن ونواحی کوهستان موجب تحولات سریع وغیرمنتظره درکابل گردید که شرح داستانش ازحوصلۀ این یادداشت برون است.
هدف از بازنوشت وبررسی سیاست امانی آن بودکه هرکس فهمیده ونا فهمیده دست تقدس به دوره امانی می زند و پیش ازآن که از نفس قضایا مطلع باشند، نقاب دیدگاه های مکروه قومی و خاندانی را به روی ماهیت اصلی امیرامان الله خان می کشند. مجلس یادبودی که سیدمخدوم رهین به سلیقه خودش ترتیب داده بود، درواقع تحمیق نسل امروزی درباره حقیقت قضایا درزمان امان الله خان بود. درضمن، اجندای مجلس تقریباً تکراراحساساتی ومتکی به کلی نگری نوع خلقی وپرچمی بود وچیزی بیشتر... چون مخدوم رهین نگاه نادری ها درخصوص حوادث پس ازاستقلال را موعظه می کند.

شلیک موشک برکابل
هفتم ثور- 1389
صدای خشک انفجار درساعت 5:20 بامداد مرا از خواب پراند. صدای چندان مهیب نبود وفهمیدم که انفجارانتحاری نیست. قبل از غرش انفجار، صدای سوت مانندی شنیده شد. موشک درساحه مکروریان سوم انفجار کرده و تلفات وخساره نداشته است. دربامداد تاریخ هفتم ثور، البته که شلیک غیرفنی این موشک قابل توجیه است. دیشب درضیافت هوتل کریستال هم رفته بودم اما زود تر از موعد معمول به خانه برگشتم. آوازخوان مجلس، آهنگ ها را مکانیکی می خواند. جوانکی بود حدود بیست سال عمر. ظاهراً غزل های قوی را می خواند اما خیلی خشک و بی روح. درسال های اخیر کمترآهنگی است که روح مرا ترضیه کرده و مرا به عمق معنا بکشاند. از سویی هم سطح ذوق و دریافت هنری مردم ما خیلی پائین آمده و برخورد شان پیش پا افتاده شده است.

فیل های هندی به کابل می آیند؟
ساعت ده- هفتم ثور
ازهندوستان تقاضا شده است که یک جفت فیل به باغ وحش کابل اهدا کند. اقامت گاه فیل قبلی باغ وحش پا برجا است و منهدم نشده است. یک روز به باغ وحش رفتم. جنگ های داخلی سال های 1371- 1373 را به یاد آوردم که فیل قبلی باغ وحش درمیان آتش متقابل گروه های مسلح گیرمانده و مدت یک هفته گرسنه و تشنه رها شده بود و خدمتکار مخصوص فیل جان خود را ازصحنه جنگ کشیده بود. باغ وحش چند بارمیان جنگجویان مخاصم دست به دست شد. درآن وقت "مرجان" آخرین شیرباغ وحش نیز زنده بود. دریک مقطع نیروهای جنبش ملی دردفاع ازاستقامت گذرگاه، کنترول باغ وحش را در دست گرفتند. حزب اسلامی پیوسته حمله می کرد و صحنه مرگبارکه زمانی دکترنجیب الله پیش بینی کرده بود، ایجاد شده بود. جنگجویان اسرای یکدیگرشان را پیش دهان شیر وگرگ می انداختند و کیف می کردند. به زودی صفحه اتحاد میان حکومت استاد ربانی و جنرال دوستم ورق خورد و فصل دیگری ازجنگ ها میان قوت های دولت و حزب وحدت شروع گردید. وقتی نیروهای حکومتی وارد باغ وحش شدند، ما از داستان های باغ وحش آگاهی یافتم. درآن وقت مدیرمسئول هفته نام کابل بودم و گزارش تکان دهنده ای را انتشاردادیم وعکس بقایای استخوان های قربانیان را نشرکردیم. دکترمصطفی مستور تمام زحمت نشرآن گزارش را بردوش گرفته بود. درهمان سال ها جنگ میان دولت و نیروهای حزب وحدت که درزیرزمینی های "خانه علم وفرهنگ شوروی" سنگرقایم کرده بودند، ادامه داشت. چهارراهی دهمزنگ ( که خانه علم وفرهنگ متصل آن واقع بود) قرارگاه قدرت نمایی حزب وحدت  بود. خانه علم وفرهنگ شاید صدمتر از باغ وحش فاصله دارد. شاهدان روایت کردند که درجریان مبادله آتش توپچی اعصاب فیل خراب شده بودو خود را این سو و آن سو می زد وصدا می کشید. شلیک راکت های سرشانه ای نوع آر، پی، جی یک امرروزمره بود. اتاق یک طبقه و پیک دار فیل درفاصله نزدیک تر به محل استقرار حزب وحدت قرارداشت. شام یک روزجنگی، جنگ درگرفت اما این بار ازسوی خانه علم وفرهنگ چند راکت سرشانه ای به سوی فیل انداخت شد وفیل فریاد جگرخراشی از سینه برآورد وتکان خورد؛ اما به زمین نیفتاد. راکت یک قسمت بدنش را متلاشی کرده بود. راکت دومی او را از پا درآورد ونقش زمین شد. شاهدان گفتندکه فیل طی سه روز درحال احتضاربه سربرد و فغان ازگلو برمی کشید. بعد ازسه روزصدای فیل خاموشی گرفت و درروزهای بعد، بوی تعفن لاشه مرده فیل منطقه به دماغ می خورد و کمترکسی را یارای تحمل بوی گند لاشه فیل بود. کتاب زندگی فیل باغ وحش بدین گونه بسته شد.

روایت مرسوم درباب کودتا
امروز هفتم ثور 1389
سی و دوسال پیش بود.
رعدی درآسمان صاف کابل به غرش درآمد. ساده، دراولین ضربه، نشست وزیران درارگ ریاست جمهوری به هم خورد. سردارمحمدداود درصدرمجلس نشسته بود که مأموری آمد وبیخ گوشش چیزی گفت. سرداربرخاست وبه خارج ازسالن رفت. به گوشی تلفن چنگ انداخت. گوشی خموش بود. سردارسراسیمه گوشی را درجایش نهاد.
همه چیزمثل اوقات رسمی، ازشروع ساعت رسمی آغازشده بود. حفیظ الله امین سرحلقۀ کمیته مخفی نظامی افسران حزب دموکراتیک خلق یک روزپیش، درحصارپلیس، یادداشت مچاله شده را کف دست انجنیرظریف گذاشت واورا همراه با سیدمحمدگلابزوی وپسرش عبدالرحمن روانۀ مأموریتی ساخت که تاریخ کشوررا زیروروکردو اززندگی وحقوق چندین نسل انسانی، تاوان ستانده است و همچنان می ستاند. پیک انقلاب از زیرریش پلیس داود رد شد تا حکم به غرش درآوردن تانک های غول پیکر به سوی مرکزقدرت جمهوری اول را برای جگرن اسلم وطنجار درقوای چهارزرهدارتحویل دهد. وطنجارنخستین "فرمان انقلاب" را بوسه زده و کارزار سوقیات تانک های زرهی وزنجیردار ها به منظوراولین وآخرین نبرد حزب دموکراتیک خلق برای حیات وممات سریع انجام گرفته بود. رهبران حزب  دو روزپیش ازآن دراجتماع تهدید آمیزدرگورستان شهدا به خاطروداع با پیکرمیراکبرخیبر، درسخنرانی های بی سابقه وآتشین، مسئولیت ترورمیراکبرخیبررا به حکومت نسبت دادند واز انتقام حتمی سخن رانده بودند. من فکرمی کنم که دولت مسئول قتل خیبرنبود. توجیه منطقی نیز درین رابطه وجود ندارد. درگذشته هم نشانه هایی از حمله و کشتن رهبران حزب دموکراتیک خلق، ( خصوصاً) جناح پرچم به وسیله دولت داود مشاهده نشده بود. جناج پرچم از ابتدای کار، داود خان را در رسیدن به فدرت یاری کرده و شماری از وزیران و والی ها را دردستگاه دولت جابه جا کرده بود. شاخه خلق، هیچ گاه دربرابر داود خان کرنش ونرمش از خود نشان نداد و چنان که دیده شد، این جناح خلق بود که به سیطره داود برای همیشه خاتمه داد.
