Sunday 14 August 2011


مسعود گفت که این گزارش خاص نظامیان بلند پایه ارتش شوروی است که عنوانی صدر هیأت رئیسه اتحاد جماهیر شوروی تهیه شده است. درین گزارش که تازه ترین تجارب کارشناسی جنگ افغانستان تئوریزه شده بود، روند جنگ در سراسر کشور به سه بخش تقسیم شده بود:
جنگ های پنجشیر
نبرد گسترده در هرات
نبرد در سراسر افغانستان
وقتی این گزارش به فارسی برگردانده شد، معلوم گردید که مسایل مندرج درآن از جمله اسناد بسیار مهم سری سازمان اطلاعات شوروی و ارتش آن کشور بود که به طور خاص برای هسته رهبری اتحاد شوروی تدوین شده بود. درگزارش رهبران نظامی ارتش شوروی ، اثرات، تلفات انسانی و ضایعات تجهیزات، تخریب چرخبال ها، نقض فنی هواپیما ها و تعداد روز افزون زخمی ها به طور مشروح بیان شده بود و  از احمد شاه مسعود به نام " هیتلر ثانی" نام برده شده بود.
درین گزارش گستره جنگ در غرب و سراسر افغانستان نیز همانند بررسی جنگ پنجشیر وحشت ناک و بدون نتیجه توصیف شده و پیشنهاد شده بود که تنها راه خروج ازین دام و بن بست، استفاده از گاز کیمیاوی درسراسر افغانستان است. این گزارش و جدول ضمیمه آن تا هنوز موجود است. جنرالان شوروی به رهبران وقت آن کشور نظریه های مستدل و نهایی خویش را در خصوص بیرون رفت از گرداب افغانستان چنین مطرح کرده بودند:
راه اول، خروج بی قید وشرط و سریع از افغانستان
راه دوم ، استفاده از سلاح های ممنوعه دارای خصلت کشتار جمعی.
درگزارش مشخص شده بود که درجنگ شوروی در افغانستان هیچ نشانه ای از پیروزی به چشم نمی خورد و دورنمای این نبرد همچنان تاریک است.
مسعود در دوران انفاذ آتش بس یک ساله با ارتش شوروی در پنجشیر، جنگ اطلاعاتی - تحلیلی گمراه کننده ای را رهبری کرد. ببرک کارمل و سایر رهبران ارشد از جمله دکتر نجیب که در آن زمان رهبری سازمان اطلاعاتی خاد را بر عهده داشت، با آتش بس نیروهای شوروی با مسعود مخالف بودند. درین جنگ اعلام ناشده و خاموش، دکتر نجیب و دیگر مسئولان شبکه اطلاعاتی شوروی رو در روی مسعود قرار داشتند. یکی از شگرد های عجیب این نبرد آن بود که دو طرف قدرت تهدید و صدور اشتباهات به یکدیگر را با روش های مختلفی به رخ می کشیدند. مسعود در سال آتش بس، بازی طاقت فرسای روانی را با "خاد" به پیش می برد. صد ها فرمان ساخته گی ، گمراه کننده، بعضا اطلاعات درست، تولید ظن و ایجاد فضای اعتماد کاذب، به سوی شبکه های طرف مقابل سرازیر می شد. دربحبوحه ای که انبارمواد مصرفی راست و دروغ از سوی شبکه اطلاعاتی دولت و شبکه ضد جاسوسی مسعود  به سوی یکدیگر پرتاب می شد، مسعود تصمیم گرفت تئوری به ظاهرتبلیغاتی دلهره انگیزی را از طریق عبور از چندین کانال نا شناخته به دست دکتر نجیب برساند. البته این گزارش تحلیلی قبل از ختم میعاد آتش بس با روس ها تهیه شد و مسعود ظاهرا از طریق سخی گل به آدرس صوفی رسول در روستای فرزه شمالی ارسال کرده بود؛ اما در واقع صدورزیگنال به خدمات اطلاعات دولتی رژیم کارمل بود.
خطوط اساسی این تحلیل سه برداشت مسعود را از وضعیت مشخص می کرد:
آتش بس، شکست سیاسی شوروی است
شروع جنگ بعد از اتمام دوره آتش بس، شکست نظامی آن هاست
سخی گل که به عنوان عامل دو جانبه کار می کرد، بعد از مدتی اطلاع داد که این نتیجه گیری مسعود در میان سران خاد و رهبران رژیم، بازتاب سریع اما ناراحت کننده ای داشت. سخی گل از قول یکی از سران خاد به مسعود گفت:
مسعود خواب دیده است!
اما جنگ ها و تحولات آینده قدم به قدم ثابت کردند که پیشگویی مسعود درست بوده است.
واقعه بیست و ششم
منبع : بهرام خان روحانی
اهل : شهرستان زرمت ولایت پکتیا
اشاره: بهرام خان روحانی از افراد فعال مولوی جلال الدین حقانی وابسته به حزب اسلامی مرحوم مولوی محمد یونس خالص است. وی از افراد شبکه خاص اطلاتی مسعود بود که در صف جنگجویان طالبان در ولایت پکتیا فعالیت داشت.
درسال 1988 احمد شاه مسعود به پاکستان سفر کرد. در آن زمان جنرال ضیاء الحق حاکم پیشین نظامی آن کشور از تمامی رهبران مجاهدین دعوت کرده بود که در جلسه سراسری که به مقصد بررسی وضع سیاسی مجاهدان افغانستان ، در اسلام آباد اشتراک کنند.  مسعود در جمع کثیری  مجاهدان وفرماندهان از پشاور به سوی اسلام آباد ازمسیر زمین حرکت کرد. یک واحد ویژه ارتش پاکستان ملبس با اونیفورم های سیاه  موسوم به فوج گوریلایی ارتش پاکستان دردو سوی جاده ، کاروان همراهان مسعود را تحت نظارت داشتند.
وقتی کاروان همراهان مسعود به "پل اتک" ( ناحیه مرزی اتک در صد سال پیش مرز میان قلمرو افغانستان وهند بریتانیایی بود. که بعد از شکل گیری موافقت دو جانبه میان امیرعبدالرحمن خان و سرمارتیمر دیورند فرستاده انگلیسی، جزو قلمرو هند بریتانیا شدکه در سال های بعد، شروع از حکومت هاشم خان، این معاهده باطل اعلام شد و تا امروز به عنوان منازعه تاریخی حل ناشده میان افغانستان و پاکستان باقی مانده است.)نزدیک شد، مسعود دستور داد کاروان متوقف شود.  ناحیه تاریخی اتک از سوی حکومات افغانستان درفرهنگ سیاسی کشور، از زمان تشکیل کشور پاکستان درسال 1947 همیشه به عنوان آخرین ناحیه مرزی میان افغانستان و پاکستان دراسناد رسمی قید شده است و تا کنون نیز به قوت خود باقی است. معضله سیاسی لاینحل میان افغانستان و پاکستان در همین دعوای تاریخی ریشه دارد. مسعود چون به اتک رسید، از موتر پیاده شد و در کنار تهانه قدیمی اکبرپاچا دو رکعت نماز ادا کرد و سپس لنگی به سر بست و مشت خاکی از زمین برداشت و برای دیدن منطقه اتک به چهاراطراف خود نظر افگند. او به همراهانش گفت:
درزنده گی آرزو داشتم که یک بار خودم را به تهانه سرحدی اتک برسانم... وگرنه من به شهر اسلام آباد کدام علاقه ای ندارم!
بعد از آن کاروان به سوی اسلام آباد به حرکت در آمد.
بهرام خان درتوضیح واقعه دیگری می گوید:
پدر مسعود دگروال ( سرهنگ) دوست محمد خان در پاکستان داعی اجل را لبیک گفت و در اردوگاه ورسک به خاک سپرده شد. مسعود در برابر تقاضای اقاربش برای انتقال جنازه پدرش به پنجشیر چنین گفت:
نیازی به انتقال جنازه نیست... او در خاک خودش دفن شده است!
من شاهد بودم که او در دوران مقاومت بر ضد طالبان دردیدار با جمعی از نماینده گان مردم پکتیا و قندهار گفت:
پنجابی ها مردم قندهار و پکتیا و قندهار را بر ضد من می جنگانند... فایده این جنگ برای افغان ها نیست... ازین جنگ پنجابی ها سود می برند... یاد تان باشد که اگر این روند ادامه یابد، امریکا به کمک پنجابی ها ، افغانستان را هم از ما می گیرد و هم اختیارات را ازچنگ شما خارج می کنند!
دردوره مقاومت، جواد خواهرزاده مرحوم مولوی منصور از سوی نیروهای مسعود در شمالی به اسارت درآمد.
جواد که فرماندهی یک واحد تعرضی طالبان را بر عهده داشت، نزد مسعود برده شد. مسعود به جواد گفت :
حرمت شهید مولوی منصور نزد ما محفوظ است ما نمی گذاریم که روح وی نا آرام شود.  من ترا رها می کنم.  هیچ گاه بد شما مردم را دیده نمی توانم. نگرانی من این است که پنجابی ها کشور شان را آرام و آباد می کنند اما ما را میان هم می جنگانند.
سپس برای جواد خواهر زاده مولوی منصور، لباس، واسکت( جلیقه)  ولنگی ( دستار) جدید فراهم کردند و بیست میلیون افغانی پول نقد برایش دادند و او را آزاد کردند. این چیز هایی بود که من به چشم خویش دیدم و روایت کردم وخدا را شاهد می گیرم.

واقعه بیست وهفتم
منبع: سید کریم هاشمی
درسال 1365 خورشیدی در دره فرخار ولایت تخار به سر می بردیم. در نزدیکی های وضع الجیش مسعود، شخص مرموز و آشفته ای دیده شد که مجاهدان او را رد یابی کردند. شخص بازداشت شده با قد بلند و سیمای نسبتاَ تیره ، مأمور اطلاعات دولت بود که برای تثبیت مکان بودوباش مسعود به منطقه اعزام شده بود. مسعود در ناحیه خیلاب ( خیلاب دره ای است طولانی که از توابع ولایت بغلان می باشد. مسعود درسال 1364 از پنجشیر خارج شد و این دره را پایگاه نظامی وفعالیت های خویش قرار داد که تا سال 1381 به همین وضع بود. بعد از سال 1381 این دره به خاطر اقامت مسعود و یارانش، به شهرک گذرگاه نور مسمی شد.) به سر می برد و فرد بازداشت شده به همان جا انتقال داده شد. مسعود همین که شخص ناشناسی را در جمع مجاهدان مشاهده کرد؛ گفت:
این مهمان کیست واز کجا آمده است؟
نگهبانان توضیح دادند که این شخص با رفتار غیرعادی در نزدیکی تجمع مجاهدان رفت و آمد داشت و شماره تانک های مجاهدین نیز در یک پاره کاغذ از جیبش یافت شده است. فرد مظنون که خودش را با شخص مسعود مقابل یافت، یک باره زبان به اعتراف گشود.
اوگفت: من مطلع بودم که تو پنیر و شیر را دوست داری و مأموریت داشتم که خودم را به تو نزدیک کرده و از طریق استفاده از زهر، ترا به هلاکت برسانم.