حادثه مرگ خیبر نوعی انفجارپلان شده به منظورتولید بهانه ای برای واژگونی رژیم داود بود که دیگرکم کم تاریخ مصرفش برای اتحاد شوروی به پایان می رسید. برداشت من این است که درپس مرگ او و سپس وقتی مارش نظامیان تحت رهبری حفیظ الله امین به راه افتاد، سازمان استخبارات نظامی ارتش اتحاد شوروی موسوم به جی، آر، یو قرارداشت. ورود ناگهانی و مرموز دگروال قادر رئیس ارکان قوای هوایی به صحنه کارزارکودتا، این مسأله را تقویت می کند. عبدالقادرافسرگوشه گیر و کمترفعال، درروز کودتا، به ناگاه سرنوشت کودتا را که درساعات پایانی روز که ازشدت عملش کاسته شده و گارد ریاست جمهوری پایداری بیشتری از خود نشان می داد، به سوی پیروزی سوق داد. تحقیقات صورت گرفته از سوی دکترسیاه سنگ درکتاب " وآن گلوله باران بامداد بهار" مبرهن ساخته است که دگروال قادر با شبکه های مربوط به جی، آر، یو رابطه داشته است .
این نکته قابل دقت است که میان کا،جی،بی وجی، آر، یودرپیشروی به حوزه افغانستان چندان هم آهنگی قبلی تأمین نشده بود. درسال های شصت، رقابت وحتی عملیات آشکارتخریب میان دو سازمان استخباراتی شوروی درامورافغانستان نیزبه چشم می خورد. اما درنتیجه تلاش مقامات رسمی اتحاد شوروی درسال 1356 وحدت حزبی میان دوجناح رقیب حزب دموکراتیک خلق ایجاد شده بود واین آمادگی بدون شک به هدف سازماندهی عملیات به منظور اسقاط رژیم داود و تحویلی قدرت سیاسی به "حزب واحد دموکراتیک خلق" بود.
ماشین جنگی کودتا گران، کوچک اما دارای سرعت عمل قاطع بود. دولت با آن همه طول وعرض نظامی درسراسرکشور، حرکت حلزونی خود را تغییر نداده بود و اصل احضارات تسلط برامور را مدت ها پیش فراموش کرده بود. دگرجنرال غلام حیدررسولی درعنکبوت زدوبند های شخصی وخاندانی گیرمانده بود و با جمعی از رفقای شخصی خویش به عیاشی وچرس کشی مشغول بود. حزب خلق دارای تشکیلات زنده، دستگاه مبادله وتحلیل اطلاعات واز رهگذر برخورد ایدئولوژیک حضور خود را درمیان صفوف نگه داشته بود. خصوصاً پس ازآن که رهبران حزب از سوی دولت زندانی شدند، شوک قدرتمندی درحزب پدیدارشد و برای اولین بار این احساس درمیان شان شیوع یافت که دولت این بار ممکن است رهبران حزب را به جوخه اعدام بسپارد. به همین سبب، حرکت نظامیان قمارزندگی و مرگ بود درسرراه خویش، به هیچ چیزی لحاظ نکردند.
وقتی نخستین شلیک تانک برساختمان وزارت دفاع اجرا شد، وزیردفاع ولوی درستیزعبدالعزیزخان از درعقبی گریختند و هرگزدرمسند فرماندهی جنگ قرار نگرفتند. کودتا گران مرکزمخابره را فلج کرده و یگانه دستگاه رادیویی را از کار انداختند. داود با کلیه اعضای خانواده درطبقه اول قصرگلخانه محصورماند وهرگزازآن جا کسی زنده بیرون نشد. حصرداود چند لایه داشت. گروه مترصدان خلقی هم درگارد جمهوری حضورداشتند وحتی مسئول مخابره داخلی گارد که درقصرگلخانه مستقر بود، جزو گروه کودتاگران بود واخبارتحولات درداخل قصررا به شبکه مهاجمان دربیرون ازکاخ انتقال می داد. بیست وچهارساعت آخرعمر سردارداود درانتظار وحشت ناک و بی نتیجه سپری شد. هرلحظه استدعا می کردند که قطعات قول اردوی مرکزی مستقردرنواحی خیرآباد درجنوب غرب پایتخت به سوی مرکزشهر مارش کند؛ اما شبکه کودتا گران فعال تر بود و درهرجا که توانستند، فرماندهان ومدیران ارشد قطعات نظامی را با سرعت به قتل رسانیدند.
وزیردفاع خودش را به فرقه هشت قرغه رسانید اما مشاهده کردکه سرپرست فرقه جزوکودتاگران است و با دستپاچه گی به سوی خیرآباد شتافت و ازآن جا هم کاری نتوانست انجام دهد و ناگزیرشد درخانه یک دهقان مخفی شود. وی هنوز درمرغانچه خانه دهقان خزیده بود که پسردهقان ازماجرا خبریافت و پیام به کودتاگران فرستاد.
مقاومت گارد جمهوری درساعات بعد ازظهرضعیف ترشده می رفت اما چانس پیروزی کودتاگران هم چندان چشمگیر نبود. اگرقطعات کمکی به دفاع از داود از یک گوشه کابل به حرکت درمی آمد، توازن قوا سبب می گشت که جنگ به درازا بکشد و حکومت سازوبرگ دفاع بیشتر را به دست بیاورد.
درجریان جنگ، میان رهبران حزب به خصوص حفیظ الله امین و ببرک کارمل بحثی درگرفته بود که آیا داود باید کشته شود و یا زنده بازداشت شود؟ حفیظ الله امین از ابتدای ماجرا عزم جزم برای کشتن داود و خانواده اش نداشت اما ادامه مقاومت گارد و امکان خیزش برخی قطعات جنگی مستقردرمرکز به نفع داود، معادله را سریعاً به ضررکودتا گران تغییر می داد. ببرک کارمل گویا طرفدار کشتن داود خان نبوده است و استدلال می کرده که این قضیه، مشروعیت حکومت آینده را درانظار مردم وجامعه جهانی تیره وتار می سازد. اما حفیظ الله امین که خود درجریان اصلی پیش روی وپس روی نظامی به ارگ قرارداشت وهرلحظه گزارش های جنگی را دریافت می کرد، دستورقتل حتمی داود و همه یاران و اعضای خانواده اش را با این محاسبه صادر کرد که اگربیش ازین، تأخیرصورت بگیرد، امکان دارد که نیروهای دیگری ازکابل و یا ولایات به دفاع از داود خان وارد عمل شوند. وی هم چنان دستورداد که خبرپیش از موقع قتل داود خان و یارانش درشام همان روز از رادیو افغانستان پیوسته انتشاریابد تا بدین وسیله امید طرفداران داود درارتش وحکومت ازبین برود. درحالی که داود خان درآن ساعات خود سرگرم جنگ با مهاجمان بود وبه غیراز پسران، یک نواسه ودامادش وسردارنعیم برادرش ( که زخمی شده بود) کسی دیگری کشته نشده بود.
داود درطول روزبنا به فشار خانم زینب داود چند بار تصمیم گرفت به سفارت فرانسه پناهنده شود ویا امکاناتی را بسنجد که بتواند خودش را به قطعات نظامی قندهار برساند. وی درین کار بنا بردلایلی که توضیحی برای آن یافت نشده، درخروج از ارگ مردد بوده؛ شاید برایش خبر داده بودند که رسیدن قوت ها از قندهار به علت دوری راه مقدور نیست و قطعات قوی مستقر درکابل به زودی به مقصد قلع وقمع کودتا گران که نیروی نظامی چندانی را دراختیار نداشتند، از راه جاده دارالامان به سوی ارگ ریاست جمهوری به حرکت درمی آیند. حقیقت این بودکه  شبکه های تبلیغاتی حزب خلق درمیان قطعات ارتش خصوصاً درمیان جماعت نظامیان مرکزبه شدت کارمی کردند وقطع مخابرات ارتش نیز، نظامیان وفادار به حکومت درخارج ازکاخ ریاست جمهوری را درتزلزل قرارداده بود. داودخان سرانجام وقتی تن به خروج از ارگ داد، که دیگردیر شده بود. ماجرا چنین بود:
نزدیکان او زیرباران گلوله هایی که ازهرسو به سوی کاخ گلخانه پرمی کشیدند، موفق شدند تا برای انتقال داودخان از ارگ زمینه را فراهم کنند. آنان موفق شدند یک موترسیاه رنگ را درنزدیکی دروازه ورودی گلخانه بیاورند. داودخان همین که با سرعت از دربیرون شد تا به سوی دروازه موتردور بخورد، ازعقب مسجد ارگ ( ازمیان قطعات مدافع گارد) به سویش تیراندازی شد. وی درحالی که با سرعت دو باره به درون پرید، گفت:
اولله... همه گناه از خودم است...کس دیگرمسئول این مصیبت نیست...
جنگ شدت گرفته بود. اعضای خانواده باردیگراو را مجبورکردند که به هرطریق ممکن ارگ را ترک کرده و ازبیرون فرماندهی جنگ علیه کودتاچیان را بردوش بگیرد. درین حال نواسه های رئیس جمهورگرد وی حلقه زده و با آه وزاری خود را به پاهایش چسپاندند ومی گفتند:
بابا جان ... ازبرای خدا نرو... ما را تنها نگذار...
داود خان علی رغم طبع سرکش، لجوج وبی رحمی که داشت،  تحت تأثیراحساسات وعطوفت پدری خویش، ازپا درمی آید و ازترک ارگ منصرف می گردد.
دروضعی که مردم گوش به رادیوهای شان داده بودند، پخش پیاپی و دروغین خبرمرگ سردارداود خان نقطه عطف وکارساز درروحیه هواداران دولت و به خصوص سرنوشت کودتا بود. دراصل نقش رادیو درخاموشی جنگ و اراده احتمالی قطعات  برای وارد شدن به معرکه تأثیری قاطع برجا گذاشت. بعد ازنشرخبرمرگ داود و ختم مقاومت علیه کودتا، داود خان تا بامداد روزهشت ثوربه مقاومت وجنگ ادامه داد. اما هیچ نیروی کمکی برایش نرسید.
بدین ترتیب، شوروی ها آماده می شدند تا شاهد برنده شدن درجنگ سرد طولانی مدت را در"پسکوچۀ" جنوبی خویش به چشم ببینند. مثل این که پیروزی کودتا، مقدمۀ آخرین عملیات به هدف اوج گیری جنگ سرد درمحور افغانستان بود. گام بعدی تهاجم برپسکوچه جنوبی بود.

تاریخ سیاه وسفید
هفت ثور، هشت ثور
ساعت ده ونیم هشتم ثور1389
همین حالا مراسم زنده گرامی داشت ازهشتم ثور( روزپیروزی مجاهدین) درسال 1371 خورشیدی را از تلویزیون مشاهده کردم. تنظیم این مراسم خیلی رسمی وآویختن عکس های شهدا همه از روی حسابگری های سیاسی که دولت کنونی منظور نظر دارد، صورت گرفته است. مثل این است که همه از روی اجبار وتشریفات روی پله های ورزشگاه کابل نشسته اند. رئیس جمهور درکشور بوتان است و خودش را ازین دردسر کناره کشیده است. تقریباً همه حضار درجایگاه خواص و صف عوام، افراد دولت، ارتش وپلیس و امنیت ملی هستند. ازسیمای هریک می توان فهمید که کاش زود تر این نمایش به آخر برسد. نوعی ترس وانتظار برمنطقه "جشن" حاکم است و ده ها هزارمأمورامنیتی وپلیس درپنج "کمربند" امنیتی پایتخت ازشب گذشته تا کنون خوابیده اند. جالب است که سخنرانان ازآزادی، نجات کشور وافتخارات جهاد حرف می زنند؛ اما درکنار دست شان ده های افسرونماینده نظامی ده ها کشور نشسته اند وهمه سخنرانی ها برای شان ترجمه می شود!
آن ها درین باره چه قضاوتی دارند؟ شاید یک سوال درذهن خارجی ها این باشد که افغان ها بالاخره آزادی وافتخار را چه گونه می فهمند؟ ما که دم چشم شان نشسته ایم!! دیروز روس ها کناردست کارمل ونجیب درنقش مهمان وهمکار می نشستند وحالا ما نشسته ایم!!
 صحنۀ معنی داردیگر این است که دراطراف مراسم "جشن وسرور"( نامش را این طورگذاشته اند) بقایای ویرانه های وحشتناک سال های مصادف با سال های جنگ تنظیمی به چشم می خورد. خرابه های ناحیه چهارسوی جاده میوند تا آبادی های بدریخت اطراف "مسجدعیدگاه" چنان زننده است که کیف وهوای هرنوع جشن وسرور را ازدل آدم می تاراند. عجب تاریخی داریم ما... بعد ازهرحکومت گردشی، حکومت نو، تمام وکمال درنقش نافی جمیع داشته ها ونداشته های حریف مغلوب ظاهرمی شود. این را می گویند تاریخ سیاه و سفید. دردیگرکشورها، هرتحول سیاسی به مفهوم جایگزین رهبری سیاسی است؛ اما درافغانستان، هرتحول سیاسی، شکست وریخت دستگاه حکومت، نظام اداری وتشکیلات ملی را به دنبال می آورد. من مانند بسیاری ازعزیزان هم وطنم که سن وسال بالاتر از چهل دارند،  ازظاهرشاه تا حامدکرزی، ده رئیس جمهور، پادشاه و منشی عمومی حزب وامیرالمؤمنین و"ممثل" را شاهد بوده ایم. متأسفانه بدعت مضره درمیان جماعت سیاسیون ما ریشه داراست. هرزمامداری که به انحاء بی آبرویی و به بهای خرابی دین ودنیا وارد عرصه قدرت می شود، هستی وارزش های قبل ازخود را نفی می کند. خودش را سفید و ماقبل خود را سیاه می خواند. حزب خلق، رژیم داود خانی را تخم شریره می خواند، مجاهدین هست وبود کشور را به نام نهی ونفی علامات بی دینی درهم شکسته و درنیمه راه، طالبان ازراه رسیدند ومهرسیاه سیاه "شروفساد" برجبین شان زدند وداستان هنوزهم ناتمام است... حکومت حالیه که ازچند دست اداره می شود و اما اداره ای درمملکت به چشم نمی خورد، خاک طعن برسرامیرالمؤمنین پاشیده است و کشورهایی که ازبرای مصلحت، چندی امیرالمؤمنین  اختراع کرده بودند، حالا سوراخ به سوراخ دنبالش می کنند که امیرالمؤمنین، خیرمسلمین درکشورهای خود شان را به خطر نکشاند!
به این نتیجه رسیده ام که افغان ها ازهیچ تاریخی نیاموخته اند. تاریخ عبرت انگیزما حتی ظرفیت آن را ندارد که ازآن بیاموزیم؟ من تاریخ افغانستان را حوادثی پراکنده درمسیری غیرواحد می دانم. مجموعۀ واکنش های تاریخی این جا، به دورازرابطه با مسیرعمومی تاریخ منطقه اتفاق افتاده و جز تاریخ انزوا، چیزدیگری نیست. ما نیازداریم تا وارد جریان عمومی تاریخ منطقه وجهان شویم. حالا موقعیت ما با گذشته تفاوت دارد و جهان قدرتمندبرای بقای خویش ناگزیراست ازخانه ما عبورکند و یا درخانه ما چندی روزگاربه سربرساند. یا جهان ازهمین جا برای خویش، به طریق نجات دست می یابد؛ یا درهمین جا، متلاشی می شود.





صاحبان هفت ثوروهشت ثور درچه خیال اند؟
افغانستان امروز، باید ازخواب گران دیروز بلند شود.
هنوزهیپنوتیست های منطقه، برای افغانستان خواب مصنوعی می دهند. همان کاری را می کنند که درقرن نوزده، هیپنوتیست های تزاری، انگلیسی وقاجاری ( پادوهای انگلیسی) دربرابر امرا، شهزاده ها وسلاطین افغانستان می کردند. نوع اول خواب مصنوعی، ایقان لفظی به غیرت بی بدیل افغان ها و تشویق به حراست مذهب درکره زمین از سوی افغان هاست. مثلاً سلطان حرمین شریفین درسرزمین عربستان که خود داهیۀ دفاع ازقبله مسلمانان وخانه خدا را بردوش دارد، ناگهان به ملاعمر درافغانستان بیعت می کند و نظام او را به رسمیت می شناسد!