 او در برابر مسعود چنان راحت و بدون وسواس صحبت می کرد که هرشخص ثالث به این گمان می افتاد که دوست نزدیک مسعود ازجای دوری به دیدنش آمده است. البته برای ما این صحنه چندان مایه تعجب نبود. می دانستیم که هر دشمن وجاسوس دربرابر مسعود بعد از چند دقیقه صحبت، وحشت خود را از دست می داد وامید زنده گی برایش دو باره زنده می شد.
درهمین سال شبکه اطلاعاتی شمال شرق که زیر نظر دکترعبدالرحمن کار می کرد، شخصی را از میدان هوایی ولایت کندوز بازداشت کردند که قصد داشت مسعود را از طریق پاشیدن پودر کشنده در غذای او از بین ببرد. این شخص اهل بازارک پنجشیر بود و من از ذکر نامش پرهیز می کنم؛ اما نمی دانم که حالا زنده است و یا خیر؟ این فرد یک چهره مورد اعتماد بود و نیاز های اولیه مانند میوه غذا و دیگر مواد ضروری را برای مجاهدین اکمال می کرد. شبکه ضد جاسوسی شورای نظار در ولایت کندوز او را تثبیت کرده و به نزد مسعود اعزام کرده بود.
فرد مظنون در اعترافات خود اظهار داشت که سازمان اطلاعاتی کی،جی،بی وی را مأموریت داده بود که در بدل امتیازات کلان پول وامکانات باید مسعود را از بین ببرم. مسعود در گفت وگو با این  فرد اندوه گین بود و این طور معلوم می شد قبل از آن که پرسش های زیادی مطرح کند، طرف مقابل را در ذهن خود مورد خطاب قرار می داد. پیوسته سوال می کرد:
چرا این کار را کردی؟
دیگرچه گفتن داری؟
او در طی سالیان نبرد اطلاتی به سرعت وابسته گی اداری و تشکیلاتی جاسوس ها را تشخیص می داد و بدون زحمت درمی یافت که فلان جاسوس با کدام یک از طیف های خاد مرتبط است. در آن سال ها شبکه ضد جاسوسی زیر رهبری دکتر عبدالرحمن بسیار حساس عمل می کرد. مسعود از شگرد کاری دکتر اطمینان داشت. مسعود می گفت: انتخاب دکتر عبدالرحمن به حیث مدیر سیاسی تصرف کابل در سال 1371 یک اقدام مناسب بود؛ اما بعد ها فضای رابطه میان مسعود و دکتر عبدالرحمن تیره گشت. تاجایی که من درجریان هستم، هیچ کس به اندازه دکتر عبدالرحمن در راز های مسعود دخیل نبود. مأموریت های سری وتماس های سیاسی مستمر با احزاب وکشورهای خارجی به طورکل به وسیله دکتر دنبال می شد. دلایل عمده سردی روابط دکتر عبدالرحمن با مسعود را می توان این گونه برشمرد:
یک : دکترعبدالرحمن می گفت که مسعود به وی مأموریت داد که جلسه بزرگی را با شرکت علما، سیاست دانان و برخی نماینده گان دولت های گذشته درشهرهرات برگزار کند. جلسه هرات درسال 1373 برگزارشد. مسعود وعده کرده بود که درین جلسه قدرت سیاسی به یک شورای نماینده گان بی طرف وملی تحویل داده شود اما درین جلسه قدرت همچنان در اختیار جمیعت اسلامی افغانستان به رهبری پروفیسور برهان الدین ربانی باقی ماند.
دو: مسعود چند بار به طور قطع با وی به توافق رسید که مقدمات تشکیل یک حزب سیاسی را فراهم کند اما علی رغم تمهیدات کامل برای تعمیل این طرح، مسعود هیچ گام عملی برای تشکیل واعلام یک حزب سیاسی جدید به جلو بر نداشت.
سه : مقامات ایالات متحده امریکا درمذاکرات سری با دکترعبدالرحمن از احمد شاه مسعود ودولت اسلامی خواسته بودند که اگردر سیاست ها، شعار ها و ساختار حکومتی خویش مطابق پالیسی امریکا تغییراتی بیاورید، حکومت امریکا از حکومت شما حمایت خواهد کرد. دکترعبدالرحمن مدعی بود که این پیام روشن امریکا نیز از سوی مسعود نادیده گرفته شده بود.
مقامات امریکایی بر اجرای پیش شرط های خویش برای آوردن تغییرات اصلاحی و غیرجبهه ای پافشاری داشتند؛ اما مسعود و دولت اسلامی ظاهراَ در موقعیت مناسبی قرار نداشتند که برای عملی کردن این پیش شرط ها، اراده خویش را آشکار کنند.  
آقای ریگستانی با رد این مسایل می گوید:
علت اساسی اختلاف مسعود با دکتر عبدالرحمن یک رشته مسایل اخلاقی و سوء استفاده های بزرگ مالی بود که باید دکتر عبدالرحمن به طور شفاف حسابدهی می کرد. این حسابدهی هرگز صورت نگرفت.( اما ریگستانی تأیید می کند که دکتر عبدالرحمن قبل از سردی روابطش با مسعود، که از سال 1374 آغاز گردید، معاون او ویکی افراد صاحب رأی در دستگاه رهبری مسعود بود.) آقای محمود دقیق نیز درین باره می گوید:
دکتر عبدالرحمن عمیقاَ فرد مورد اعتماد مسعود بود؛ اما بعد از سال 1371 که مجاهدین به قدرت رسیدند، دکترعبدالرحمن از لحاظ اخلاقی به طرز زننده ای آلوده شد. مسعود در حضور دکترعبدالرحمن درچند جلسه اشاره آمیز گفت:
بعضی برادران متأسفانه از خط آرمان اصلی منحرف شده و خود را آلوده کرده اند. درین زمینه اسناد انکار ناپذیری وجود دارد که من مصلحت نمی دانم بیش ازین وارد جزئیات شوم.
حاجی رحیم می گوید: بعد از سقوط دکتر نجیب، دکتر عبدالرحمن همچنان شخص مورد اعتماد مسعود و در امور مالی و اجرایی دارای اختیارات نا محدود بود. اما مسعود پیوسته مطلع می گشت که دکتر با حیف و میل هزینه های بزرگ ، برعلاوه خریداری خانه های قشنگ در ناحیه اعیان نشین وزیراکبرخان ، کارته پروان و چند جای دیگر، به انواع مفاسد اخلاقی نیز آلوده شده است. مسعود کم کم نسبت به وی بی علاقه شد و در مرحله اول، اعتراض خود را به شکل ایما و کنایه های ملایم بیان می کرد. اما یک روز در ی جلسه علنی که بسیاری از فرماندهان و رهبران حاضر بودند، مسعود ناگهان از شدت اندوه به گریه درآمد و گفت:
برادران... فساد نکنید.  به یاد بیاورید روزها و سال هایی را که ما چه گونه در کوه ها به خاطر آزادی و رفاه مردم سپری کردیم. با یک تفنگ وارد این شهر شدیم وحالا ببینید که وضع ما چه گونه است؟ ما خدا وآرمان شهیدان را فراموش کرده ایم!
من گریه مسعود را چند بار دیگر هم به چشم دیده بودم، اما گریه او را درآن روز، که از یک اندوه وتأسفی عمیق حکایه داشت، هیچ گاه شاهد نبودم. مسعود درآن سال ها، از انحراف فرماندهان و گسترش فساد به ستوه آمده بود.
آقای ریگستانی با اشاره به نارضایتی دکتر عبدالرحمن در شکست جلسه هرات می گوید:
 تلاش مسعود به هدف انتقال قدرت به یک حکومت بی طرف و تکنوکرات از طریق برگزاری همایش بزرگ هرات در سال 1373 با شکست رو به رو شد. درین طرح، استاد  ربانی به عنوان رئیس جمهور ورهبر کشور مقام خود را حفظ می کرد. تغییر اساسی آن بود که  دکتر یوسف از نخست وزیران "دهه دموکراسی" به عنوان رئیس قوه اجرائیه و نخست وزیر در محور امور اجرایی انتخاب می شد. هدف مسعود آن بود که درگرماگرم جنگ های داخلی و فشار های همسایه گان، نخستین حاکمیت مجاهدین را از انزوای سیاسی بیرون کند وبدین طریق پشتیبانی و یا نظر مثبت جامعه بین المللی را نسبت به این حاکمیت جلب نماید. مسعود می گفت:
کابینه دولت باید اجرایی باشد نه سیاسی!
وقتی ده ها تن از روشنفکران و سیاست دانان افغان مقیم غرب به منظور اشتراک درهمایش هرات به وسیله هواپیمای شرکت آریانا به کابل منتقل شدند، همه فکر می کردند که دگرگونی سیاسی بزرگی روی خواهد داد. اما اسماعیل خان والی آن وقت هرات به حیث مهمان دار مجلس در جلسه افتتاحی سخنرانی کرد واز همان سخنرانی اولیه، کلیه حدس وگمان ها در باره احتمال انتقال قدرت اجرایی به کابینه بی طرف را از اجندای جلسه بیرون کرد. وی اصل تغییر در ساختار سیاسی را مورد سوال قرار داد و هدف از همایش را نوعی راه یابی و جستجوی راه های حل معضله افغانستان خواند. این درحالی بود که استاد ربانی پیش از آن درمشورت با مسعود، اصل تغییر در ساختار حکومت را پذیرفته و سپس روی برپایی همایش هرات موافقه شده بود. مسعود در واقع خواهان اجرایی شدن همان طرحی بود که هفت سال پس ازآن در همایش بن (آلمان) به منظور ایجاد یک حکومت مرکب از شخصیت های متخصص و تکنوکرات عملی شد. تفاوت همایش هرات و همایش بن آن بود که اولی در داخل افغانستان برگزارشده بود و دومی تحت فشارها و معامله های پیچیده و نا برابر میان مجاهدین و جامعه بین المللی به  یک راه حل غیر طبیعی سیاسی انجامید. این که چرا دولت مجاهدین درهمایش هرات، قدرت اجرایی را به شورای تکنوکرات ها واگذار نکرد، دلایل مشهودی دارد که با توجه به جو سیاسی آن زمان، تعمیل آن خالی از خطر های جدید نبود. حکومت استاد ربانی خصلت ائتلافی داشت که تقریباَ بخش عمده تنظیم های ائتلاف هفت گانه درآن شرکت داشتند. این طور نتیجه گیری وجود داشت که زمان مناسب برای جایگزینی تکنوکرات ها  به جای حکومت مجاهدین، هنوز فرانرسیده است واگراین روند،  بیش از حد طبیعی سرعت داده شود، ممکن است حرکت های اپوزیسیونی جدیدی از سوی احزاب تندرو مجاهدین که درحکومت حضور داشتند، عرصه اختلاف را بیشتر از گذشته فراخ تر کند.