هیچکس درنیات سلطان سوء ظن نمی کند. چرا؟ این را افغان ها باید جواب بدهند. دیگران که رد وراه کارخود را می فهمند. هزاران سربازامریکایی را به حراست ازذخایر وقبله مسلمانان درعربستان پذیرایی می کنند؛ اما نام امیرالمؤمنین را بالای ملاعمر می گذارند!
نوع دیگرخواب هیپنوتیزم، طرح بازی اپراتیفی درچهارراه افغانستان است که سخت خطرناک وپرمصرف می نماید. به منظورسد بندی درمسیرحریف اصلی، چهارراه را باید سرشار ازخطراتی ساخت که هزینه رقابت با حریف پرپول کمترشود. این بود بازی استخباراتی انگلیس درقبال روسیه تزاری درآوردگاه کوهستانی افغانستان. درادامه بازی، نوبت به کید و تبذیرهای دیگر می رسد. مثلا جال پیچان وکلان احتیاجی وفقر را درمیان جماعت خیال پرداز پرتاب کن؛ تا میان خویش درهم بپیچند ودروهلۀ بعدی، اسب عصبیت های قبیله ای را میان شهزاده ها، مدعیان خاندانی و سردسته های قومی به ننگ وعارمسأله حیثیتی مبدل کن تا که زنده باشند، امیرشیرعلی خان با شمشیرآخته دنبال امیرافضل خان باشد و سرداررفیق خان وسرداراعظم خان، پیش ولشکرشهزاده محمدعلی خان وسردارفتح خان کوه به کوه دنبالش کندو اولی از راه کوه ها برود به تخته پل شمال ودیگرش ازترس مدعی خاندانی، ازکوه های غور خودش رابیاندازد به بامیان واین دورباطل و مشغولیت های فاجعه انگیزومکروه تا وقتی ادامه یابدکه انگلیس آخرین لقمه های طعمه غنی وچرب هندوستان را به دور ازمزاحمت ویا حق خواهی روسیه رقیب درکام فروبرد سرزمینی برخاک تباهی پلک بزند.
حالا مشاهده می شود که صاحبان اصلی هفت ثوروهشت ثور همان بازیگران دیروزی اند که تغییرلفظ ورؤیت داده بودند وحالا به اسم ورنگ قرن بیست ویکم برای من وتو، خواب مصنوعی تزریق می کنند تا درشطرنج دنیای منافع، پیاده ای باشیم درجمع مصرف.
افغانستان باید این سیستم ساخته ام الخبائث دنیای دون را درهم بشکند. راه دومی هنراستفاده ازصاحبان بازی است که ما تا کنون چندان آموزندۀ مناسبی نبوده ایم. خدا کاررا ازین پس بهترکند. راه سومی، با انفاس کهن ومضره خویش وداع گوئیم. قومی که درخود تغییرنیاورد، دیگران مطابق منافع خویش، آنان را متغییرمی کنند.
نتیجه می گیرم: هفت ثوری ها وهشت ثوری ها به اضافه کل مملکت، همه قربانیان یک بازی بودند. هشدارکه بازی ها با لون وشمایل نوین درخانۀ ما ادامه دارد.



یکی ازهزاران...
ظهرنهم ثور
ساعت دونیم
درچهارراهی شیرپورصحنه ای را دیدم که پاک حیرت زده شدم. یک پسرجوان معیوب، روی یک تخته کوچک سه ارابه ای به سینه افتاده، درحاشیه جاده متوقف شده بود. کل مساحت بدنش ازنیم متربیشتر نبود. پاهایش شل وکوتاه وخیلی باریک بود. اما خیالش طوردیگری بود. موهایش را ژل زده وحلقه حلقه روی پیشانیش رها کرده وآستین های پیراهن را تا نیمه بازو ها بالا زده بود. تلفن همراه سیاه رنگ در دست داشت و با کسی صحبت می کرد. من تقریباَ هفته یکی دو بار او را درمسیر راه می بینم. اگر دیگران گدایی می کنند، وی مثل این که منتظرشخص مهمی باشد، بدون التماس و توجه به موترها درکنار جاده ایستاده می شود. حتی بعضی اوقات متوجه شده ام که بالای کودکان وزنانی که درنزدیکی اش به تکدی مشغولند، تحکم می کند و ازآنان می خواهد که ازین جا بروند و درجایی که او برای شان درنظرگرفته، دست گدایی به سوی موتر ها دراز کنند. این باراو را درنقش دیگری دیدم. ازدحام موترهای جلوی سبب شدکه من دقیقاً کنارش توقف کردم تا قطار پیشرو حرکت کند. این جوان با لحنی درتلفن صحبت می کردکه فوری فهمیدم که شماره کسی را پیدا کرده و طرف مقابل را مزاحمت می کرد. حرف هایش بازاری واندکی هم با جان وقربان همراه بود! مثلاً به مخاطب چنین گفت:
حالی چرا قارشدی؟ من که چیزبد نگفتم....چی؟ کارداری... زیرهمین آسمان خدا هستیم!
وای خداوندا...چه افتاده درین ملک؟

نه یارای رفتن پیش، نه طاقت گریز
نه ثور- ساعت سه بعدازظهر
زمانی نایب السلطنه هند- لردلیتون نوشت: افغانستان ضعیف ترووحشی ترازآن است که زیرنفوذ  این یا آن قدرت برود ویا کاملاً تجزبه شود. ما نمی توانیم این جا را زیرنفوذ قدرتی بنگریم که منافعش مستقیماً با ما درتضاد است.
سربارتل فریریک تحلیل گرانگلیسی نیز پیش ازآن ( درزمان امیرشیرعلی خان) چنین گفته بود:
موقعیت وی( امیرشیرعلی خان) مانند یک موجود ضعیف بین دو موجود قدرتمند است و یا یک ظرف گلین بین دوظرف آهنین.
حالا که بیش ازصد سال ازطرح نظریه های انگلیس درباره افغانستانس سپری شده، تحلیل ونتیجه گیری کشورهای منطقه ( به شمول امریکا وانگلیس) تقریباً تکرارمضامینی است که دربالا مرقوم داشتم. ایران، پاکستان، روسیه، انگلیس، امریکا و حتی هندوستان وعربستان سعودی درباره سرنوشت وموقعیت افغانستان همین گونه فکرمی کنند. با این اوصاف، یک تفاوت عمده اکنون به چشم می خورد که درگذشته وجود نداشت. درین جا ابرقدرت امریکا جمع کل جهان غرب، دربرابر پاکستان وایران وروسیه قرارگرفته است. رویارویی به رنگ های مختلف درآمده اما قانون وموقعیت کشورهمان است که بود.
حکومت های افغانستان مجموعه ای از دستگاه های لرزان ومعروض به سقوط بوده است و فرجام حکومت ها درواقع سریال شکست های پیاپی واجباری را به نمایش آورده است. دیگران نمی گذارند که بیخ وبنیاد حاکمیت قوی شکل بگیرد. ( همان طوری لرد لیتون وسربارتل فریرتصریح کرده اند) تفسیردیدگاه خارجیان این است که ما باید برای تضمین منافع دیگران زندگی وجنگ کنیم.
 پس جنگ تنها راه بقای افغانستان است.
به این ترتیب، اگرفرض برین باشد که سرنوشت افغانستان، حرکت ازیک جنگ به سوی یک جنگ دیگراست، ما می توانیم سیاست خود را مطابق فرضیۀ موجود بنا کنیم. اتفاقاً درین باره زیاد اندیشیده ام وبه دو نتیجه رسیده ام:
یک: افغانستان درکنار امریکا ومتحدانش به طوریکدست وکامل قراربگیرد وامریکا توانایی قطع دست اندازی دیگررقبای خویش را به آزمایش بگذارد. ( فلسفه جنگ کنونی برای تحقق همین نظریه است.)