حاجی رحیم می گوید:
روابط مسعود با دکترعبدالرحمن که در زمان استقرار حکومت به رهبری پروفیسور برهان الدین ربانی به سردی گرائیده بود، در دوران عقب نشینی از کابل و تجمع قوت ها در پنجشیر نیز بهبود نیافت. مسعود واضحاَ گفت: اگر دکتر عبدالرحمن برای نجاتش از آلوده گی ها اقدامی بکند، بازهم مایل هستم امور اطلاعاتی را رهبری کند. اما به نظرم، دکتر را باید در روستای بروغیل در نواحی مرتفع سلسله کوه های پامیر تبعید کنیم که درآن جا شغل معلمی پیشه کند؛ از کردار های ناپسندش ندامت بکشد و توبه کند ... او نیاز دارد که آلوده گی هایش را پاک کند!
درآن زمان، مسعود در موقعیت دشواری قرار داشت و برای آن که از پیشروی برق آسای قوت های طالبان به هدف تسخیر مراکز اصلی پنجشیر جلوگیری کند، به دکتر عبدالرحمن مأموریت داد که در رأس هیئتی ویژه با جنرال دوستم وارد مذاکره شوند تا یک ستاد مشترک به منظور مقابله با طالبان ایجاد شود. اما مسعود به زودی اطلاع یافت که دکترعبدالرحمن در صدد تبانی سری با دوستم بود تا مسعود را منزوی کند. مسعود گفت:
دکتر به دوستم گفته است: فرصت خوبی پیش آمده است تا مسعود را بفشاری و تطمیع کنی!
در نخستین ماه های شکست، در تصمیم و اراده بسیاری از افراد برجسته و کادر های میان رتبه، تزلزل افتاده بود. فضا طوری آماده می شد تا مسعود را در وضعی قرار دهد که رهبری را برای فرد دیگری خالی کند. من کاملا شاهد بودم که درآن آوان، دکتر عبدالرحمن به جنگ ومقاومت برضد طالبان اعتقادش را از دست داده بود. ترجیح می داد برای اجرای پاره ای از امور به خارج از کشور برود. گزارش هایی به مسعود می رسید که وی در اقامت گاهش درخارج درنوشیدن مشروب و عیاشی افراط می کرد. بعضی از کسان دیگری نیز که اعتقاد شان را به مبارزه با طالبان از دست داده بودند، پول های زیادی را با خود بردند و به خارج از کشور فرار کردند. از ذکر نام این افراد خود داری می شود.
مسعود به کار عبدالرحمن درخارج از کشور به دلایلی ناگفته راضی نبود. او راز های پیچیده، مهم و کلیدیی را در اختیار داشت که استفاده نا سالم از آن می توانست بر سرنوشت سیاسی جبهه مقاومت تأثیری بس خطرناک برجای بگذارد. اما دکتر به هند رفت. او در دوران حکومت مجاهدین درکابل، اماکن مختلفی را در هند خریداری کرده و پایگاه رفاهی برای خود درست کرده بود. من شاهد بودم که مسعود اطلاعاتی را به دست می آورد که دکتر عبدالرحمن ترجیح می داد که با شخصیت های سیاسی منتسب به "محور روم" تحت رهبری محمد ظاهر شاه پیشین و محفل سیاسیون موسوم به "محور قبرس" که فعالیت های تازه ای را به هدف جستجوی یک راه حل سیاسی قضیه افغانستان درخارج از کشور آغاز کرده بودند، رابطه داشته باشد. محاسبه دکتر این بود که جامعه جهانی دیر یا زود در معضله افغانستان دخالت خواهد کرد و او می تواند با ایجاد پل رابطه با آنان، درساختار اداره آینده نقش مهمی داشته باشد.
مسعود به این باور رسیده بود که گسترش مقاومت و ایجاد سد بندی استوار در برابر تهاجم فصلی گروه طالبان که در اوایل، با سرعت سرسام آوری صورت می گرفت، مسیر فکری و موضع گیری دکتر و دیگر کسانی را که در موقف وی قرار داشتند، دو باره تعدیل خواهد کرد. چنان که رویداد های دراماتیک جنگ و مقاومت در سال بعدی وضع را تغییر داد و ایستاده گی دربرابر نیروی تهدید کننده طالبان آرام آرام در سطح منطقه و جهان اهمیت خود را آشکار کرد. شکست های طالبان در محور های اصلی، دپلوماسی فعال مقاومت در اروپا و ظهور عبدالرحیم غفورزی سیاست مدار فعال وابسته به خاندان محمد زایی ها در تشکیل ساختار دولت، نه تنها نوعی تذبذب محسوس و نا محسوسی را که فضای داوری و درک وضعیت از سوی برخی چهره ها را فراگرفته بود، از میان برد؛ بل، دور تازه ای از رویکرد جمعی به سوی مقاومت را به وجود آورد. از سویی هم، دکتر عبدالرحمن در هند از تحرک و دپلوماسی فعال مقامات هندی در پشتیبانی از احمد شاه مسعود و مقاومت بر ضد پاکستان به این نتیجه رسیده بود که تغییرات آینده بدون تردید نه در حیطه خواسته های طالبان و پاکستان و  جریان های "روم" و "قبرس"، که به سرنوشت مقاومت، آن هم در داخل خاک افغانستان رابطه خواهد داشت.
اما تحولات بعدی نشان داد که مسعود دیگر هرگز نمی توانست مانند گذشته به دکتر عبدالرحمن اتکا کند. دکتر عبدالرحمن در دیدار با فرمانده گدا محمد خان در هند دو باره تمایل خود برای بازگشت به گاهواره مقاومت را اعلام کرد. دکترکه در دوره تبعید مؤقت به طور عمیقی احساس تنهایی می کرد، درصحبت خود مانی با فرمانده گدا به گریه افتاده بود. گل آقا راننده دکتر بعد از دیدار با وی درهند به مسعود گفت: دکتر عبدالرحمن می گوید، هرچه مسعود بخواهد من حاضر به اجرای آن هستم. فرمانده گدا نیز به مسعود گفت: دکتر از تنهایی درهند بیزار شده است. اما مسعود در پاسخ گفت: نمی دانم که موقف جدید دکتر عبدالرحمن به خیر مردم خواهد بود و یانه؟  گفتار مسعود نشان می داد که اعتماد از دست رفته او نسبت به دکتر، احیا نشده بود.





واقعه بیست وهشتم
منبع : دکتر نادرشاه احمدزی
وظیفه: مسئول شبکه خاص موسوم به صادق هجرت

درسال دوم مقاومت در برابر طالبان، مسعود طرح جدیدی را برای ما ابلاغ کرد که درآن آوان، یک مسأله خبرساز بود. او با آگاهی از سرازیر شدن سیلی از طالبان پاکستانی و عرب بر ضد جبهه مقاومت، از ضرورت به دام اندازی گروه بزرگی از جنگجویان خارجی  در خط جنگ در"شمالی" سخن به میان آورد. او می دانست که جنرال حمیدگل رئیس پیشین سازمان استخبارات پاکستان، کرنیل سعید امام ( سلطان صاحب)، سرنیکلاس برینتن سفیر انگلیس در اسلام آباد، نصیرالله بابر وزیر داخله پیشین بانو بی نظیر بوتو ( موسوم به پدر طالبان)، برخی شیخ های عرب همراه با شرکت های نفتی امریکایی پدیده ای جنگی به نام "طالبان" را عملا وارد میدان جنگ افغانستان ساختند. درآن زمان مسعود در مصاحبه های خود با رسانه های خارجی پیوسته از افزایش نفرات مسلح خارجی بر خاک افغانستان سخن می گفت.
رهبر مقاومت دستور داد که با بهره گیری از امکانات اپراتیفی و شبکه های سری درداخل کابل، قدم های اولیه برای تثبیت مراکز پاکستانی ها در داخل پایتخت و خطوط جنگ در شمال، به جلو برداشته شود. سازماندهی این پروژه بر عهده من گذاشته شد که شبکه اطلاعاتی کابل زیر نظر من فعالیت داشت. با استفاده از امکانات غند 52 مخابره به فرماندهی حاجی دیدار، کار بررسی پایگاه ها و اماکنی را که پاکستانی ها و عرب ها درآن جا هم مستقر بودند، به انجام رسانیدیم. دیدار چکری روابط بسیار نزدیکی با سازمان اطلاعات پاکستان داشت اما نفرات پاکستانی و عرب درین واحد نظامی حضور نداشتند. قطعات نظامی مولوی صدر لوگری نیز در همین غند نظامی مستقر بود و شماری از پاسگاه های جنگی را در قلعه انتفات واقع در حاشیه شمالی کابل درمسیر جاده جدید کابل شمالی تأسیس کرده بودند. افراد ما با استفاده از پوشش نفرات جنگی ملاصدر لوگری موفق شدند که در خط اول جنگ در شمالی، قرارگاه ها و مراکز تجمع طالبان پاکستانی و عرب را کشف و شناسایی کنند.
به زودی گزارش دادند که واحد های پاکستانی در شهرستان تگاب، نجراب، اطراف پایگاه بگرام و حتی در نزدیکی های شهر چاریکار مرکز ولایت پروان و کاپیسا مستقر شده اند. درین گزارش، اوقات خواب، بیداری، ایام نماز و پهره داری ( کشیک) به طور کامل تشریح شده بود. تعداد نفرات حاضر در پاسگاه های شبانه ، نقاط ضعف در مأموریت کشیک و خروج نا منظم و غیر ضروری جنگجویان از مراکز جنگی در لابه لای این گزارش تشریح شده بود. گزارش به زودی به احمد شاه مسعود در پنجشیر مخابره شد. ملاخاکسار معاون وزیر داخله ( کشور) حکومت طالبان تا آخر ماجرا به همکاری ونظارت خود در تهیه این گزارش سری ادامه داد.
گام بعدی تهیه برنامه نظامی برای اجرای مأموریت ضربه از درون و قطع بدنه واحد های جنگی از عقب بود که در سال های مقاومت به نام عملیات " کمربر یا قیچی " نامیده می شد.
در جریان کار فشرده با فرمانده مقاومت ، روی طرح حمله "کمربر"، این نکات بر روی نقشه مشخص شدند:
- طالبان درخط بگرام ازکدام نقطه دست به تهاجم می زنند و در صورت اجبار به کدام جناح عقب می نشینند.
- هنگام تهاجم در جبهه کندز، چه تعداد افراد طالبان از خط بگرام خارج می شوند.
- اگردر خط تگاب به طور نمایشی حمله ور شویم، خط بگرام در چه موقعیتی قرار می گیرد.
- نفرات حاضر درجنگ در خط بگرام چه تعداد اند و چه تعداد از آنان از کدام جناح می توانند به جبهات نزدیک تر به بگرام کمک برسانند.
 - در صورت اعمال فشار بر خط جنگی طالبان در شهرک های نزدیک بگرام، آیا پاکستانی ها از بگرام به کمک می آیند یا آن که دسته های تازه دم افغان را اعزام می کنند.
 برنامه تهاجم غافلگیرانه بر تجمع طالبان پاکستانی در خط بگرام با حضور فرمانده مقاومت آماده شد و بعد از مدتی کوتاه ، تهاجم سریع شبانه بر تجمع آنان آغاز شد که در مدت کمتر از دو ساعت، خط مقاومت آنان درهم شکست و آنان دست به فرار زدند؛ اما راه فرار بر روی آنان قبلا از عقب مسدود شده بود و در نتیجه 170 تن از جنگجویان چند ملیتی طالبان که عمدتا پاکستانی بودند، به دام افتادند و روانه پنجشیر شدند. این همان پاکستانی هایی بودند که خبرنگاران بین المللی از آنان دیدن کردند.
بر بنیاد طرح نظامی پنجشیر، سلسله عملیات ضد جاسوسی در کابل به هدف کشف و شناسایی مراکز اطلاعاتی پاکستان ادامه پیدا کرد. بعد از اسارت طالبان پاکستانی، دسته های چند صد نفری طالبان وابسته به حزب المجاهدین و حرکت المجاهدین در قطعات نظامی ریشخور در بیست کیلومتری جنوب کابل جا به جا شدند. قاری سیف الله از افسران متقاعد پاکستان فرماندهی واحد جنگی حرکت المجاهدین را بر عهده داشت. یک گروه دیگراز طالبان پاکستانی در ناحیه شیرپور مستقر بود که فرماندهی آن به دوش جنرال افضل اتر پنجابی  بود. کرنیل سعید امام افسر شناخته شده در قضایای افغانستان نیز با همین دسته از افسران رابطه تنگاتنگ داشت.  نفرات استخباراتی پاکستان با استفاده از ریش های دراز و لنگی و لباس افغانی در لایه های مختلف نظامیان طالبان درشمال فرستاده شدند. مراکز دیگر آنان در سفارت پیشین کوبا و ساحه وزیراکبرخان جا به جا شده بودند. بخش توزیع ویزا از سوی کادر های ارتش پاکستان اداره می شد که مطهر شاه مشهور به شاه جی به حیث معاون اداره کنسولگری درکابل فعال بودند. شماره های تلفن آنان به طور مستند هنوز در اختیار ما قرار دارد وهرگاه جامعه بین المللی پروژه تثبیت حضور پاکستان درجنگ افغانستان را روی دست گیرد، ما شماره های مخصوص مخابراتی را در اختیار شان قرار می دهیم. ما کلیه تحرکات این گروه ها را عکس برداری کرده و به مرکز رهبری عملیات درپنجشیر ارسال کردیم.
درزمستان سال 1376 بریگیدیر عبدالمجید افسر پاکستان برای مبادله اسرای پشتون تبار آن کشور درجمع هیأتی از موسفیدان وبزرگان قوم وزیر و مسعود، شینوار ومومند به طور سری وارد پنجشیر شده بود. وقتی مسعود در اجتماع بزرگان قومی پدیدار شد، ناگهان چشمش به سوی افسر پاکستانی افتاد که ظاهراَ در لباس یک متنفذ قومی به آن جا آمده بود. مسعود با انگشت به سویش اشاره کرد:
این شخص این جا چه می کند؟
بریگیدیر عبدالمجید با حالت شگفت زده به سوی مسعود نگاه کرد. ازین که مسعود دقیقاَ او را شناخته بود، به طور آشکار تکان خورده بود. مسعود رو به افسر گفت:
دست تو به خون افغان ها سرخ است... ازین جا خارج شو... ترا می شناسم که کی هستی.. اگر می خواهی تمام داستانت را برای بزرگان قوم حکایت کنم!
در یک چنین لحظه ای، یکی از اعضای هیأت قومی به سوی مسعود دور خوردو گفت:
آمرصاحب... مجید خان به حیث یک شخص راه بلد ما را همراهی کرده است!
مسعود از افسر مذکور روی گرداند و با موسفیدان قومی آن سوی مرز به صحبت پرداخت.

 بیست ونهم
شكاف تشكيلاتي دركابل
سال 1375
منبع : دكتر نادرشاه احمد زي
وظيفه: مسئول شبكه اطلاعاتي ويژه مسعود در كابل
نام شبكه: صادق هجرت
درزمستان سال 1375 كه يورش چند جانبه طالبان به هدف تسخير بستر هاي جنگي مسعود در پهناي شمالي ادامه داشت، به دستور مسعود از راه پشاوربه چترال  وارد وادي پنجشير شديم. ما به عنوان فعالان اطلاعاتي ويژه، اجازه نداشتيم كه در ملاءعام از مناطق بگذريم و خود را به حضور مسعود برسانيم. ما بعد از گرفتن فرمان ومشورت از مركز مقاومت، دو باره كابل برمي گشتيم، افشا شدن درانظار مردم درپنجشير مي توانست خطربازداشت و متلاشي گشتن محور اطلاعاتي مقاومت دركابل را در پي داشته باشد. رسم معمول اين بود كه تا رسيدن به نقطه ي كه با مسعود ديدار مي كرديم، به صورت هاي مان نقاب مي كشيديم.
درتماس بعدي كه الزاماَ از كابل به پنجشيرداخل مي شديم، سعي مي كرديم با تاريك شدن هوا، از خطوط جبهه به سوي مواضع نيروهاي مقاومت بگذريم. درنخستين ماه هاي تسلط طالبان بر پايتخت، جلسه خصوصي با حضور احمد شاه مسعود، انجنيرعارف ( رئيس امنيت آن زمان) و ميرويس به اسم مستعارشريف ( معاون بخش كاري) گروه ويژه، در خانه پدري مسعود گرد هم آمديم.
هدف ازنخستين دور جلسه، طرح و تنظيم برنامه جديد ضد جاسوسي در درون اطلاعات طالبان بود كه در آن، سازمان استخبارات آي، اس،آي پاكستان قدرت نظارتي وعملياتي خود را پيوسته تقويت كرده بود.
برنامه بعدي ، طرح و تنظيم برنامه ضد عمليات نظامي و كشف عمليات دشمن بود. مسعود براي يافتن پاسخ به اين سوال كه تهاجم هاي گسترده تر بعدي گروه طالبان،آيا از راه شمالي عملي خواهد شد يا از نقاط جانبي نزديك تر به وادي پنجشير( سروبي و تگاب )، نظريه ها را جمع بندي مي كرد. اين جلسات زنجيره ي مدت دو هفته به طول انجاميد.درجريان اين دوهفته، هيچ كسي  حق داخل شدن به حريم جلسات را نداشت وحتي براي معلم نعيم كه در مسايل اطلاعاتي از نزديكان مسعود به شمار مي رفت، اجازه ورود به مجلس داده نمي شد. تنها احمد( پسرارشد مسعود) كه درآن زمان كودكي بيش نبود، لحظاتي قبل از صرف غذا، آب دست شويي را به داخل مي آورد و سپس از خانه بيرون مي رفت. مسعود شخصا غذا و سفره را به داخل مي آورد.
بعد ازنشست هاي سري پياپي، سرانجام روي اين مسأله توافق حاصل شد كه تعميل طرح ضد جاسوسي و كشف عمليات دشمن، بدون نفوذ در دستگاه اطلاعاتي طالبان دركابل، دشوار خواهد بود. به دستور مسعود، من آماده شدم كه به هر شيوه معمول و حتي نا معمول،عمليات نفوذي بر هسته استخباراتي طالبان را انجام دهم.
ما كه از راه پشاور- چترال به سوي بدخشان سفر كرده و خود را به پنجشير رسانيده بوديم، هنگام برگشت نيز از مسير پنجشير- بدخشان به سوي چترال راه افتاديم و چند روز بعد دوباره به شهر پشاور آمديم. درپشاور، ديدار چكري مشهور به قوماندان دیدار، از هواداران سرشناس طالبان را ملاقات كرديم و با استفاده از علايق قومي، فضايي به وجود آمد كه ديدار چكري حتي از ما دعوت كرد كه بايد به صف طالبان بپيونديم. ملاقات با ديدار چكري،  امري تصادفي نبود. من از شروع پروژه، تصميم گرفته بودم كه براي نزديك شدن با طالبان، او را ملاقات كنم وبا استفاده از شناخت قبلي و يك رشته وابسته گي هاي قومي، خود را به هدف برسانم. اما در نخستين ملاقات با ديدار چكري، با پيشنهاد ناگهاني وي براي پيوستن به گروه طالبان رو به رو شدم و اين رويداد، براي من به معني آغازعمليات به سوي كابل بود. آقاي ديدار از ضرورت كمك به طالبان سخن گفت و ازمن پرسيد كه چه امكاناتي در اختياردارم كه طالبان را درجنگ شان برضد مسعود، ياري برسانم؟
من گفتم: امكانات من براي همكاري با طالبان زياد است.
من درآخرين روز هاي استيلاي طالبان بر كابل، يك تعداد از مخابره هاي نوع (تاكي واكي) روسي را در زير خاك مدفون كرده و همچنان يك جعبه پر از مواد خاكستري را تحت نام ماده يورانيوم نيزمخفي كرده بودم. در سال هاي اول بعد از فروپاشي امپراطوري اتحاد شوروي، در ميان حلقات استخباراتي، هنگامه قاچاق يورانيوم از تأسيسات نظامي شوروي سابق به سوي افغانستان، ايران و پاكستان، گرم بود. اين نوع قاچاق، سازمان هاي اطلاعاتي منطقه و دسته هاي قاچاقچيان اسلحه را به خود جلب كرده بود. با توجه به ادامه جنگ دركابل، آوازه ها طوري بود كه بسته هاي يورانيوم كه از روسيه و كشورهاي آسياي مركزي بيرون مي شود، از راه افغانستان به بازار هاي بي نشان كشور هاي منطقه در بدل پول هاي سرسام آور به فروش مي رسد. چنان كه برخي دسته هاي مجاهدين و عناصرشهر نشين كه يك جا با طالبان به كابل سرازيرشده بودند، درجستجوي راه هايي براي يافتن سرنخ اين تجارت پرسود بودند.
دركابل، مخابره ها وبسته جعلي يورانيوم را به ديدار چكري نمايش دادم. بعد از تماشاي دستگاه هاي مخابره و جعبه ناشناخته يورانيوم گرايش وي  به من بيشتر شد. اوگفت من بايد ترا به رئيس كشف وزارت دفاع معرفي كنم.
ديدار چكري خودش در آن زمان فرمانده غند (هنگ) 52 مخابره بود.
من دقيقاَ متوجه بودم كه ملاقات با رئيس كشف وزارت دفاع، اولين خيز بلندمن براي اجراي مأموريت سري بود.
به ديدار چكري با لحن خودماني و رفيقانه گفتم كه اسم جهادي من ملامؤمن است. "طالبان كرام" نيز به اين القاب علاقه مند اند. بهتر است براي رئيس كشف وزارت دفاع، خودم را به همين نام طالبي معرفي كنم. او بي هيچ گونه ملاحظه ي، حرف مرا پذيرفت.