دو: اگر نظریه اول محقق نشود، لاجرم افغانستان تا مدتی نامعلوم به حیث زادگاه و سرچشمه جنگ منطقه ای باقی می ماند. درآن صورت، حجم، عرض وطول و شبکه های این جنگ باید به قلمرو تمام کشورهای منطقه کشیده شود. حفظ موقعیت جنگ کنونی، افغانستان را دربهره برداری ازاقتصاد جنگی درمحدودیت قرارمی دهد. گسترش جنگ مخفی وگرم به سوی خارج از مرزها، ما را درموقعیتی قرار می دهد که خزینه جنگی واپراتیفی کلیه کشورها به روی ما باز باشد. تکیه برصدور خطرات جنگ ورخته، باید درصدرعملیات استخباراتی افغانستان قرارگیرد. ما باید تروریزم را طوری عیار کنیم که کشورهای دشمن افغانستان را هدف بگیردنه خود ما را. هدف گیری ازطریق صدورخطروناامنی به سوی کشورهای منطقه، ناگزیر دردرازمدت راه را برای ایجاد یک طرح نجات برای همه باز می کند. افغانستان سرچشمه های مقاومت وتخریب دیگرکشورها را نسبت به هروقت دیگر درخود دارد. برای کفایت می کند که درین زمینه با قدرت های غربی دست اتحاد بدهیم وازتجارب خویش درجهت تشدید جنگ سراسری منطقه ای به نفع خویش بهره بگیریم. اما چه چیزی مانع این نظریه است؟
بایدحکومت مجهز با همین نظریه روی صحنه بیاید. چنین حکومتی هیچ گاه به معنای واقعی سقوط نخواهد کرد؛ درصورت فشارهای احتمالی، فقط می تواند موقعیت خود را ازیک موضع کوهستانی ودشوارگذر به سوی حفره ها و کوهانه های دست ناخورده دیگر عوض کند.
یک تصویردیگر:
تاریخ افغانستان سریال ناتمام قیام ها و شکست هاست. شکست های اصلی نصیب افغانستان وشکست های مقطعی عاید حال دیگران شده است. طولانی ترین دوره صلح وامان به نام سال های زمامداری چهل ساله ظاهرشاه ثبت شده است. قبل از وی، درازی عمر آرامش های لرزان و شکننده بیش ازسی وپنج سال درتاریخ کشور به ثبت نرسیده است. وجب وجب خاک این کشور، زیرسم ستوران نخبه گان خانواده گی کوبیده شده و یک شهزاده به دنبال شهزاده رقیب ازهرجا که دلش خواسته مالیات برداشته ومردم را به مصاف برده اند. کسی زنده به خانه برگشته وکسی طعمه جنگ شده؛ اما هیچ کسی به روی ایشان تیغ نکشیده است! من گاه به این نتیجه می رسم که تاریخ افغانستان مخنث است وکمتر علامتی مشاهده شده است که مردم از روی اندیشه ونیازهای شان، به میدان محاربه کشانیده شده باشند. تمامی جنگ ها درافغانستان نتیجه سیاست نخبه گان و خارجی ها ( درمجموع واکنشی و هیجان زده گی) هایی بوده است که درروان شناسی انسان این وطن هنوز تعریف خود را نیافته است.
ما کشوری هستیم که ازقربانی ها و به اصطلاح تیکه داران امروزی از" شهید پروری ها"ی خویش جزشکست، سرکوفت و بربادی آرزوها چیزی ندیده ایم. هردوره صلح، آرزوها خاک می شوند و سپس قانونمندی نخبه گان و مرام بازیگران خارجی این است که به حیث یک ریزرف نگه شویم و درصورت ضرورت برای یک جنگ دیگرآماده گی داشته باشیم. این زون کوهستانی بلاخیز، هیچگاه برای خود ما فرصت نداده است که برای اعتلای خود ما به سوی دیگران یورش بریم ومنطقه را لگد مال کنیم.
ما درگردنه خطرناک مصیبت خیز این گوشه آسیا افتاده ایم.  درگذشته انگلیس ازعبوردیگران ازین گردنه به سوی هندوستان درهراس بود، و متقابلاً روسیه تزاری ازورود پیشقراولان مخفی انگلیس به سوی خان نشین های آسیای میانه به سوی پادشاهان افغانستان دندان نشان می داد. حالا ایران از حضورامریکا وغرب درین خطه بیمناک است و پاکستان که غم جان خود دارد. حکومت داری درافغانستان مانندگذشته خیلی دشوار، خطرناک، رنجبار و انباشته از شکنجه وعذاب است. من گاه به حال تمام پادشاهان وزمامداران وطنم به گریه می آیم. می خواهم ازین زاویه به موضوع بپردازم که هیچ زمامداری درین کشور، بالذات قصد انحراف وخیانت درسرنداشته وشیوه غداری ولغزش از مادر به میراث نبرده است. زمامداران این گردنه مصیبت، فقط بعد ازآن که دربازی های پیچیده قدرت ها واشباح استخباراتی به هیچ گرفته شده و بنیان شان درهم شکسته شد، درصحرای نگونساری آواره شده و رسم دشمنی خانواده گی نسل اندرنسل میان شان رایج گشت وبالنتیجه خوب ها و بد ها همه، ازقلۀ اعتلا به خندق استحقار وذلالت فتاده اند.
تمام امرا وسلاطین برای ایجاد یک بسترمطمئن، سرها بریده اند وکمرها شکسته اند؛ اما دربازی چندجانبه کوروکرگشته وعاقبت سرهای خویش ازکف داده و بینایی چشمان خویش را به آسانی باخته اند. حالا ازنظرمن، وضع تا اندازه ای طوردیگر است. جنگ ما باید برای حفظ تضاد دیگران به پیش برود. ما باید طعمه خود را از گوشت بدن جنگ آفرینان و تاجران جنگ تهیه کنیم. سابق تقدیرما را چنان درست کرده بودند که طرف های جنگ، عفریت خواهشات خویش را برای تغذیه به جان وتن می می افکندند؛ این بار ابواب طالع کم وبیش به روی ما نیز گشوده شده است.
آنانی را که" عقاب پندار، بیضه غرورواستکبار درآشیانه دماع شان نهاده" باید به سوی پرتگاه وخیم العاقبت بکشانیم. دنیا همین است.

سیاست قندوقمچین امریکا
حکومت بازهم هیجان زده واکنش نشان می دهد.
نهم ثور- عصر
گزارش اخیروزارت دفاع امریکا مشعر است که درجه اعتبارحکومت افغانستان نسبت به گذشته مسیرنزولی داشته است. در گزارش مورد اشاره که در152 صفحه به دفتربارک اوباما وکنگرس امریکا ارسال شده، آمده است که حکومت آقای کرزی درزمینه مبارزه با فساد اداری، مدیریت سالم درهمکاری با ناتو کوتاه آمده است. بربنیاد گزارش، "ارادۀ سیاسی" هنوزهم درمبارزه با فساد اداری ازسوی حکومت افغانستان به چشم نمی خورد ومحبوبیت کرزی از جمع 121 ولسوالی دارای اهمیت استراتیژیک صرفاً در29 لسوالی قابل رؤیت است. مقامات حکومت مسأله تنزیل اعتماد عمومی مندرج درگزارش وزارت دفاع امریکا را "بی اساس" می خوانند. آقای سیامک هروی چنین گفت:
کسانی که ازمناطق دوردست وبحرانی گزارش تهیه می کنند، هیچ کدام به همان مناطق سفرکرده نمی توانند. دراصل اشتباهات خود  آنان( خارجیان) سبب نارضایی مردم شده است. آن ها اول سردرگریبان خود کنند.
این چنین واکنش لفظی وپراکنده، در رد یک گزارش تحقیقاتی امریکا، ازیک وضع ناهنجار وروبه وخامت خبرمی دهد. سخنگوی حکومت باید وقوف داشته باشد که این نوع گزارش ها به طور معمول به همکاری سازمان های استخباراتی داخلی وخارجی آن هم دریک پروژه خاص فراهم می شود. درگام بعدی عناصراصلی کارازجمله تعیین برنامه وهزینه و قرارداد با نهاد ویژه ای که این مسئولیت را به دوش می گیرد، معین و مرتب می گردد. جمع بندی وتحلیل وقایع ازسوی تیم های حرفه ای، استفاده ازمنابع محلی واطلاعاتی ومطالعه اقتصادی وفرهنگی مناطق مورد نظرجزو مأموریت نهاد مسئول است تا درمدت پیش شده، گزارش خود را به مرجع اصلی تحویل دهد. این که اعضای دسته های پژوهشی مثلاً درفلان جا ها رفته نمی توانند، بی اساس بودن محصول کارآنان را توجیه نمی کند. شاید سخنگوی حکومت نیز به مناطق آشوب زده ( که درگزارش به آن اشاره شده) سفر کرده نتواند، اما این معنای آن نیست که ایشان ازوضع مناطق مذکورتمام وکمال مطلع هستندو دنیا برای ساکنان مناطق گل وگلزاراست. من عاقبت واکنش این چنینی دولت را خوب نمی بینم.