ديدار چكري، مرا به رئيس كشف كه اهل ولايت هلمند بود، معرفي كرد وگفت كه اين جوان ازمجاهدين سابق است و مي تواند به نفع طالبان فعاليت هاي مهمي انجام دهد. جبين رئيس كشف ازديدن دستگاه هاي مخابره و جعبه نام نهاد يورانيوم، باز شد. او چند سوال مختصردر باره درجه تحصيلات وتوانايي ها من مطرح كرد. سپس پيشنهاد كرد:
بيا كه مسئوليت بخش مجاهدين تاجكستان و حوزه آسياي ميانه را برايت بسپاريم. من گفتم كه در حاضر با ديدار چكري هستم وبعد برنامه ها را به مشورت يكديگر آماده مي كنيم. درمدتي كه درخانه ديدار چكري بودم، به دليل وابسته گي من به قوم كاكر( ازطرف مادر) با ملا رباني رئيس شوراي رهبري طالبان دركابل نزديك شدم. در همان روزها، صديق افغان ( رياضي دان معروف افغانستان ) ازسوي مأموران امنيت طالبان به دلايلي كه چندان مهم نبود، بازداشت شده بود. ديدار چكري به منظور رهايي وي دست به كارشد و  از من دعوت كرد كه او را تا دفتر معاون اداره "احتساب"طالبان همراهي كنم. چكري درمسير راه به من گفت كه معاون اداره "احتساب" طالبان، عضو ويژه سازمان اطلاعات پاكستان است. منظور وي آن بود كه من بايد در محضرمعاون اداره احتساب، درجريان صحبت، مواظب سخنانم باشم. درخانه ي واقع درجاده شماره سيزده وزيراكبرخان كابل داخل شديم.
وقتي به اتفاق ديدار چكري وارد دفتر معاون اداره احتساب شديم، مردي را ديدم كه در نخستين لحظه او را شناختم. اما ديدار چكري ضمن احوال پرسي با معاون احتساب به من گفت:
اين حاجي محمد است!
حاجي محمد با من دست داد و علي الظاهر به روي خود نياورد كه در گذشته مرا مي شناسد.
اما من در نخستين نگاه دريافته بود كه اين شخص حاجي محمد نام ندارد، او غرزي خواخوگي نام دارد!
آقاي اكبربخاري از افسران سابق، كارهاي روزانه دفتر او را انجام مي داد.
من غرزي را به دليل خويشاوندي خانواده گي ( البته از طريق خانم وي)  مي شناختم. اونيز ازين قرابت آگاه بود. غرزي درعين حال مسئوليت "گروپ خاص اپراتيفي " در ارگان اطلاعاتي طالبان را نيز برعهده داشت. وي ضمن صحبت پيوسته سگرت دود مي كرد. درين حال، ناگاه مردي به دفتر داخل شد كه غرزي با ديدن وي از جا برخاست. تازه وارد، جلدي تيره داشت و كلاه پكولي به سرنهاده بود. در نگاه هاي رام و گريزنده اش نوعي سراسيمه گي وجودداشت. غرزي او را به نام "سلطان صاحب" معرفي كرد؛ اما  من در وهله نخست هويت اورا تشخيص داده بودم.
او كرنيل سعيد امام افسر سرشناس سازمان آي، اس، آي درافغانستان بود كه كليه عمليات هاي جنگي و جنگ اطلاعاتي بر ضد مسعود را رهبري مي كرد. كرنيل سعيد امام به زودي آن جا را ترك كرد. سپس غرزي از من دعوت كرد كه در"مديريت خاص اپراتيفي" تحت نظر وي كار كنم . ديدارچكري گفت كه ملامؤمن در حال حاضر، مأمور رياست كشف وزارت دفاع است. او راست مي گفت. درزمان حكومت مجاهدين، به امضاي شخص احمد شاه مسعود، به رياست كشف وزارت دفاع معرفي شده بودم واسناد دوره جهادي ام به امضا وتأئيد شخص مسعود در آرشيف وجود داشت. غرزي گفت:
اگر سوانح داشته باشي مي تواني با من درمديريت سوم اداره احتساب كار كني!
من گفتم: ملا سوانح تحصيلي را ازكجا بياورد؟
اوسرتكان داد. درآن روزها، حاجي زلمي رئيس دفترشماره يازدهم اداره احتساب طالبان كه ازروابط من با حكومت استاد رباني درسال هاي 1371تا 1375 آگاهي داشت، ازنزديكي من با ديدار چكري و ملاخاكسار معاون وزارت داخله طالبان به تعجب افتاده بود وسعي مي كرد كه مرا براي مقامات طالبان به حيث يكي ازفعالان وفاداربه احمد شاه مسعود معرفي داشته و بدين ترتيب زمينه بازداشت مرا فراهم كند. به گفته رئيس كشف وزارت دفاع، زلمي  چندين بار دررابطه من با سران نظامي طالبان صحبت كرده بود.
 به رئيس كشف چند بار اظهارداشتم كه من يك ملا هستم. او چه گونه مي تواند موقعيت مرا تخريب كند؟ رئيس كشف واقعاَ دربرابر توطئه هاي حاجي زلمي ازمن دفاع كرد وحتي همراه با يك گروه از افراد مسلح به دفترش هجوم برد؛ اما حاجي زلمي از رويارويي با وي فرار كرد. او بارها در غياب من به زلمي پيام داده بود كه من ملامؤمن را مي شناسم و براي طالبان كمك زياد كرده است. او گفته بود: كسي كه مخابره ها و مواد يورانيوم را براي ما آورده است، چه گونه مي تواند برضد ما باشد؟
در نخستین دور ملاقات با غرزی متوجه شدم که در دفتر معاونت اداره احتساب، اسناد و مدارک بسیار مهمی وجود دارد. دریک الماری ( گنجه) بلند پرونده هایی قطوری چیده شده بود و روی شیشه آن نوشته شده بود: شورای نظار. به همین ترتیب ، آگهی های مختلف دیگر از قبیل جمیعت اسلامی، حزب اسلامی و فرماندهان مشهور، روی شیشه الماری های دیگر با خط مشقی روي كاغذ تحریر شده و برشیشه قفسه الماري چسپانيده شده بود. تمامی برنامه های اطلاعاتی در سراسر افغانستان از طریق همین اداره  جمع بندی و ارزیابی می شد. دیدار چکری به غرزی گفت که ملامؤمن امکانات زیادی برای کار در اختیار دارد. غرزی اين بار مصرانه از من دعوت کرد که در اداره ویژه موسوم به "مدیریت سه" درچهارچوب معاونت احتساب کار کنم. من پیش از آن که  به طور مستقیم مسئوليت مدیریت سوم را بر عهده بگیرم، دربخش اداره لجستیک به کار گماشته شدم. سعي كردم درجريان كارها، در دادن مشورت های اطلاعاتی به غرزی سخاوت به خرچ دهم. او یک روز به من گفت:
تو درباره بسیاری مسایل اطلاعات داری و اطلاعاتت همه دقیق اند!
اوگفت : از اول گفته بودم که باید در مدیریت سوم کارکن ... کار را از همین امروز شروع کن.
در جلسات سری پنجشیر در خصوص نفوذ به دفتر گروپ خاص اپراتیفی اداره احتساب طالبان که غرزی در رأس آن قرار داشت، نتیجه گیری شده بود که روند جا به جایی من درین نهاد، ممکن است  وقت زیادی را در بر بگیرد. اما تصادف ها طوری دست به هم دادند که این مأمول ظرف یک یا دو هفته برآورده شد. در دومین هفته کار در مدیرست سوم ، روزي کرنیل سعید امام پاکستانی به دفتر غرزی داخل شد. نیم خیز شدم که بیرون بروم؛ غرزی از من خواهش کرد بیرون نروم. او گفت:
 بمان ، مشکلی نیست!
در موارد بعدی، کرنیل سعید امام با غرزی درمورد پیشرفت کار ها و ارزیابی حملات طالبان بر شمالی و پنجشیر با صراحت صحبت می کرد. او درین باره مانند یک فرد مسئول تام الاختیار از غرزی سوالاتی می کرد.
در جريان یکی ازجلسات میان کرنیل سعید و غرزی  درکابل پيش نظرم اتفاقي روي داد كه براي مأموريت من بسيار مهم بود. من  شاهد صحنه تمدید کارت عضویت غرزی در اداره استخبارات پاکستان بودم. مسئول تمدید کارت که خود از اتباع پاکستان بود،  نمونه کارت اصلی غرزی را که در اسلام آباد صادر شده بود، از طریق وارد کردن رمز مخصوص در شبکه انترنت درصفحه ظاهر ساخت. سپس تاریخ آن را با تاریخ کارت همراه غرزی مقایسه کرد وبعد از آن ،  مهر سفارت را بر آن کوبید..
غرزي عمدتا به عياشي وهرزه گي مشغول بود. درین جا لازم نمی دانم که مکان های رفت و آمد خصوصی او را افشا کنم. در مديريت سوم  به زودي موفق شدم که فهرست اسامي كليه افسران نظامي گروه طالبان و نقشه هاي جنگي بالاي پنجشير و مواضع جنرال دوستم را از مجموعه آرشيف دفتر غرزي به دست بياورم و آن را كاپي كنم.
با حصول اين پيروزي، مأموريت نفوذ من در دستگاه طالبان شكل جدي تر به خود گرفت. زيرنام رسيده گي به يك رشته امور شخصي، همراه با معاون من ميرويس كه درين مدت در خارج از اداره احتساب به جمع آوري اطلاعات مشغول بود، به زودي از راه شهرك تگاب و نجراب ( مناطق جنگي) در شمال شرق كابل، شبانگاه وارد پنجشير شديم.
هدف گيري هسته خلقي ها
در پنجشير سیاهه افسران خلقي درتشكيلات نظامي طالبان را به مسعود سپردم. وي دقايقي به لست خيره ماند. سپس نگاه خود را به سوي من كرد وگفت:
افسران خلقي به طور قطع، به آي،اس، آي كار مي كنند... درهمين مسير به كارت ادامه بده!
وي ظاهراَ با نام اكثر افسران خلقي آشنا بود و درباره هريكي ازآنان اطلاعات كافي داشت.
 مسعود گفت: تمام انداخت هاي توپچي، بمباران هاي هوايي و ايجاد قوس آتش درجبهات به وسيله همين افسران عملي مي شود.
مسعود سوال كرد:
چه گونه مي توان مركز اصلي خلقي ها را هدف گرفت؟
گفتم: معاون اداره احتساب طالبان يك افسر خلقي است كه به نام مستعار حاجي محمد كار مي كند؛ نام اصلي اش غرزي خواخوگي است. او از افراد خاص جنرال شهنواز تني است و من شاهد بودم كه كرنيل سعيد امام به دفترش مي آيد وبا هم صحبت مي كنند.
مسعود پرسيد: خط اصلي صحبت هاي شان چه بود؟
گفتم: صحبت ها به طورعمده درباره نحوه رخنه بر جبهات جنگ و تثبيت اهداف ضربه دور مي زد.
مسعود گفت:
خوب ... اين طبيعي است. اما درين جا پلان بايد طوري آماده شود كه حساسيت ديني آن عده ازمسئولان طالبان كه به طور شعوري درچنگ آي،اس،آي قرار ندارند،  برضد خلقي ها برانگيخته شود. بعد از تحريك حساسيت طالبان ديني بر ضد كمونيست هاي خلقي، مرحله اساسي تر پيشروي اپراتيفي فرا مي رسد.