این آقایان ضرورتاً باید درک کنند که مسیرایده آل رابطه تیم ائتلافی حکومت با جامعه جهانی دست کم ازیک سال به این سودرجهت دیگری افتاده است و افت وخیزهای اخیرسیاسی میان کابل وواشنگتن یک مسأله بسیارجدی است. امریکا عادت دارد که سیاست قند وقمچین را درمواجهه با نهاد ها و حکومت هایی که منافع امریکا را چالش می کشند، درپیش می گیرند. نرمش ظاهری بارک اوباما تعبیرهای بعدی خود را نشان خواهد داد.
نتیجه می گیرم: حکومت ازهرلحاظ توانایی خود برای بقا را ( تحت همین شرایط موجود) از دست داده است.

نگاهی به چهره ایران
دهم ثور- 1389
درین روزها، شماری ازاهالی  ولایت یزد ایران، به جان خانواده های افغان افتاده اند و حاصل جفاکاری های اهل عدوان، چهارکشته وده ها زخمی وتاراج داروندار افغان ها بوده است. این است گوشه ای ازنگاه اجانب به اسلام وفرهنگ وزبان وهمسایه گی. به قول مؤلف پخته زبان کتاب" گلشن امارت" نورمحمدخان قندهاری، اهالی غافل یزد، "نهال عناد ودرخت فتنه وفساد را درحدائق سینه پرکینه ایشان سرسبزنموده" اند. حافظ گوید:
        چون دورجهان یکسره برمنهج عدل است             خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل
انشاءالله که این خراب آبآد مأمن درویشان تاریخ ( خراسان- افغانستان) محور تحولات عالم خواهد بود و" آنانی که سلسله عداوت را محرک می شوند" درمحضرالهی چه خواهند گفت؟
واما چرا این همه اخبارسیاه از ایران می رسد؟ مگر این اخبار که سینه را به تیغ رنج به دونیم می کند، ازساخته های امریکا است یا این که یک گوشه از ماهیت ایران را به خلق الله فاش می کند؟
باری شهیداحمدشاه مسعود گفته بود:
اگرپاکستان پای ما را اززانو قطع کند؛ ایران ازبیخ خواهد برید.
ما را به دروغ عادت داده اند که درجنگ با اشباح، نیم رخ پاکستانی آن را ببینیم وازمشاهده نیم رخ ایرانی طفره برویم. اینک عریضه ای مجمل درین باب.
پاكستان ديروز از حيث اقتصاد و سرازير شدن كمك هاي دنياي غرب و مجمع كشور هاي عربي به هدف زمين گير كردن شوروي در افغانستان موقعيت استواري داشت و با چالش هاي امينتي بزرگ نظير جنگ در سوات، نا آرامي توده اي در بلوچستان و بالا گيري قدرت بزرگ طالبان درآن كشور مواجه نبود. اين كشور درآن زمان به حيث وكيل استراتيژي غرب از قدرت اجرايي و عملياتي نا محدودي در عرصه سياست وجنگ افغانستان برخوردار بود. اما در سال هاي اخير وضع به گونه ديروز نيست. مديريت بحران از زمان حمله القاعده بر امريكا از دست آن كشور خارج شده است و پاكستان درجنگ عليه تروريزم از سوي كشور هاي غربي مظنون واقع شده است.
اضافه برآن، كمك هاي غرب به جاي آن كه نگاه و رفتار آن كشور در برابر افغانستان وحساسيت منافع غرب را تغيير دهد،‌ بيشتر بر پيچيده گي سايكالوژيك سياست دانان آن كشور نسبت به افغانستان جديد افزوده است.
حاصل سخت جاني نگاه تاريخي و جغرافيايي مقامات اسلام آباد، در بهترين حالت باز شدن جبهات مختلف جنبش طالبي در پاكستان است كه مستقيما حاكميت وهستي آن كشور را مورد تهديد قرار داده است. طالبان پاكستاني حالا همان كاري را كه سال ها به اتفاق همكاران شان در افغانستان انجام مي دادند،  بدون هيچ ملاحظه اي درسرزمين خود شان انجام مي دهند. سوختاندن حدود يك صد وسي مكتب درسوات نمونه زنده اي از خيزش قدرت طالبي درپاكستان است و به نظر مي رسد كه اين آغاز يك داستان جديد استراتيژيك درمنطقه است.
همه اين مسايل مي رسانند كه پاكستان كنترول دسته هاي طالبي را كه به طور معمول فقط براي افغانستان و هندوستان پرورش مي داد، از دست داده است. به اين ترتيب، پاكستان در قدم اول نياز دارد تا دامن خود را از آتش نوع جديد طالبانيزم در امان نگهدارد و امنيت خود را به حيث يك كشور تأمين كند. اين درحالي است كه برخي مقامات آن كشور اكنون مدعي اند كه درپس خشونت هاي رو به افزايش در مناطق مرزي آن كشور، افغانستان، هندوستان وامريكا قرار دارند. به نظر مي رسد كه شروع جنگ ها در پاكستان از حيث محتوا و شگرد هاي تاكتيكي با جنگ افغانستان شباهت كامل دارد و جنگ افغانستان به طور طبيعي بستر بدل مي كند ومانند جويباري به سوي پاكستان سرازير شده است.
شهيد احمد شاه مسعود با تكيه بر تجارب جنگ دوم جهاني همواره هشدار مي داد كه خصلت جنگ آن است كه از همان نقطه اي كه  آغاز مي شود، به همان نقطه ختم خواهد شد.
وضع جاري پاكستان اكنون مصداق كامل نظريه هاي مسعود است.
امريكايي ها به حيث مديران اصلي جنگ استراتيژيك درمنطقه به طور اعلام ناشده، جنگ و بحران جاري را در همان مسيري جلو مي برند كه به حيث مبداء اصلي اين جنگ ها تلقي شده است. ضمن آن كه نظريه هالبروك، نوعي برون افگني برداشت هاي شخصي اين دپلومات مجرب دهه هشتاد است،‌ مبين كل نظريه حكومت امريكا نمي تواند باشدو هيچ نكته تازه اي را نيز در بر ندارد.
امريكا برخلاف سال هاي هشتاد، دامنه نظارت خود بر مسايل كنوني در منطقه را گسترش داده است و با تكيه بر تئوري نظارت برامور كل جهان، تماميت تحولات سياسي و نظامي  منطقه از جمله افغانستان وپاكستان را به طور مستقيم كنترول مي كند. نظام كنوني امريكا مانند سلف خود، نتيجه گيري هاي يك يا چند مرجع مطالعاتي و تحقيقاتي را محكي براي پيشبرد سياست ها و اتخاذ تصاميم بزرگ قرار نمي دهد. استراتيژي امريكا تغيير نمي كند؛ صرفا استراتيژي اصلي در بستر تحولات و مقاطع زماني، با وضع و امكانات محلي و بين المللي عيار مي شود.
به اين ترتيب، امريكا تمايل دارد تا وضع بين المللي را درچهارچوب استراتيژي خودش عيار سازد. تصاميم شخصي در استراتيژي امريكايي اصلا مطرح نيست و دولت مردان امريكايي صرفا مجريان استراتيژي آن كشور اند. برك اوباما در بهترين حالت، سخنگوي استراتيژي كلي و نگرش جديد امريكا به شمار مي روند. پس تعيين يك نماينده براي افغانستان و پاكستان ويا اعزام يك شخصيت حكومتي براي عراق و خاور ميانه، به معني حل بحران درين سه منطقه خطر خيز نيست.