 من گزارش اپراتيفي سفارت پاكستان، رمزها، شماره هاي تلفن و نقشه تمام مراكزآنان دركابل را روي ميزگذاشتم. مسعود درحالي كه به اوراق گزارش ما نگاه مي كرد ، به موضوع ديگري اشاره كرد وگفت:
ما درچهارسال حكومت هيچ كاري را نتوانستيم به نفع نظام سازي انجام دهيم. بدون طرح جامع براي ساختن نظام همه پذير، تسخير دو باره كابل بي فايده است.
من به اين عقيده بودم كه دفتر معاونت اداره احتساب تحت رهبري غرزي ، محور اصلي براي تقرب به مراتب بالايي روابط ميان طالبان وافسران خلقي به شمار مي رفت.
اگر چه فرد اصلي رابط طالبان با جبهه پنجشير، ملا خاكسار معاون وزير داخله طالبان بود؛ اما حادثه طوري اتفاق افتاد كه من كاملا از يك كانال ديگر به شبكه اطلاعاتي طالبان وارد شده بودم. من ظرف چند ماه موفق شدم تمامي اسناد موجود دردفتر معاونت اپراتيفي تحت رهبري غرزي را كاپي كرده وبه پنجشير منتقل كنم. درجمع اين مدارك مهم، يكي هم نقشه هاي جنگي طالبان بود كه خطوط وجهات تهاجم كارساز بر مواضع جنرال دوستم ومسعود را نشان مي داد. بعد از افشاي لست نظاميان خلقي، داوود مصباح در شمال بازداشت شد. اما مأموريت اصلي من، پرونده سازي بر ضد غرزي ورفقايش بود كه بايد اين اسناد را به ساير مقامات ضد كمونيست طالبان تهيه مي كرديم. من كليه اسناد غرزي و خلقي ها را كه با شبكه آي،اس،آي رابطه داشتند، به دست آوردم. علاوه برآن، موارد فساد و زنباره گي غرزي و رفقايش را به طور مستند تهيه كردم. درزمره اسناد و شواهد، اوراق و كارت هاي مزين با مهر و نشان آي ،اس ،آي و شماره موتر غرزي با نمبرپليت استخبارات نيزشامل بود كه وي هرگاه عزم سفربه پاكستان مي كرد، اين موتر را درمرز پشاور به فردي به نام لاله كوي شينواري تحويل مي داد و با عبوراز مرز، با موتر ديگري به پشاور واسلام آباد مي رفت. درپرونده غرزي موارد مختلف چوروچپاول خانه هاي مردم از جمله ملكيت شخصي حاجي سلطان ( سابق آمرحوزه يازده پليس كابل) نيز شامل بود. به من دستور رسيد كه اين مستندات را براي ملاخاكسار تحويل بدهم . شخصي به نام بشير، عامل ارتباط من با ملاخاكساربود. ملا خاكسار قبلا با شبكه خاص مسعود پيوند داشت. بشير مرا به سكرتر ملاخاكسار معرفي كرد ومن پرونده را براي او تسليم دادم. ملاخاكسار وملارباني براساس مستندات اين پرونده، اولين گام را به هدف فروپاشي هسته نظاميان خلقي درارتش و اداره احتساب طالبان به جلو برداشتند كه ماجراي آن دركتاب قبلي( رزاق مأمون)  تحت نام "راز خوابيده" ( اسرار مرگ دكترنجيب الله ) شرح داده شده ا ست.
دكترنادر درادامه مي گويد:
جنرال شهنوازتني بعد ازبازداشت غرزي به سرعت دست به كار شد تا او را از چنگ طالبان خارج كند. اوگفته بود غرزي نبايد ضايع شود. اما دير شده بود.  بعد از بازداشت غرزي و اعترافات مفصل وي در باره رابطه اش با پاكستان و افسران خلقي و روابط تنگاتنگ آنان با استخبارات پاكستان ، اختلافات دروني حاكميت طالبان به همان نقطه ي رسيد كه ما متوقع بوديم. آن ها نيز، تحركات و ضد حمله اطلاعاتي را به هدف نابودي شبكه ما آغاز كردند. اين تحركات بعد از آن شروع شد كه شبكه هاي پاكستاني، دريافته بودند كه درسراي شاهزاده ( يگانه مركز مبادله پول) كابل، مقدار زياد دالر امريكايي با پول افغاني مبادله شده بود. حال آن كه درآن وقت، هيچ يكي از طالبان ومردم عادي، توان مالي زيادي نداشتند تا مبالغ نسبتاَ بالاي دالر را به پول افغاني تبديل كنند. درآن زمان اداره احتساب براي انجام فعاليت هاي اطلاعاتي ماهوار مبلغ شصت میلیون افغاني به ما مي پرداخت؛ درحالي كه ما براي پيشبرد اهداف ضد اطلاعاتي دركابل به هزينه زيادي نيازداشتيم و پول مورد نياز از پنجشير دراختيار ما قرار داده مي شد. در آخرين باري كه هزاران دالر را در بازار مبادله پول وارد كردم و بانك نوت افغاني گرفتم، مأموران سري پاكستاني نسبت به ما مظنون شده بودند. آن ها درپي رد يابي حلقاتي بودند كه اين همه پول را به افغاني عوض كرده بودند. بدين ترتيب، وقتي احساس كرديم كه وضع ناگواري پيش آمده است، از پنجشير پيام رسيد كه من بايد همراه با شبكه سري موسوم به صادق هجرت كابل را ترك كنيم. اگرچه  ملاخاكسار در موقف عامل كليدي انتقال اطلاعات به مسعود،  تا آخر ماجرا درمسند رسمي خود باقي ماند؛ اما  انجنير عارف به دستورمسعود به بهاي هشت هزار دالر يك دستگاه مخصوص مخابره امريكايي نوع كودان را خريداري كرد و به كمك من، اين دستگاه درخانه ملاخاكسار نصب گرديد تا هيچ شبكه ي از استخبارات طالبان قادر به دخول درجريان مكالمات آن نباشد.
كود ( رمز) دستگاه به وسيله انجنير عارف تنظيم شده بود وملاخاكسار با استفاده ازهمين دستگاه از كابل با مسعود صحبت مي كرد. پيش از آن چند بار شرايطي را فراهم كردم كه ملاخاكسارفرصت يافت از طريق دستگاه مخابراتي شركت بين المللي نفتي بريداس و يك مؤسسه امداد رساني آلماني با پنجشير صحبت كند. من به موقع اطلاع يافتم كه قاري احمدالله رئيس عمومي اداره احتساب طالبان به كمك مدير اختر گل كه با برادر قاري احمدالله در رياست تحقيق كار مي كرد، نقشه بازداشت مرا طرح كرده بود. مديراخترگل براي به دام كشانيدن من و شايد هم ملاخاكسار، شماري از پنجشيري ها را تحت شكنجه گرفت تا اززبان آنان در باره من به استناداتي دست يابد. او يك گام ديگر به جلو برداشت ودگروال خوازك رئيس دفتر ملاخاكسار را نيز زير شكنجه گرفت تا از وي اعتراف بگيرد. وضع آن چنان اضطراري بود كه ملاخاكسار براي آزادي دستيار خود از چنگ مديراختر، كارچنداني انجام داده نتوانست.سرانجام دگروال خوازك تاب شكنجه هاي هولناك را نياورد و جان خود را از دست داد. خانواده خوازك تا كنون درحالت بي سرپرستي به سر مي برد. پیش ازین، یک بار موفق شدیم که با ملاخاکسار نزد ملاعمر قندهار برویم. او گفت مستنداتی را در باره دخالت پاکستانی ها آماده کرده ام و می خواهم این مستندات را درشکایت نامه ای به ملاعمر تحویل دهم. وقتی به اتاق ملاعمر داخل شدیم، متوجه شدم که این مرد همان کسی نبود که رسانه ها عکس وی را انتشار داده اند. آن چه به نام عکس ملاعمر در رسانه ها پخش شده، با ملاعمر اصلی بسیار تفاوت دارد. او لنگی به سر داشت و پتویی را دور بدنش پیچانده بود و دامن پیراهنش را روی زانوانش کشیده بود. تقریبا چهل ساله معلوم می شد. وقتی برای انجام کاری از جا برخاست و چند قدم راه رفت، متوجه شدم که پای راستش کمی می لنگد. برخلاف گزارش هایی که وجود دارد، من متوجه نشدم که یک چشم ملاعمر "پوچ" باشد. ملاخاکسار شکوه آغاز کرد و گفت که پاکستانی ها همه کار ها را در دست گرفته اند. درهر امری مداخله می کنند و نظم را برهم می زنند. ملاعمر گفت:
همه شکایات خود را در کاغذ بنویسید!
ملاخاکسار به سوی حمید ( یکی از منشی های ملاعمر) رفت و به توضیحات شروع کرد. حمید اظهارات ملاخاکسار را یک به یک نوشت. خاکسار دست نوشته ها را به ملاعمر داد اما ملاعمر بی آن که به آن نگاهی بیاندازد، اوراق را زیر دوشکی که روی آن نشسته بود، گذاشت. وقتی به سوی کویته حرکت کردیم، ناگهان میجر عمر پاکستانی ما را متوقف کرد و بدون مقدمه از ملاخاکسار سوال کرد:
آن همه اوراق شکایت را تو برای ملاعمر داده بودی؟
از حیرت درجایم  میخکوب شده بودم. خاکسار گفت:
نه من از اوراق اطلاعی ندارم. کدام اوراق را می گویی؟
میجر عمر چیزی نگفت و ما به راه خود ادامه دادیم. ملاخاکسار گفت:
اوراق واقعا به دست این ها رسیده است؟
هیچ جواب قناعت بخشی نداشتیم و تا امروز نیز نمی دانم که شکایت نامه ما چه گونه در مدتی بسیار کوتاه در اختیارآی،اس، آی قرار گرفته بود.

رابطه ملارباني و مسعود
مسعود نسبت به موقعيت ملارباني رئيس شوراي رهبري شش عضوي تحریک طالبان نظر مساعد داشت و از وي به حيث ستون با اعتماد در موضع گیری های سیاسی اطلاعاتي حساب مي برد. مسعود درنخستين جلسه براي ما گفت:
بهتر است سعي كنيد از طريق ملارباني وارد شبكه شويد! اگر ملارباني دروظيفه كنوني اش باقي بماند، ما مشكل را با فشار و تلفات كمتري حل مي كنيم.
  صالح محمد ريگستاني مي گويد:
روابط ميان ملارباني و مسعود قبل از ورود طالبان به کابل، حسنه ومثبت بود. مسعود قبل از تشديد جنگ بر سر كابل، يك دستگاه ويژه مخابره را همراه با يك متخصص استفاده از مخابره مخصوص درخدمت ملارباني قرار داده بود. نوعيت مخابره مسعود و ملارباني يكسان بود وهيچ شبكه ديگري نمي توانست وارد مکالمات آنان شود. ملارباني قبل از مرگش، مخابره و متخصص مخابره را دو باره به پنجشير گسيل كرد. او پيام داده بود كه در اطراف من وضع مشكوكي ايجاد شده است.
پيشينه روابط سري ميان مسعود و ملارباني به سال هاي جهاد برمي گشت. مسعود هميشه از برادر ملارباني درقندهار كه از فرماندهان جميعت اسلامي بود، با احترام ياد آوري مي كرد. موقعیت ملاربانی در میان طالبان روی چه عللی در موجی از شک و بی اعتمادی فرو رفت؟
جنرال داود ( جنرال داود در حال حاضر معاون وزیر داخله افغانستان در امور مبارزه با مواد مخدر است) که در آن زمان در جبهه ولایت تخار بر ضد طالبان می جنگید، چنین می گوید:
درسال هایی که پایه های مقاومت بر ضد طالبان استوار تر می شد، ورود سیل آسای جنگجویان خارجی به خصوص عرب ها و پاکستانی ها به میدان های جنگ، حدود اختیارات طالبان افغان ومدیریت جنگ به وسیله آنان را با چالش های سختی رو به رو کرده بود. انتظام یک پارچه تهاجم و رهبری نظامی آنان روز تا روز کمرنگ می شد و هدایت عملیات ها به خصوص در جبهه شمال، کاملا در دست استخبارات پاکستان افتاده بود. درچنین مقطعی، طرح ضربه مشترک نظامی از درون، بر ماشین جنگی شبه نظامیان چند ملیتی میان ملاربانی و مسعود تدوین شده بود. مسعود در یک روند آهسته، تمایل ملاربانی برای اجرای یک طرح کودتا از داخل را که با ضربات چندین جناحی حمایت می شد، جلب کرده بود. تماس ها به طور کل از طریق دستگاه ماهواره انجام می گرفت. مقدمات اجرای کودتا، تاریخ، هدف گیری نقاط اساسی ضربه و تدابیر بعدی آن در صورت درهم کوبیدن اهداف کلیدی درنزدیکی کابل، مشخص شده بود. مشکل محوری، موجودیت یک پایگاه عرب ها و پاکستانی ها در در حاشیه شمالی کابل واقع درجاده جدید بود. انهدام این پایگاه نخستین هدف طرح مشترک بود. درین مرکز تجمع حدود هفت صد تن از جنگجویان عرب، پاکستانی وچچینی مستقر بودند که خطوط قدرتمند دفاعی را دراطراف تپه های مشرف به ناحیه "باریک آب" ایجاد کرده بودند. درین نقاط حساس، صد ها تن از جنگجویان وفادار به ملاربانی نیز جا به جا بودند. براساس برنامه قبلی، همین واحد های رزمی ملاربانی با حمایت نیروهای مقاومت در خطوط نبرد در نزدیکی بگرام، عملیات کودتا را انجام می دادند و سپس به سوی کابل پیشروی می کردند؛ اما ناگهان دسته های تازه نفس خارجی و واحد های مستقر درین ناحیه، بر مواضع جنگجویان وفادار به ملاربانی حمله ورشدند و مواضع رزمنده گان ملاربانی را درهم کوبیدند. این عملیات آن چنان سریع انجام گرفت که فرصت اشتراک مساعی میان افراد ملاربانی ونیروهای مقاومت را از آنان سلب کرد. طرح کودتا ناکام شد. مسعود گفت:
طرح عملیات کودتا قبلا از سوی آی، اس، آی کشف شده بود.
جنرال داود می گوید: تماس های مسعود و ملاربانی با استفاده از دستگاه ماهواره انجام می گرفت. ما بعد ها به این نتیجه رسیدیم که بعضی کشور های قدرت مند خارجی، صورت مکالمات مسعود و ملا ربانی در باره کودتا و سقوط حاکمیت طالبان را ثبت کرده و در اختیار آن عده از مقامات آی،اس،آی که رهبری جنگ درافغانستان را بر عهده داشتند، قرار داده بودند!
 اما درنخستين روزهايي كه نيروهاي طالبان ازسه جناح، كابل را به محاصره كشيدند و مسعود يك شب شخصا به ملاقات سران طالبان به ميدان شهر شتافت،  ملارباني كه خود جزء هيأت مذاكره چي طالبان بود، مسعود را از اسارت و كشتن حتمي توسط طالبان نجات داده بود.
 اگر چه مشاوران مسعود با اين مذاكره آن هم درمنطقه تحت نفوذ طالبان به شدت مخالف بودند؛ مسعود " تصميم گرفته بود خطر را بپذيرد". ریگستانی می گوید:
در صفحه 193 كتابش اين ماجرا را چنين شرح مي دهد:
"محل مذاكره، ميدان شهرو سه كيلومتر در عمق ساحه طالبان قرار داشت. مسعود به طرف محل حركت كرد هنگام عبور از خط فاصل، دكترعبدالله ( وزيرخارجه سابق) را درآن جا ماند. چون از خط به سوي ساحه طالبان عبورمي كرد، پرسيد:
كسي تفنگچه ندارد؟
پس يك تفنگچه را ازقوماندان مسلم مي گيرد و به طرف محل مذاكره حركت مي كند. طالبان درميداني جمع شده اند وازين كه دشمن با پاي خودش و چند نفر محدود به دام آمده، متعجب مي شوند. مذاكره آغاز مي گردد و مسعود، در اول از آن ها مي پرسد كه آن ها چه مي خواهند؟طالبان مي گويند كه ما چهار چيز مي خواهيم:
يك: حكومت اسلامي
دو: تطبيق شريعت
سه:تسليم دهي اسلحه
چهار: امارت ملاعمر
مسعود درجواب مي گويد:
يك: حكومت اسلامي همين الان موجود است.
دو: من هم طرفدار تطبيق شريعت هستم اما با تعبيرهاي شخصي ازشريعت مخالفم.
سه: من هم طرفدار جمع آوري اسلحه هستم؛ اما اسلحه را حكومتي مي تواند جمع كند كه منتخب مردم باشد.
چهار: من كسي را كه نشناسم، به عنوان اميرالمؤمنين قبول ندارم.
طالبان براي مشورت كردن، از مسعود كمي دور مي شوند. اما درمجلس آن ها، مشورت در باره دستگيري مسعود است، نه غور روي گفته هاي مسعود. همه متفق القول اند كه مسعود دستگير شوند وچنين فرصتي ديگر به دست نخواهد آمد. استدلال آن ها اين است كه با گرفتن مسعود، كابل به آساني فتح مي شود و نيروهايش پراكنده مي شوند." ريگستاني مي گويد:
" در ميان آن مجموعه يك نفر با دستگيري مسعود مخالفت مي كند وآن ملا رباني معاون ملاعمر است. اين همان ملارباني است كه بعد ها به نام رهبر جناح معتدل طالبان مشهور گرديد. ملا رباني بعد ها با مسعود تماس داشت و مي گويند مرگ او هم دراثر يك توطئه توسط طالبان صورت گرفت.
به هرحال ملارباني با دستگيري مسعود مخالفت مي كند و استدلالش اين بود كه دستگيري مسعود باعث خونريزي بيشتر مي گردد و نبايد چنين كرد، اما طالبان ديگر اصرار مي كنند و نتيجه اين مي شود كه از ملاعمر دستور بگيرند. تا گرفتن تماس با ملاعمر، نزد مسعود بر مي گردند و ظاهراَ به مذاكره ادامه مي دهند. مذاكره طولاني مي گردد ونتيجه مشخصي عايد نمي گردد. مسعود بي خبر از نيت آن ها نمي خواهد با پيغام جنگ نزد مردم كابل كه چهار سال متواتر زير راكت هاي حكمتيار قامت ايشان خم شده، بر گردد. و عميقا مي خواهد صلح تأمين شود ولي طالبان چشم به مسعود ولي گوش به دستور ملاعمر دارند. اما هنوزتماس برقرار نشده است. بالاخره مسعود پيشنهاد مي كند هردو طرف اختيار خود را به يك شوراي علما كه متشكل ازچهل نفر باشد، واگذارند و اين شورا هرچه فيصله كرد، عملي گردد. بارديگر از مسعود اجازه مشورت خواسته كمي دورترمي روند؛ اما بازهم تماس با ملاعمر برقرار نشد وملارباني هم راضي نمي شود. ناچار نزد مسعود بازگشته به پيشنهاد او جواب مثبت مي دهند.
ريگستاني ميافزايد:
" طرفين ازهم جدا مي شوند و مسعود ازيك توطئه خطرناك جان سالم به در مي برد."
جنرال داود که خود درین ملاقات مسعود را همراهی می کرد، چنین می گوید:
جنگ طالبان واجرای تعرض آنان با تجاربی که ما از جنگ ها با شوروی و ارتش دولت کابل داشتیم؛ تا میزان زیادی تفاوت داشت. این یک شیوه جنگی نا متعارف بود.حرکت کاروان ماشین های غول پیکر به سوی مواضع و بمباران وحشت ناک هواپیما ها نشانه تعرض بود. اما تعرض بی باکانه داتسون های دوکابین پر از نفرات جنگی به سوی مواضع دفاعی یک پدیده جدید بود. رمز پیروزی های طالبان تنها سرعت حرکت داتسون های آنانس در تسخیر ولایات قندهار، غزنی و میدان شهر و شهرک چهار آسیاب ( شهرکی در بیست کیلومتری جنوب کابل ) نبود. تا رسیدن طالبان در عقب دروازه های کابل، شایعات قدرتمندی دهان به دهان نقل می شد که طالبان موجوداتی اند که با ضربات گلوله از پا نمی افتند و ممکن است در پیروزی های شان جادو وحکمتی نهفته باشد که فراتر از سطح و فهم دیگران است! بدون تردید این نوع شایعات جزء عملیات جنگ آنان بود. این شایعات در ذهن مجاهدینی که در طی چهار سال با گروه های حزب اسلامی، وحدت اسلامی و نیروهای جنبش ملی به رهبری جنرال دوستم جنگیده و فرسوده شده بودند، هول و ترس ایجاد کرده بود. مسعود به این مسأله پی برده بود. او گفت: تزلزل در صفوف جنگ رخنه کرده است.
این تزلزل زمانی بیشتر شد که مسعود شهرک چهارآسیاب را که بعد از فرار نیروهای حکمتیار اشغال کرده بود، بعد از اصرار تحکم آمیز طالبان همراه با اسلحه ومهماتی که دست آمده بود به آنان مسترد کرد. نیروهای حکمتیار بعداز تهاجم سریع طالبان از استقامت میدان شهر، شبانگاه به سوی شهرستان سروبی در شرق کابل فرار کرده بودند.
مسعود به هنگام استرداد شهرک چهارآسیاب گفته بود: همه را به طالبان بدهید. فرارحکمتیار ثمره حملات طالبان است. هرکه آب از دم شمشیر خورد نوشش باد!
پس مسعود به رایزنی پرداخت و گفت:
اگر تا مدتی، طالبان را عقب دروازه های کابل متوقف نکنیم،  جنگ را می بازیم. روحیه مجاهدین ضعیف است و فکر می کنند که طالبان شکست ناپذیر اند. کسانی که به پیروزی حتمی معتقد نباشند، شکست می خورند. باید به هر طریق ممکن، طالبان چند ماه در خطوط جنگ کابل متوقف بمانند تا افراد ما به تدریج به این نتیجه برسند که آن ها هم مثل خود شان انسان اند و با یک گلوله از پا در می آیند!