نوبت ايران
نخستين نشانه هاي تبديل پاكستان به محور بازي هاي جديد چنين بوده مي تواند كه جنگ از افغانستان آرام آرام به سوي جنوب (‌قلمرو آن كشور )‌ درحركت است. سلطه انگيس و كمپني هاي مرتبط با آن، در منطقه رو به زوال مي روند و حتي پل هاي استراتيژيك ساخته شده در دوران استيلاي انگليس در شبه قاره ، در مناطق مرزي ميان افغانستان و پاكستان منهدم مي شوند. وضع جديد از يك سو براي ايران شرايط مساعدي را در امر تقويت حضور و نفوذ در افغانستان فراهم آورده است و از سوي ديگر، مقامات آن كشور با بهره گيري از فرصت سعي دارند تا با حكومت جديد امريكا در قضيه افغانستان، منطقه و زدودن تيره گي از فضاي روابط آن كشور با امريكا، زبان مشترك پيدا كنند. هرچند اين تلاش ها در سطح بين المللي كم وبيش آغاز شده است، افغانستان، يكي از محور هاي اين فرصت جديد به شمار مي رود.
اگرچه راهبرد امريكا به حيث قدرت برتر در دنيا، هيچ گاه به زيان خودش متحول نمي شود؛ اما امريكاي تحت رهبري برك اوباما، لحن برخورد با ايران را تغيير داده است و براي نخستين بار اعلام كرده است كه به منظور حل مسايل امنيتي درافغانستان، قصد انجام مذاكرات مستقيم با مقامات ايراني را دارد. جمهوري خواهان تحت فرمان جورج بوش نيز در حوزه افغانستان و سرنگوني طالبان، با مقامات ايراني عمليات مخفي و مشترك داشتند. اين بار نيزاجنداي نخست نشست مقامات ايران و امريكا درآينده نزديك، رسيدگي به بحران جاري افغانستان خواهد بود.
در پس رويكرد نظام جديد امريكايي براي مذاكره مستقيم با ايران در مورد افغانستان، پيچيده گي هاي خاصي خفته است؛ اما به طور كلي از فحواي اوضاع مي توان نتيجه گيري كرد كه حضور ايران درقضاياي مختلف افغانستان و حتي حمايه مخالفان نظام كنوني درسال هاي اخير به طور قابل ملاحظه اي برجسته بوده است.
حضور استراتيژيك ايران، در دو استقامت «نرم» و « درشت» درافغانستان درگام نخست، خارج كردن ابتكار از دست پاكستان و ايجاد سياست انعطاف آميز، ترصدي و خاموش در ميدان بازي  افغانستان است. اگرچه به طور معمول نتيجه غالب از نظر سياست دانان و ناظران سياسي چنين بوده است كه نگاه ايران به حوزه افغانستان از سال هاي جنگ سرد، حكومت مجاهدين، اداره طالبان و نظام التقاطي پس از طالبان آميخته با شيوه هاي « نرم» و « درشت» بوده است، نفس رخنه و پيشروي در مسيرهاي گونه گون، تغيير ناپذير بوده است. درسال هاي حكومت مجاهدين،
( 1371- 1375)  سياست افغاني ايران همزمان با انهدام توان سياسي و نظامي حزب وحدت اسلامي شاخه استاد مرحوم عبدالعلي مزاري ظاهراَ با شكست هاي سختي رو به رو شد؛  ايران درآن ماجراي خونين، غير از مبالغ مالي اختصاص داده شده بر مصارف برون مرزي، چيز ديگري را از دست نداد وموفق گرديد تا حاكميت سركش نظامي به رهبري احمدشاه مسعود را از پايتخت به سوي كوه هاي هندوكش براند.  سلسله بعدي حوادث، همان طوري كه پيش بيني شده بود،‌ پيچيده ترشدن اشكال جنگ درافغانستان ميان طالبان وحكومت استاد رباني بود؛ همان وضعي كه ايران در تلاش تحقق آن بود. سرمايه گزاري سياسي ايران براساس تكيه بر يك اقليت مذهبي درآن زمان،‌ براي رسيدن به اهداف بزرگ آينده توجيه شده بود. اين سرمايه گزاري بر پايه دو تاكتيك انجام مي گرفت:
يك : ايجاد ائتلاف ها
دو:‌ ادامه دادن جنگ
درآستانه سقوط حاكميت دكترنجيب الله، تلاش و تشويق ايران براي ايجاد ائتلاف اول تحت لواي اشتراكات قومي و زباني ميان طيف هاي قومي  در افغانستان به طور مؤقت عملي شد كه بربنيان هاي وحدت ملي و زيربنايي درافغانستان  ضربت سختي وارد آمد. با آن هم، تاريخ مصرف  اين  ائتلاف درپايان سال اول  حكومت پروفيسور استاد برهان الدين رباني اولين رئيس جمهور مجاهدين ، همزمان با تأسيس ائتلاف نظامي و سياسي « شوراي هم آهنگي» به سرآمد. علت فروپاشي ائتلاف اول ميان هزاره ها، ازبك ها و تاجك ها ، اولويت دادن به منافع كشوري ايران به خصوص تضمين اهداف اقتصادي آن كشور در منطقه بود. به اين ترتيب، حركت در مسير راهبردي اهداف دراز مدت اقتصادي الزاماَ عمر ائتلاف اول را به دستور خود ايراني ها كوتاه كرد.
( اسناد و مدارك ثقه درين رابطه در دست است)
هدف از شكستن ائتلاف اول، حفظ حالت جنگ، تشديد عصبيت گروهي وقومي، تعميق وابسته گي گروه ها به ايران، تضعيف توان سياسي و اجتماعي آنان و درمجموع تمديد جنگ و بي اعتمادي درجامعه افغانستان بود. هدف از ادامه جنگ استخوان شكن خصوصا دركابل،‌ تكميل كار اعمار خط لوله گاز از منطقه مرزي سرخس ايران به سوي مرز تركمنستان به طول 3400 كيلومتر بود. اين خط طويل كه در امتداد نواحي مرزي داخل قلمرو ايران كشيده شد،‌ تا ناحيه ايرانشهر وتفتان نواحي مرزي دربلوچستان ايران ادامه پيدا كرد. شهرك هاي  مرزي ايران شهر و تفتان با بندر بزرگ كراچي پاكستان وصل است واز آن طريق، انتقال انرژي گازايران و تركمنستان به آساني به هندوستان امكان پذير مي شود. ايران با آن كه روابط گرمي با حكومت دكتاتوري نيازوف در تركمنستان نداشت، ازطريق  حكومت روسيه تلاش مي كرد تا تركمنستان را وادار كند كه نفت وگاز ( انرژي) آن كشور به جاي عبور از مناطق جنوب غرب افغانستان مي تواند با استفاده از خط لوله سرخس ايرانشهر وارد بازار شبه قاره هند شود.
هدف از اعمار اين خط لوله آن بود كه به كمپني هاي جهاني نشان دهد كه بحران وجنگ درافغانستان مانع و ناقض پروژه هاي بين المللي احداث خطوط انرژي از طريق خاك افغانستان است. چنان كه مشاهده شد، ادامه جنگ و خشونت درافغانستان در سال هاي هفتاد خورشيدي وحفظ تعادل جنگ دركشور به كمك ( عمدتاَ)  ايران و اكمال حزب وحدت اسلامي به رهبري استاد مرحوم عبدالعلي مزاري به وسيله پاكستان ( ازطريق برخي شاخه هاي حزب اسلامي)‌ پروژه احداث پايب لاين انتقال انرژي تركمنستان به سوي افغانستان كه قرار بود به وسيله شركت امريكايي يونيكال، بريداس ( آرژانتيني) ودلتا ( عرب) اعمار شود وطول آن 1700 كيلومتري ( نزديك ترين راه به شبه قاره هند)‌ پيشي بيني شده بود،‌ سبوتاژ شد و هنوز هم با سرنوشت نا معلومي رو به رو است.
جالب اين جاست كه رضا پهلوي  پسر ارشد محمد رضا پهلوي شاه فقيد ايران كه حدود پنجاه سال عمر دارد و در ايالات متحده امريكا زندگي دارد،‌ در سال 1998 ميلادي دريكي از جلسات سري به نمايندگان يونيكال و بريداس درامريكا توصيه كرده بود كه كار اعمار خط استراتيژيك انتقال انرژي سرخس- ايرانشهر ايران تكميل شده و آنان بايد براي انتقال انرژي به شبه قاره هند، از همين مسير استفاده كنند. يكي از نمايندگان به آقاي پهلوي گفته بود كه درايران، حكومت آخوند ها  و مخالفان شما مسلط است و شما مخالف سوگند خورده نظام آخوندي هستيد، پس چرا براي شركت هاي غربي اين گونه توصيه مي كنيد؟
ايشان گفته بود كه براي من منافع ملي ايرانيان اهميت دارد و برايم مهم نيست كه چه نظامي دركشور من حاكم است. با كمال تأسف كه  رهبران افغانستان نه تكنوكرات ها، نه جهادي ها و نه طالب ها نسبت به كشور شان احساسي مانند رضا پهلوي نداشتند؛ زيرا افغانستان با بحران رهبري ملي مواجه بود.
در دوره بعدي كه طالبان روي كار آمدند،‌ ايرانيان با وصف آن كه با نقش رهبري احمدشاه مسعود درعرصه سياست افغانستان مخالف بوده و در انحلال پرو‍ژه حفظ كابل به وسيله مسعود مشاركت داشتند، به منظور حفظ توازن در جنگ و استمرار درگيري و نا امني درافغانستان به ارسال كمك هاي نظامي شان به جنبش مقاومت شروع كردند. تا آن زمان احداث خط لوله سرخس- ايرانشهر به طوركامل خاتمه يافته بود و نوبت به اجراي برنامه حياتي دوم رسيده بود.
ناحيه تاريخي سرخس ميان تركمنستان، ايران و افغانستان تقسيم شده است و در خطوط مرزي سه كشور افتاده است. حكومت ايران در توافق قبلي با حكومت تركمنستان، دو ذخيرگاه بزرگ يكي درسرخس تركمنستان ويكي هم در سرخس ايران اعمار كرد. هدف از اعمار پرهزينه ذخاير آبي  درآن سوي مرز آن بود كه جريان بزرگ آب بالا مرغاب از خاك افغانستان از راه ناحيه كوچك تركمن نشين موري چاق وارد خاك تركمنستان مي شود وآن گاه به ذخيره گاه سرخس تركمنستان  كه به مصرف ايران اعمار شده است، مي ريزد. وقتي ذخيره گاه آبي سرخس تركمنستان از آب دريا هاي افغانستان لبريز مي شود، جريان آب به طور طبيعي به سوي ذخيره گاه آبي سرخس ايران هدايت مي شود و ايران از آب منحرف شده خاك افغانستان، به امتياز بزرگ حياتي دست پيدا كرده است. حال مي توان فهميد كه چرا هزينه گزاف بند آب سرخس تركمنستان به وسيله ايران پرداخته شده است. زياني كه ازين رهزني آب به افغانستان مي رسد اين است كه كشور ما ازمنبع بسيار غني آب به طور طبيعي محروم مي شود وجريان آب هرگز از ذخيره گاه سرخس ايران  دو باره به خاك افغانستان راه پيدا نمي كند.
درمراسم افتتاح هر دو سد آبي درسرخس تركمنستان وايران دربرج حوت يا اسفند ماه سال 1380 هجري شمسي آقاي علي اكبرهاشمي رفسنجاني سياست مدار، روحاني و رئيس جمهورسابق ايران كه فعلا رياست تشخيص مصلحت نظام در جمهوري اسلامي ايران را برعهده دارد،‌ به ناحيه مرزي سرخس سفركرد. قرار بود صفرمراد نيازوف رئيس جمهور فقيد تركمنستان نيز درگردهم آيي سرخس حضور به هم مي رسانيد. اما آقاي نيازوف به بهانه خرابي اوضاع جوي از حضور درمراسم گشايش بندهاي بزرگ ذخيره آب درسرخس احتراز كرد. عدم اشتراك آقاي نيازوف توجه وي به نگاه جديد جهان نسبت به افغانستان ومسايل مربوط به آن بود. وي به اين نكته پي برده بود كه افغانستان در محور توجه جامعه جهاني قرار گرفته و رويارويي با افغانستان و كشورهاي حامي اين كشور را به سود تركمنستان تشخيص نداده بود.
ممكن است از سوي ايراني ها پرسشي مطرح شود كه اعمار بند هاي آب درخاك تركمنستان و ايران به منافع افغانستان چه ربطي دارد؟ آن ها ممكن است استدلال كنند كه در صورت عدم اجراي پروژه هاي اعمار بند آب درآن سوي مرز افغانستان، آب افغانستان مانند قرون گذشته به سوي اين مناطق سرازير مي شدو افغان ها نيز جلو جريان آب را نمي توانستند سد كنند.
درساده ترين استدلال شايد آنان مطرح كنند كه شما افغان ها اگر توان داريد، نگذاريد مجاري مختلف آبي از كشور تان خارج شده و به قلمرو كشور هاي ديگر راه يابد.
درين رابطه بايد توضيح داد كه تركمنستان يك منطقه كويري است و به ويژه در مناطق مرزي با افغانستان از نعمت ذخايرآب آشاميدني و صحي محروم است. آب افغانستان از باريكه موري چاق و مجاري ديگر مفت و مجاني به خاك آن كشور سرازير مي شود و ايران بعد از پر شدن ذخيره گاه سرخس تركمنستان، آب افغانستان را به بند هاي آبي خويش ذخيره (بدون بازگشت به خاك افغانستان)  مي كند. برپايه همين محاسبه، مصارف احداث ذخيره گاه سرخس تركمنستان از سوي ايران پرداخته شد. بدين ترتيب، تركمنستان از حساب آب رايگان افغانستان از يك سو صاحب يك ذخيره گاه بزرگ شد و از جانب ديگر، ذخيره آبُ درخاك آن كشور، اقتصاد تركمنستان را از چندين جهت، توسعه داده است . انگيزه اقتصادي راز حفظ توازن جنگي درافغانستان از سوي ايران، همين بود كه پروژه هاي ذخيره آبي در ناحيه سرخس ايران و تركمنستان به پايه اكمال برسد و اين پروژه ها مطابق برنامه ايران عملي شد.
بعد از پايان كار ساخت بند هاي آب درسرخس،  كمك هاي ايران به جبهه مقاومت سستي گرفت و مقامات  ايران به طور سري با طالبان وارد مذاكرات شده و هيأت هايي ميان دو طرف مبادله شد كه اسناد كامل آن موجود است. از مجموع اين پروژه هاي حياتي براي افغانستان نه تنها يك سر مو سودي نرسيد، بل، كشور ما دراثر ادامه جنگ و تشدد بيشتر از گذشته ويران تر شد و نيروي انساني جامعه افغانستان درجريان جنگ و مهاجرت و كشتار هاي دامنه دار بسيار ضعيف شده است. اگر درافغانستان با اين گونه دست اندازي ها جنگ ادامه پيدا نمي كرد، حكومت و مردم افغانستان فرصت آن را مي يافتند تا خود مديريت استفاده بهينه از ذخاير آبي خويش را دردست گيرند و با بهره گيري از امكانات طبيعي و ملي، زيرساخت قدرتمندي را دركشور خود شان ايجاد مي كردند اما چنان كه ذكر شد، ايران درمشاركت با پاكستان، فرصت هاي يك زندگي عادي و چانس ها براي ايجاد يك ساختار رهبري سياسي درافغانستان را ربودند و زنجيره فاجعه از پس فاجعه را دراز تر كردند.
ايران درسال هاي حكومت داود خان، و ر‍ژيم هاي بعد از آن، چرا نتوانسته بود كه مشكل استراتيژيك كمبود آب در مناطق مرزي خويش را حل كند؟
ايران درآن دوران ها، توان و فرصت چنين كاري را نداشت. حكومت هاي گذشته، نظام و سياست هاي تعريف شده و مشخصي داشتند كه منافع ملي افغانستان را با تكيه بر كنوانسيون هاي بين المللي حراست مي كردند و درسازمان ملل متحد به حيث عضو فعال ازموضع معيار ها وقوانين حاكم بر معادلات جهاني سخن مي گفتند.
چنان كه ازفحواي مقاله اجمالي حاضر پيداست، ايران درسال هاي پس از 1371- 1380 موفق شد تا زيرساخت هاي فني ذخيره آب افغانستان را براي خودش به پايه اكمال برساند و راه بازگشت دو باره آب به افغانستان را براي هميشه مسدود كند. ازسوي ديگر درطي سال هاي جنگ، ايران موفق شد تا شركت هاي بين المللي را از نزديك شدن به ميدان سرمايه گزاري افغانستان برحذردارد.