برای اثبات این نکته، خود به تصمیم خطرناکی روی آورد و دعوت مذاکره با طالبان درمیدان شهر را لبیک گفت. محل مذاکره در نقطه میانی خط جنگ تعیین شده بود. قرار بود رهبران طالبان در نقطه "صفر" مرز جنگی حضور یابند. مسعود یک تفنگچه را از فرمانده مسلم گرفت و گلوله را در خوابگاه آن جا داد و به کمر زد. من با یک کلاشینکوف همراهیش می کردم. موتر به سوی مکان تعیین شده به راه افتاد.  وقتی در محل مذاکره از موتر پیاده شدیم، مسعود پرسید:
طالبان کجا اند؟
کسی از طالبان به عمق ساحه طالبان اشاره کرد. مسعود به راننده گفت:
حرکت کن!
تعجب کردیم. جلو رفتن در عمق ساحه نفوذ طالبان خیلی خطرناک بود. موتر در مسیرخاکی و باریک که از دو جناح با تپه های کم ارتفاع وخاکی محصور شده بود، به راه افتاد. در هر دو جناح ، دسته های مسلح طالبان مستقر بودند و عبور موتر حامل مسعود را تماشا می کردند. مسعود ناگهان گفت:
ما را فریب دادند ... خوب نشد که از خط به این سو آمدیم!
 بعد از مدتی، نمای یک قرارگاه طالبان درچشم انداز ما نمایان شد. شاید هفت هشت کیلومتر به درون قلمرو طالبان جلو رفته بودیم. برفراز بام قرارگاه شماری از طالبان ایستاده بودند. چنان که بعداَ متوجه شدم، آنان بعد از آن که از دیدار مسعود با رهبران شان مطلع شده بودند، از روی کنجکاوی به دیدن مسعود آمده بودند. مسعود آهسته به من گفت: اگر مشاهده کردی که نیت بدی نسبت به ما دارند، بدون معطلی، به سوی هدف اول تیراندازی کن تا من هم خودم را عیار کنم... نباید زنده دستگیر شویم!
چون موتر مسعود توقف کرد، رهبران طالبان از یک اتاق بیرون آمدند. بلافاصله مذاکره آغاز شد. رهبران طالبان این ها بودند:
ملاربانی، ملا بورجان، ملامشر، ملاعبدالقیوم، ملایارمحمد، ملا احسان الله، ملاغوث،ملا یارانه و رئیس عبدالواحد باغران.
ساعت سه و نیم بعد از ظهر را نشان می داد.
کنارش نشستم و کلاشینکوف را روی زانوانم گرفتم. مسعود با روحیه ای که خاص خودش بود، بعد از معارفه کوتاه گفت:
من آمده ام که از شما بشنوم!
ملااحسان الله بدون مقدمه به سخن درآمد وگفت:
ما پنج چیز می خواهیم:
یک: تسلیم دهی اسلحه
دو: تحویل دهی عناصر کمونیست به شمول جنرال بابه جان و جنرال سوله مل
سه: جنگ مشترک بر ضد جنرال دوستم
چهار: تطبیق شریعت
پنج: منع کار زنان و حجاب کامل اسلامی
دیگر رهبران طالبان نیز با غرور و تحکم همین خواسته ها را تکرار کردند. لحن طالبان دربرابر مسعود به وضوح، متکبرانه بود و احساس می شد که هرلحظه ممکن است بهانه گیری کنند وسخن را به جاهای باریک بکشانند. من با بهانه وضو، از جا برخاستم و چند قدم گشتی زدم و دو باره کنار مسعود آمدم.
 مسعود حساسیت موضوع را درک کرده بود. مسعود با لحنی به مراتب نرم تر ازطالبان به سخن درآمد و گفت:
شما فیصله کنید که تسلیم دهی اسلحه را چطور شروع کنیم؟ سلاح های ما تنها کلاشینکوف نیست، صد ها راکت و توپ و تانک است... این یک مسئله!
دوم: تطبیق شریعت به حیث یک مسلمان از آرزوی های اصلی من است.
سوم: حاضرم بر ضد دوستم جنگ مشترک به راه بیاندازیم.
چهارم: همین که به کابل برگشتم، کمونیست ها را برکنار می کنم و بعدا در باره شان به یک موافقه می رسیم.
پنجم: در مورد برخورد با مسئله زنان ... هرچه شریعت حکم کرد همان را اجرا می کنیم.
توضیحات مسعود کاملا ملایم و از روی یک انعطاف بود که در آن لحظه ایجاب می کرد. بعد نماز عصر فرارسیدو ملاربانی به امامت ایستاد و نماز را ادا کردیم.
بعد از ادای نماز، مسعود ابتکار صحبت را از دست نداد و پیشنهاد کرد که برای تعمیل این پیشنهادات باید از هر ولایت دو عالم دینی انتخاب شوند تا مسایل را خود علما حل کنند. پس فردا یک هیئت طالبان به کابل بیایند و روی میکانیزم عملی این فیصله کار صورت گیرد.
هوا تاریک شده بود و هیأت ما به سوی کابل حرکت کرد.
چون به قلمرو تحت کنترول خود ما نزدیک شدیم؛ مسعود گفت:
وضع خیلی خطرناک بود!
روز بعد هیأت طالبان به سرپرستی رئیس عبدالواحد باغران به کابل آمدند. حکومت مجاهدین از هر ولایت علما را به کابل دعوت کرد. علمای دعوت شده دو ماه تمام را درکابل سپری کردند؛ اما هیأت طالبان دو باره نیامدند و حملات شان آغاز یافت؛ اما مسعود از خطر بزرگ وتقریباَ حتمی نجات یافت.
ارتباط ملاربانی با مسعود همچنان ادامه پیدا کرد.
دكترنادرشاه احمد زي( ملامؤمن) مي گويد:
مسعود چند بار به من گفت كه ملارباني شخص خوبي است اما مشروط به اين كه او را بگذارند درين كرسي باقي بماند. وي مي افزايد:
من نمي دانم كه ارتباط ملارباني با مسعود چه گونه كشف شد.
درهرحال ملاربانی بعد از افشای طرح  کودتای مشترک با نیروهای مسعود برضد رهبری ملاعمر، پیش از آن که به هدف درمان بيماري به دوبي مرکز امارات عربی سفر کند، مسعود را درجریان قرار داده بود.( جنرال داود و حاجی رحیم هردو می گویند که ملاربانی به بیماری سرطان مبتلا نبود. به گفته آنان نماینده مسعود در دوبی به عیادت ملاربانی رفت و مبلغ بیست هزار دالر را برای کمک به مداوایش به وی تحویل داد.
درین حال تصادف عجیبی رخ داد. قبل از بازگشت ملاربانی از دوبی به کابل، خبر تحريم حکومت طالبان از سوي شوراي امنيت سازمان ملل متحد اعلام شد. منع پرواز هواپيماهاي شركت آريانا جزو همين تحريم ها بود. مسعود با اطلاع ازين امر، نسبت به سرنوشت ملارباني ابراز نگراني كرد. وي پيش بيني كرده بودكه اگر ملارباني از راه پاكستان به افغانستان بر گردد، ممكن است با خطر جدي در پاكستان رو به رو شود. دكتر نادراحمد زي مي گويد:
ملا رباني قصد داشت كه از راه ايران وارد افغانستان شود؛ اما مقامات ايراني براي وي اجازه عبور از فضاي ايران را ندادند واو ناگزير شدكه به سوي كراچي پرواز كند.
به گفته دكتر نادر احمد زي، ملا رباني بلافاصله پس از ورود به شهركراچي پاكستان دروضع مشكوكي قرار گرفت و به زودي خبر مرگ وي انتشار يافت. وي به مدت 12 روز دركراچي اقامت كرد و سپس به شكل مرموزي خبر مرگش اعلام شد. من اطلاع گرفتم كه جسدش سياه شده بود و آن چه مرگ نا به هنگام او را بيشتر درهاله از راز فرومي برد، اين است كه مقامات طالبان جسد او را به اقارب وخانواده اش تحويل ندادند.
ريگستاني درين باره مي گويد:
وقتي خبرمرگ ملارباني را به اطلاع مسعود رسانيدند، وي بسیار متأثر شد وگفت:
ملارباني را شهيد كردند!.
و سپس به یکتن از مجاهدین دستور داد که آیاتی از قرآن کریم را تلاوت کند ویرای ملا ربانی دعا کرد.
مسعود افزود: ملا رباني را خدا بيامرزد. او را زهر پيچكاري كردند.
اما ريگستاني در رابطه به اين پرسش كه مسعود از برقراري رابطه عميق با ملارباني چه هدفي داشت، مي گويد:
مسعود در تحليل هاي تاريخي خويش به اين نتيجه رسيده بود كه ما بايد با جناح قوم دراني درافغانستان متحد باشيم. قوم دراني به باور او، ضد ملاعمر و ضد پاكستان اند و ظرفيت سياسي نيرومندي دارند. مسعود گفت كه درحال حاضر، مردم قندهار روحيه خصمانه نسبت به ما ندارند. من فكر مي كنم كه براي غلبه برپاكستان وملاعمر، بايد نيروي ملي دراني ها را باخود داشته باشيم. مسعود می دانست که در صفوف طالبان شکاف عمیق و اعلام ناشده ای میان اقوام غلجی و درانی وجود دارد؛ تا جایی که مردم قندهار از تعیین والیان غلجایی در قندهار نا خوشنود اند. ملاعمر در زمان تسلطش بر قندهار والیان غلجایی را به کار می گماشت. از نظر مسعود، ملا ربانی به حیث یک چهره معتدل وواقع بین در رأس جناح درانی ها قرار داشت. از سوی دیگر ملا ربانی مخالف عمده مداخله آی، اس، آی درافغانستان بود. مسعود از مدت ها پیش به دلیل روش اعتدالی ملاربانی سعی کرده بود که او را به خود نزدیک کند.
دكترنادر به رخ ديگر اين روابط اشاره مي كند:
برادر ملارباني به نام ملا احمد رباني فرماندهي يك گروه از طالبان را برعهده داشت اما با نيروهاي مقاومت رفتار منصفانه داشت و بعد از درگذشت ملارباني، ملا احمد رباني نيز به دستورملاعمر از صحنه جنگ درشمال خارج ساخته شد.
بر بنياد روايت دكترنادر، ملارباني فردي روشن نگر بود وپاره ای اطلاعات سري كه درآن زمان به بيرون درز مي كرد، نشان مي داد كه وي با هر برنامه ي ضد مسعود، به نحوي به مخالفت برمي خاست. من از طريق شبكه هاي اطلاعاتي مطلع شدم كه باري ملافاضل در جلسه برخي سران طالبان پيشنهاد ترورمسعود را داده بود. او گفته بود كه تحريك، مبالغ بزرگ پول را در جنگ هزينه مي كند. بايد بخشي ازين هزينه به منظور انهدام فزيكي مسعود مصرف شود. ملارباني در پاسخ به او گفته بود:
تو يك ملاچرگ هستي...( چرگ درزبان پشتو مرغ را می گویند. این اصطلاح در گفتار شفاهی برخی از مناطق افغانستان معمول است که بیشتر جنبه طنزی و طعنه آمیز دارد)  اما مسعود يك مجاهد است!

No comments:

Post a Comment